حکمرانی زورمندان؛ نسخه جدید سیاست خارجی آمریکا
آیا «اول آمریکا» پایان رؤیای نظم لیبرال است؟
این گزارش نشان میدهد سیاست خارجی «دولت دوم ترامپ» با گسست از اجماع ریگان–بایدن، بهسوی جهانی داروینی، اقتصادمحور و ضدلیبرال چرخیده است؛ جهانی که در آن «حکمرانی زورمندان» جای نظم لیبرال را میگیرد. اروپا تحقیر میشود، چین بینام اما همهجا حاضر است و نیمکره غربی و تایوان به میدانهای اصلی قدرت تبدیل میشوند.
فرارو- سیاست خارجی رونالد ریگان، با شعار ماندگار «صلح از مسیر قدرت»، سالهاست که در ادبیات سیاسی جمهوریخواهان آمریکا بهعنوان الگویی طلایی و دستنیافتنی ستایش میشود. اما پرسش محوری امروز این است که در حزب جمهوریخواهِ کنونی، چه کسی واقعاً میتواند خود را وارث سیاسی «گیپر» بداند؟ حزبی که اکنون درگیر شکافی فزاینده میان هواداران سرسخت دکترین «اول آمریکا» به رهبری دونالد ترامپ و حلقهای محدود از بینالمللگرایان است؛ شکافی که نهتنها ترمیم نشده، بلکه با گذر زمان عمیقتر و آشکارتر شده است.
پایان رؤیای نظم لیبرال؛ ترامپ و هگست در ستایش «حکمرانی زورمندان»
به گزارش فرارو به نقل از نشریه اکونومیست، در ششم دسامبر، پیت هگست، وزیر جنگ آمریکا، در جمعی از چهرههای برجسته حوزه دفاع و سیاست خارجی، با لحنی تند جهانیگرایان را هدف گرفت و گفت آنان جز فاجعه چیزی به بار نیاوردهاند. او استدلال کرد که پیگیری «هژمونی نظامی جهانی» در نهایت آمریکا را به مسیری کشانده که حاصلش «جنگهای بیسکان در خاورمیانه، جنگ زمینی در اروپا و خیزش اقتصادی چین» بوده است.
هگست در ادامه تلاش کرد این نقد را به یک ادعای سیاسی روشن پیوند بزند: از نگاه او، دونالد ترامپ وارث واقعی رونالد ریگان است. به روایت هگست، ترامپ نیز مانند ریگان همزمان دو مسیر را پیش میبرد؛ از یک سو در حال تقویت توان نظامی آمریکاست و از سوی دیگر، با دشمنانش وارد گفتوگو میشود. او همچنین تأکید کرد نیروی نظامی فقط زمانی باید به کار گرفته شود که «بهصورت متمرکز و قاطع» به کار گرفته شود.
این سخنرانی از منظر تاریخنگاری بر پایههای محکمی استوار نبود. ریگان، برخلاف ترامپِ شیفته تعرفهها، مدافع تجارت آزاد بود و بهجای نسخه اخراجهای گسترده، از عفو مهاجران غیرقانونی حمایت میکرد. مهمتر از همه، ریگان به قدرت آزادی برای درهم شکستن خودکامگی ایمان داشت؛ او اتحاد شوروی را «امپراتوری شر» مینامید و آشکارا از «ملتهای اسیر» آن دفاع میکرد. در مقابل، ترامپ حتی پس از تهاجم روسیه به اوکراین نیز همچنان در پی جلب نظر مسکو باقی مانده است.
با این همه، سخنرانی هگست و انتشار «راهبرد امنیت ملی» دونالد ترامپ، تا اینجا روشنترین جمعبندی از سیاست خارجی «اول آمریکا» را پیش چشم میگذارد. پیام مشترک این دو متن، ترسیم تصویری تیره از جهان است؛ جهانی که در آن نظم لیبرال بینالمللی عقب مینشیند و جای خود را به معاملهگری زمخت و «حکمرانی زورمندان» میدهد. اگر راهبردهای رؤسایجمهور پیشین با وعده «امنسازی جهان برای دموکراسی» نوشته میشد، نسخه ترامپ بیش از آنکه به چنین افقی چشم بدوزد، به سمت امنسازی جهان برای «ضدلیبرالیسم» متمایل است.
تحقیر متحدان، رضایت کرملین؛ چرخش «اول آمریکا» در آینه اروپا
این چرخش شاید در اروپا از همه آشکارتر باشد؛ جایی که متحدان نه بهعنوان شرکای راهبردی، بلکه به دلیل «غیراروپاییتر شدن» و آنچه «محکومکردن خود به محوشدن تمدنی» از مسیر مهاجرت گسترده توصیف میشود، تحقیر میشوند. در این روایت، نهفقط تهدید بیرونی، بلکه خودِ سازوکار اروپایی نیز زیر سؤال میرود. در همین چارچوب، یکپارچگی اقتصادی و قواعد جمعی اتحادیه اروپا تهدیدی بزرگتر از تهاجم روسیه به اوکراین و حتی شراکت رو به رشد مسکو با چین معرفی میشود. واکنش کرملین نیز کمابهام نبود؛ دیمیتری پسکوف، سخنگوی ولادیمیر پوتین، با لحنی رضایتآمیز گفت: «تعدیلاتی که میبینیم، از جهات بسیاری با دیدگاه ما همخوان است.»
واکنش متحدان اروپایی و آسیایی آمریکا بهطرزی قابلتوجه سرد و محتاطانه بود. فریدریش مرتس، صدراعظم آلمان، ارزیابی خود را اینگونه بیان کرد: «بخشی از آن قابل فهم است، بخشی قابل درک و بخشی غیرقابل قبول.» با این حال، بسیاری در پایتختهای متحدان تلاش می کنند میان سطرها بهدنبال نشانههای امیدوارکننده بگردند: زیر لایههای خشنِ لفاظی، اولویتهای هستهای واشنگتن ظاهراً همچنان پابرجاست؛ آمریکا از ناتو خارج نشده، آمادگی خود برای دفاع از تایوان را تأیید کرده و از تداوم حفاظت هستهای از متحدان سخن میگوید.
در داخل آمریکا هم بحث بر سر این است که سندی را که در نیمهشب ۴/۵ دسامبر منتشر شده، تا چه اندازه باید جدی گرفت. گروهی آن را بیش از آنکه یک سیاستنامه اجرایی بدانند، جدلنامهای سیاسی میخوانند؛ همان نگاه بدبینانهای که در یک جمله خلاصه میشود: «دو هفته دیگر فراموش میشود.» اما گروهی دیگر با این خوشبینی مخالفاند. ربکا لیسنر پیشبینی میکند این متن به قطبنمای دولت تبدیل شود و بوروکراتها و نظامیان مأمور اجرای آن شوند.
این راهبرد همزمان به منتقدان اروپا نیز قوت قلب داده است. زمانی که اتحادیه اروپا در ۵ دسامبر پلتفرم ایکس را بهدلیل نقض قواعد «خدمات دیجیتال» به پرداخت ۱۲۰ میلیون یورو جریمه کرد، مقامهای دولت آمریکا این اقدام را «حمله به آمریکا» توصیف کردند. در همین فضا، ایلان ماسک با لحنی تهاجمی نوشت: «اتحادیه اروپا باید منحل شود و حاکمیت به کشورهای منفرد بازگردد.» دیمیتری مدودف، رئیسجمهور پیشین روسیه، نیز بلافاصله پاسخ داد: «دقیقاً.»
قدرت شخصی رئیسجمهور؛ افول نقش نهادها در سیاست خارجی
سیاستهای دولت، کمتر به متن مکتوب و بیشتر به رقابتهای درون «دربار» ترامپ و نیز به نوسانهای خلقوخوی او گره خورده است. بیش از دولتهای پیشین، این خودِ رئیسجمهور است که مسیر سیاست خارجی را تعیین میکند. از همین رو، «راهبرد امنیت ملی» تا حدی بهترین تلاش درباریان برای حدسزدن ذهن ترامپ به شمار میرود؛ متنی که همزمان نشان میدهد جناحهای رقیب چگونه تلاش می کنند آن را شکل دهند و به سود خود قالب بزنند.
به گفته ربکا لیسنر، این سند «نخستین راهبرد امنیت ملی ماگا» است؛ راهبردی که ایدئولوژیهای پیشین را آگاهانه کنار میگذارد، اما در تعریف یک ایدئولوژی تازه دستوپا میزند. خودِ متن تلاش میکند با بازی ظریف واژهها، همزمان مرزهایش را حفظ کند و از برچسبهای پرهزینه بگریزد: میگوید عملگراست اما «پراگماتیست» نیست؛ واقعگراست اما «رئالیست» نیست؛ خویشتندار است اما «اهل سازش» نیست. جمعبندیای که در نهایت برای خود میسازد، «واقعگرایی انعطافپذیر» است.
این سند را گروه کوچکی از دستیاران بارها و بارها بازنویسی کردهاند و محصول نهایی، بهجای یک راهبرد یکپارچه، بیشتر به مجموعه ای آشفته و نامنسجم شبیه است؛ متنی که با حداقلِ مشورتهای بوروکراتیکِ معمول برای همساز کردن دیدگاه وزارتخانهها تدوین شده است. با این حال، «راهبرد امنیت ملی» برای تقریباً همه طیفهای نزدیک به ترامپ چیزی در آستین دارد: از ایدئولوگهای تند ماگا مانند جیدی ونس، معاون رئیسجمهور تا جمهوریخواهان سنتی چون مارکو روبیو، وزیر خارجه و مشاور امنیت ملی؛ از پوپولیستهای ضد مهاجرت مانند استیون میلر تا شاهینهای ضد چین چون البریج کلبی؛ و در نهایت معاملهگران، از جمله اسکات بسنت و نیز فرستادگان شخصی و خانوادگی رئیسجمهور یعنی استیو ویتکاف و جرد کوشنر.
افول «دموکراسی»؛ چیرگی «اقتصاد» و اقتصادمحوری در متن جدید
«راهبرد امنیت ملی» دوره نخست ترامپ، نقطه تمرکز واشنگتن را از جنگهای کوچک علیه جهادیها به سمت «رقابت قدرتهای بزرگ» با چین و روسیه چرخاند؛ چرخشی که ردّ آن در راهبرد امنیت ملی دولت بایدن در سال ۲۰۲۲ نیز دیده میشود. اما «ترامپِ دوم» از همان اجماع فاصله میگیرد و از آن میگسلد. سند جدید، جهانی داروینیتر را ترسیم میکند؛ جهانی که در آن هدف آمریکا دیگر صرفاً مدیریت بحرانها نیست، بلکه در پی تعریف «موازنه قوا» به نفع خود است.
مقایسه سه متن یعنی دو سند ترامپ و سند بایدن نشان میدهد در نسخه جدید، زبان احساسی و ملیگرایانه پررنگتر شده است. واژه «دموکراسی» کمتر به چشم میخورد، در حالی که «اقتصاد» و «اقتصادی» بهمراتب بیشتر تکرار میشوند. زبان همکاری با «شرکا» عقب مینشیند و جای خود را به زبان «خواستههای» آمریکا میدهد. «چین» بیشتر ذکر میشود، اما بهجای قالب ژئوپلیتیک، عمدتاً در چارچوب اقتصادی مطرح میشود.
در سال ۲۰۱۷، چین و روسیه در ادبیات رسمی آمریکا «تجدیدنظرطلب» توصیف میشدند. اما در متن ۲۰۲۵، چین بیشتر به ولدمورت شباهت دارد؛ رقیبی که حضورش همهجا احساس میشود، اما نامش بهصراحت به زبان نمیآید. راهبردهای امنیت ملی آمریکا همواره دفاع از سرزمین را مهم شمردهاند، اما این نسخه آن را از یک اولویت پایدار به محور سیاست خارجی ارتقا میدهد: مرزهای سخت، مقابله با مهاجرت انبوه و ساخت سامانه پدافندی «گنبد طلایی». با این حال، سند به همین هم بسنده نمیکند و دامنه «حفاظت از آمریکا» را به چیزی فراتر از خاک کشور تا حد تسلط بر کل نیمکره غربی گسترش میدهد.
نیمکره غربی بهمثابه میدان نبرد؛ از مادورو تا کانال پاناما
فشار برای کنار زدن نیکلاس مادورو و نیز ایده بمباران قایقهای مظنون به قاچاق مواد مخدر، از جلوههای آشکار این دکترین است. بسیاری این خط را به مارکو روبیو نسبت میدهند؛ چهرهای که امید دارد «دیپلماسی ناوگانی» در نهایت به سقوط مادورو و تضعیف دیگر دولتهای چپ بهویژه کوبا منجر شود. در جنوب فلوریدا نیز تبعیدیان ونزوئلایی از همین حالا برای روز سقوط مادورو برنامه میریزند.
اما این فقط پروژه روبیو نیست. فراتر از او، نخبگان ماگا درباره برتری در نیمکره غربی همنظرند. جیدی ونس و استیون میلر این جغرافیا را میدان نبردی برای مهار مهاجرت و مواد مخدر میبینند. پیت هگست نیز تأکید کرد پنتاگون «دسترسی نظامی و تجاری آمریکا به زمینهای کلیدی» از کانال پاناما و کارائیب گرفته تا خلیج مکزیک (یا خلیج آمریکا)، قطب شمال و گرینلند ـ را تضمین خواهد کرد و اگر همسایگان همکاری نکنند، به گفته او پنتاگون «آماده است».
در قبال آسیا، «جهان مدنظر ترامپ» شکافخوردهتر به نظر میرسد. یک سوی ماجرا، معاملهگران به رهبری اسکات بسنت قرار دارند؛ کسانی که میخواهند پیش از دیدار آوریلِ دونالد ترامپ و شی جینپینگ، هیچ عامل تازهای روابط با چین را برهم نزند، به امید آنکه مسیر برای یک توافق بزرگ تجاری هموار بماند. سوی دیگر، جمهوریخواهان سنتی مانند مارکو روبیو و نیز استراتژیستهای پنتاگون به رهبری البریج کلبی ایستادهاند؛ گروهی که چین را بزرگترین تهدید برای قدرت آمریکا میدانند و دفاع از تایوان را امری ضروری میشمرند.
این شکاف بهروشنی در متن «راهبرد امنیت ملی» نیز بازتاب یافته است. ظاهراً انتشار سند به اصرار بسنت، برای تعدیل یا حذف لحن ضدچینی، به تأخیر افتاد و او دستکم تا حدی به هدف خود رسید. بسیاری از بندهای سند، مجموعهای از شکایتها با همان مختصاتِ توصیف چین را فهرست میکنند: از سرقت مالکیت فکری و یارانههای دولتی گرفته تا نفوذ خارجی و کنترل عناصر نادر خاکی؛ اما نام چین را، بهطور عمدی، بر زبان نمیآورند.
حتی در جایی که سند از تعهد به دفاع از تایوان و تضمین «برتری نظامی» سخن میگوید، باز هم از نام بردن صریح از جمهوری خلق چین طفره میرود. در این روایت، اهمیت تایوان نه با زبان دفاع از یک دموکراسی تحت فشار، بلکه با واژگان اقتصاد و ژئوپلیتیک توضیح داده میشود: آمریکا باید نهفقط صنعت پیشرفته نیمههادی تایوان را حفظ کند، بلکه «زنجیره نخست جزایر» را نیز که از ژاپن تا مالزی امتداد دارد در اختیار داشته باشد؛ زنجیرهای که مأموریتش محافظت از «زنجیره دوم جزایر» است؛ جایی که پایگاههای بزرگ نظامی آمریکا در گوام قرار دارد و همچنین تضمین میکند مسیرهای کشتیرانی در دریای چین جنوبی باز بماند. این زاویه دید، حتی از تردید همیشگی ترامپ نسبت به تایوان نیز فراتر میرود.
از مادورو تا تایوان؛ جغرافیای جدید قدرت آمریکا
بعید است در حلقه ترامپ یک «برنده» واحد و پایدار سر برآورد؛ محتملتر آن است که جدال دائمی میان جناحهای رقیب ادامه یابد و جابهجایی افراد به بخشی از ریتم معمول قدرت تبدیل شود. مارکو روبیو بیش از انتظار بسیاری دوام آورده است؛ عمدتاً به این دلیل که وفاداری بیچونوچرا به ترامپ نشان داده است. با این حال، برخی گمان میکنند او پیش از پایان دوره یا به دلیل اختلافات سیاسی یا برای آمادهسازی رقابت انتخاباتی ۲۰۲۸، کنار برود. پیت هگست نیز که بهسبب فشارهای ناشی از حملات بالقوه غیرقانونی به قایقهای حامل مواد مخدر زیر ذرهبین قرار گرفته، ممکن است حتی زودتر صحنه را ترک کند.
ترکیب چهرههای نزدیک به ترامپ احتمالاً موتور سیاست را بیش از پیش در «حاشیهها» جابهجا میکند؛ اما روایت غالب در نهایت همان است که به نقل از یکی از مقامهای کاخ سفید از بالا دیکته میشود: «همهچیز از بالا میآید. دیگر در عصر بوروکراتهای گمنامی که سیاست خارجی را دیکته میکردند نیستیم.»
با این همه، اگر قرار باشد نیرویی بزرگتر از آرایش اطرافیان، دامنه تصمیمها را محدود کند، شاید افکار عمومی باشد. نظرسنجی مؤسسه ریگان از حمایت قابلتوجه از «جهانیگراییِ سختگیرانه» پرده برمیدارد: ۶۴ درصد از آمریکاییها میخواهند کشورشان در امور بینالمللی پیشتاز باشد؛ ۶۸ درصد نگاه مثبتی به ناتو دارند؛ رقمی که از آغاز این نظرسنجی در ۲۰۱۸ بالاترین میزان ثبتشده است؛ ۶۲ درصد خواهان پیروزی اوکراین در جنگ با روسیهاند؛ و ۶۰ درصد نیز از تعهد نیروهای آمریکایی برای دفاع از تایوان حمایت میکنند.
در همین چارچوب میتوان گفت «روح ریگان» هنوز هم زنده است. در پایان کنفرانس سیمیولی، راجر زاکهایم از مؤسسه ریگان به حامیان ماگا یادآوری کرد که «صلح از مسیر قدرت» صرفاً یک پروژه برای سلطه نیست؛ هدفی فراتر از آن دارد. همانطور که «گیپر» در سال ۱۹۸۶ توضیح داد: «قدرت آمریکا بار دیگر بازویی پناهدهنده برای آزادی در جهانی خطرناک است.»