ترنج موبایل
کد خبر: ۹۳۰۳۳۶

نقد سریال «پلوربیوس»/ زندگی می‌تواند در ذهن اشخاص متفاوت باشد

نقد سریال «پلوربیوس»/ زندگی می‌تواند در ذهن اشخاص متفاوت باشد

سریال «پلوربیوس» هر چه جلوتر می‌رود، دنیایی را به تصویر می‌کشد که در آن معنای زندگی برای کاراکتر متفاوت است و هر کس بر اساس ذهن خود تعریفی خاص از جهان دارد.

فرارو- در قسمت اول وقتی وارد دنیای «پلوربیوس» می‌شوید، فکر می‌کنید سریال از جهانی عجیب و غریب حرف می‌زند، جهانی بدون درد و رنج. اما چند قسمت که جلوتر بیایدم معنای دیگری در سریال پیدا می‌کنید. به راحتی می‌توان فهمید ماجرا چیز دیگری است و با این سوال روبرو می‌شوید که انسان‌ها چگونه در جهان نامعلوم و پوچ می‌توانند برای خودشان معنا بسازند؟ 

«کارول» از آغاز سریال جهان را ناامید کننده و تهدید کننده می‌بیند و از نظرش آدم‌ها احمقانه شادند و دنیا قابل تغییر نیست. آشغال‌های حیاط را می‌توان نماد همین نگاه «کارول» دانست که هر چقدر جمع می‌کند باز هم وجود دارند. جهان از نظر او آشفته است و نظم دقیقا جنگیدن با همین بی‌نظمی است. این صحنه‌ها استعاره از عذابی است که او می‌کشد از جهانی که ویران شده و هر بار می‌خواهد درست کند دوباره خراب می‌شود. در روانشناسی این وضعیت همان چیزی که انسان افسرده و مضطرب تجربه می‌کند چرا که ذهن نمی‌تواند نظم و قطعیت را بپذیرد و همواره به دنبال راهی که آن را خراب کند. 

معنای متفاوت زندگی و جهان

پلوربیوس

در واقع «کارول» با درون خودش می‌جنگد نه زباله‌ها. دیگران این آشغال‌ها را مهم نمی‌دانند و فقط اوست که از وحشت دچار ترس و اضطراب شده است. این موضوع را از حضور کتاب «آگاتا گریستی» با عنوان «در نهایت هیچ‌کس باقی نمی‌ماند» می‌توان فهمید. این کتاب یک داستان جنایی در مورد حذف شدن آدم‌ها و مواجهه با گناهان روایت می‌کند. همان کاری که «پلوربیوس» با جامعه می‌کند. در این کتاب یکی یکی آدم‌ها حذف می‌شوند و در سریال نیز ذهن همه انسان‌ها تبدیل به یک ذهن واحد می‌شوند. 

در نوشته «آگاتا کریستی» کسی نمی‌داند چه کسی قاتل است اما همه به هم شک دارند. در «پلوربیوس» نیز «کارول» همین تجربه را دارد. تنهایی، بی‌اعتمادی و ترس از جهان انسانی. با این حال قرار دادن این کتاب کنار تخت یعنی اینکه ذهن او شب‌ها در چنین جهان قدم می‌زند. وقتی ذهن آشفته است، جهان بیرون هم چهره تهدید به خود می‌گیرد، جهان بی‌معناست اما این اضطراب درونی ماست که به آن معنا می‌دهد.

وقتی آشغال‌ها و گرگ‌ها به «کارول» حمله می‌کنند او می‌پذیرد که نمی‌تواند به تنهایی در برابر جهان بایستد. در عین حال هر کاراکتر «پلوربیوس» یک دنیای شخصی برای خودش به وجود آورده، نوعی روایت که بتواند این جهان عجیب را درک کند، مانند «کارول» که دنیا را جامعه‌ای از آدم‌های بی‌فکر می‌بیند. به همین دلیل است که همه چیز را تهدید می‌داند و تنهاست اما نکته مهم این است که تنهایی از بیرون به او تحمیل نمی‌شود بلکه از درونش است. 

در قسمت پنجم و ششم «پلوربیوس» گویی ماجراها تغییر می‌کند، زمانی که به قاب بندی‌ها نگاه می‌کنید، عموما شخصیت‌ها در مرکز قرار گرفته و از آن آشفتگی عمدی در قسمت‌های ابتدایی خبری نیست. در عین حال ذهن آشفته «کارول» نیز نظمی پیدا کرده و می‌فهمد در دنیایی زندگی می‌کند که می‌تواند بی‌حد و مرز به هر چیزی که می‌خواهد دست پیدا کند اما چیز مهمی به نام قدرت ارتباط باآدم‌ها را از دست داده است و به مرور در مورد اهمیت آن یاد می‌گیرد.

«کارول» می‌فهمد که ارتباط داشتن با انسان‌ها چه اهمیتی دارد حتی اگر بی‌نقص و کامل نباشد، چرا که می‌تواند معنایی برای زندگی بسازد. در حقیقت «پلوربیوس» نشان می‌دهد که چگونه معنای جهان و زندگی می‌تواند در ذهن اشخاص متفاوت باشد و هیچ معنایی غلط نیست.

ارسال نظرات
خط داغ