صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

به اندازه تعداد روزهای عمر وروجک سینما نرفته‌ام. دلم می‌خواهد وروجک خیلی زود سینما رفتن را یاد بگیرد. یا دست کم سینما هم برایش مثل ماشین‌، خواب‌آور باشد. به هر حال باید همکاری کند تا دوباره فیلم‌ها را داغ داغ ببینم. فیلمی که دیدنش دیر شده مثل چای یخ کرده است. از دهان ‌افتاده. هر که خواسته دیده. هرچه خواسته نقد شده. حالا آتشش خوابیده است. البته تمام این‌ها دلیل نمی شود که فیلم را هرچند دیر، ولی ندید. همان طور که چای یخ زده را نباید برگرداند. به هر حال آش کشک خاله است باید خورده شود. این آسمان ریسمان‌ها را بافتم که بگویم "هیس" را دیدم. نه به عنوان مخاطب عام و از نگاه منتقد. "هیس" را فقط با دید مادرانه دیدم.
تاریخ انتشار: ۱۰:۱۰ - ۰۵ دی ۱۳۹۲
فرارو- زهرا فدایی؛ به اندازه تعداد روزهای عمر وروجک سینما نرفته‌ام. دلم می‌خواهد وروجک خیلی زود سینما رفتن را یاد بگیرد. یا دست کم سینما هم برایش مثل ماشین‌، خواب‌آور باشد. به هر حال باید همکاری کند تا دوباره فیلم‌ها را داغ داغ ببینم. فیلمی که دیدنش دیر شده مثل چای یخ کرده است. از دهان ‌افتاده. هر که خواسته دیده. هرچه خواسته نقد شده. حالا آتشش خوابیده است. البته تمام این‌ها دلیل نمی شود که فیلم را هرچند دیر، ولی ندید. همان طور که چای یخ زده را نباید برگرداند. به هر حال آش کشک خاله است باید خورده شود. این آسمان ریسمان‌ها را بافتم که بگویم "هیس" را دیدم. نه به عنوان مخاطب عام و از نگاه منتقد. "هیس" را فقط با دید مادرانه دیدم.

فیلم را که می‌دیدم وروجک جلویم بالا پایین می‌پرید. مثل دخترک توی فیلم عروسکش بغل گرفته بود و از این سر به آن سر می‌دوید. یک چشمم به وروجک بود و یک چشمم به صفحه تلویزیون. درونم می‌لرزید و فکر می‌کردم که این بچه را باید همیشه به خودم «سنجاق» کنم. احساسات مادرانه‌ام که حسابی فوران کرد سعی کردم بغلش کنم و خیلی فیلم هندی وار قول بدهم که تنهایش نمی‌گذارم. بعد دوربین نمای بسته بگیرد از قطرات اشک من. اما اصلاً نگذاشت کار به این حرف‌ها بکشد وقتی دید رهایش نمی‌کنم سریع دستم را گاز گرفت و پایین پرید. بعد هم برگشت، یکی از آن لبخندهای پیروزمندانه‌اش را تحویلم داد که یعنی خوشت آمد چطور خلاص شدم. فهمیدم این بچه «سنجاق» بشو نیست. باید دنبال راهی باشم که ممکن‌تر باشد.

***

عصر یک روز تعطیل است. وروجک و پسر داییش‌اش را آورده‌ایم سرزمین عجایب. بیشتر بازی‌های اینجا به سن وروجک نمی‌خورد اما او هم قواعد خودش را برای بازی کردن دارد. بچه‌ها معمولاً محو رنگ‌ها و نورها می‌شوند و سر و صدای محیط سر ذوقشان می‌آورد. اما برای وروجک کشف ناشناخته‌ها در این "سرزمین عجایب" جالب‌تر است. پشت دستگاه‌ها سرک می‌کشد. سعی می‌کند یکی دو تا را از برق بکشد. چند تایی توپ پیدا می‌کند. برایش توضیح می‌دهم که آن‌ها تمیز نیستند و باید بگذارد سرجایشان. گوش نمی‌کند و توپ به دست فرار می‌کند. روی لاین‌هایی که مسیر قل دادن توپ است راه می‌رود. هرجا جلویش بسته است دولا می‌شود و مثل گربه از لای نرده‌ها خودش را می‌کشد آن‌طرف. دنبالش می‌دوم و طبق معمول دیر می‌رسم. ایده «سنجاق»‌ کردن این دختر را کلاً فراموش می‌کنم. به هیچ وجه شدنی نیست.

در گیر و دار دنبال کردن وروجک، متوجه بچه‌های دیگری هم می‎شوم. این یکی خیلی تماشایی است؛ دختری حدوداً سه ساله با لباس‎های سورمه‎ای مرتب، قشنگ و احتمالاً گران‌قیمت. دخترک جای اینکه حواسش پرت بازی‌ها باشد، روی راه رفتنش تمرکز دارد. برخلاف بقیه نمی‌خندد. کیفی دست گرفته و خیلی خانمانه رفتار می‌کند. دلم برای سه سالگی دخترک می‎سوزد. خیلی زود وارد دنیایی شده که هیچ وقت برای ورود به آن دیر نیست. این دنیا اولین غنیمتی که از دخترک گرفته، خنده‌های شاد و رها بودن دوران کودکی است.

سوژه بعدی‌ام واکنش بچه‌هاست وقتی با مخالفت روبرو می‌شوند یا مانعی سر راهشان می‎بینند. تعدادی از این کودکان معصوم طوری عصبانی می‎شوند که قابل باور نیست. از ته گلو فریاد می‎کشند. هر چه جلویشان است پرتاب می‎کنند و آنقدر لگد می‌زنند که پای خودشان درد می‎گیرد. پدرها و مادرها احترام فرزند عصبانی را نگه می‌دارند و کمتر از "شما" خطابش نمی‎کنند. در حالی که زیرچشمی اطراف را می‎‌پایند، یا به خواسته بچه تن می‎دهند یا از تمام توان و منطقشان بهره می‌گیرند که قربان صدقه‎اش بروند و وعده وعید بدهند که آرام شود.

این بچه‌ها - چه دختر باشند، چه پسر - از وروجک من گرفته تا دخترک سرمه‌ای پوش خوش ادا، از بچه‌هایی که زود از کوره در می‌روند تا آن‌ها که اشکشان دم مشکشان است، همه در یک کار مهارت دارند و آن هم فریاد کشیدن است. بزرگترها آرامشان می‎کنند. ولی هیچ کس نمی‌گوید: "هیس" نباید فریاد بکشی.

فکر می‌کنم که مشکل هرچه هست، قطعاً از فریاد کشیدن نیست. شاید حسی باشد مثل تمایل به پنهان کردن گناه. یا مخفی نگه داشتن یک خطا. مقصر بودن یا نبودن مهم نیست. مهم لزوم پوشیده ماندن حقیقت است. همان چیزی که ما خیلی نامحسوس به فرزندان یاد می‌دهیم. همان راهی که وقت‌های زیادی خودمان به کارش می‌بریم. به طور حتم راه حلش این نیست که بلندگو برداریم و هرآنچه بر ما گذشته را فریاد بکشیم. البته که من نه جامعه‎شناسم نه آسیب‌شناس. من تنها یک مادرم. مادر وروجکی که نمی‌توانم به خودم «سنجاقش» کنم یا همه‌جا و همیشه چهارچشمی مواظبش باشم. باید دنبال راه بهتری بگردم.

ارسال نظرات
غزي
۰۹:۴۴ - ۱۳۹۲/۱۰/۰۷
نهايتا دوست داشتيم مث هميشه آخرش به خير و خوشي تموم ميشد ولي شايد خانم درخشنده تصميم داشتن به خانواده ها هشدار بدن كه جدي تر باشن . اگه توي اينترنت يه سرچي بشه خيلي از تجاوز ها از اهل خانواده و فاميل صورت ميگيره و خانواده ها بايد هشيار تر باشن و بچه ها رو هر جايي براي مراقبت نگذارن
مریم
۱۱:۵۶ - ۱۳۹۲/۱۰/۰۶
باید در کشور آزادی بیان باشه .هنرمند آزادانه با دید هنری و روح لطیفش مشکلات رو نمایش بده اگر این مسائل در سایه بمونه ن آماری هست ن شاکی و جنایت هم روز ب روز بیشتر میشه.
میرحسین از مشهد
۱۰:۲۷ - ۱۳۹۲/۱۰/۰۶
حالا من دوس دارم بگم تچکر
دیگه الان شما تمام مشکلاتت حل شده گلم تچکر یا تشکر گفتن ما شده مسئله
والا با این گیر دادناشون
به جای این حرفا داستانو بخون.حداقل پاراگراف اخر
من شب خیلی روش فک کردم.مخصوصا این قسمت‌:
مقصر بودن یا نبودن مهم نیست. مهم لزوم پوشیده ماندن حقیقت است.
ناشناس
۱۵:۳۷ - ۱۳۹۲/۱۰/۰۵
سوژه خوبی برای فیلم انتخاب شده ولی پرداخت و فیلم نامه بسیار ضعیفه و بعضی از قسمت ها واقعا خنده آوره و با هدف فیلم که بیان واقعیتی در جامعه است در تضاده، مثلا آنجایی که همه و همه از رئیس زندان و بازپرس از اتفاقی که قرار است بیفتد متاثر هستند تا جایی که بازپرس بخاطر این اتفاق قصد دارد تغییر شغل بدهد و برود تدوین قانن تا قانون را اصلاح کند، (اینجا ایران است) و یا اینکه خانواده ای که حاضر نیستند بخاطر آبرو بیایند شاهدت بدهند و اجازه می دهند کسی که دخترشان را نجات داده اعدام شود (در حالی که در واقعیت جامعه مسیر حل این مشکل وجود دارد و این افراد می توانند در جلسه ای کاملا غیر علنی در حضور قاضی بصورت خصوصی شاهدت دهند تا کسی هم مطلع نشود)، یا ضعیف ترین قسمت کار جایی است که وکیل و نامزد متهم برادر طرف را پیدا می کنند و از شانس بد همان لحظه که او را با وعده پول مجاب می کنند برادر اوردوز می کند و می میمرد (دیگر از این مضحک تر نمی شود).
علی
۱۰:۰۸ - ۱۳۹۲/۱۰/۰۶
عزیز من درمورد خودفیلم چیزریی نمی دانم،امادر مورد سهادت قربانیان؛خوب است توجهی به آمارنیروی انتظامی داشته باشی که درمورد تجاوز به عنف و متهمین بازداشت شده،تعداد شاکیان با قربانیان همخوانی نداشته و همیشه عده ای به دلیل حفظ آبرو و شخصیتشان، هیچگاه شکایت نمی کنند. چه این مورد چندان عجیب نیست. تاثر مسئولین زندان شاید کنایه زدن به مشکل داشتن قانون می تواند باشد، چون فیلم را ندیده ام نمی توانم قضاوت درست نمایم.
ناشناس
۰۸:۲۳ - ۱۳۹۲/۱۰/۰۷
اتفاقا برادره معتادانتخاب شده که بگه در ابران قانون اصلا نمیدونه چکاره است ودیه وجان یک انسان با حکم ولی دم که گاهی اصلا صلاحیت نداره اداره میشه و
ناشناس
۱۴:۱۶ - ۱۳۹۲/۱۰/۰۵
من هم وقتي هيس رو ديدم تازه فهميدم چه قضايايي هست و من ازش هيچ خبري نداشتم و فكر ميكردم مال مملكت ما نيست !!!
ناشناس
۱۲:۲۷ - ۱۳۹۲/۱۰/۰۵
آفرین. از نوشته هات خوشم میاد، جذابه.
میرحسین از مشهد
۱۰:۴۳ - ۱۳۹۲/۱۰/۰۵
خیلی خیلی خیلی خیلی قشنگ بود
و خیلی خیلی خیلی خیلی ممنون
البته کار هنرمندانه ای کردین تو بحث نتیجه گیری که به (هیس) وصلش کردین
تچکر میکنم
سعی کنید بیشتر بنویسید من خیلی خوشم اومده از نوشته هاتون
منتظر ادامه ش هستم:)
محسن عابدینی
۱۲:۵۰ - ۱۳۹۲/۱۰/۰۵
اقا شما اول اسمتون چقدر قشنگه
ناشناس
۱۶:۰۴ - ۱۳۹۲/۱۰/۰۵
به به چه اسم قشنگی دارین شما!!!
ناشناس
۱۶:۱۵ - ۱۳۹۲/۱۰/۰۵
میر حسین دلبندم!تشکر!!!!اوکی؟؟؟
ناشناس
۱۹:۳۲ - ۱۳۹۲/۱۰/۰۶
لازم نیس انقد عمیق ابراز احساسات کنی!!!!خیلی هم قشنگ نبود!