سوریه بهعنوان سنگبنای خاورمیانه و نمادی از تنوع مذهبی و قومی، درگیر بحرانی است که پیامدهای منطقهای و بینالمللی دارد. بازسازی این کشور فرصتی برای ثبات منطقه است، اما بدون رهبری جهانی دستنیافتنی خواهد بود. دیپلماسی فعال و حمایت بینالمللی، کلید جلوگیری از گسترش بحران و فراهمسازی گذار به حکومتی فراگیر و دموکراتیک در سوریه است.
فرارو- توماس فریدمن، ستون نویس روزنامه نیویورک تایمز
به گزارش فرارو به نقل از نیویورک تایمز، کشورهای خاورمیانه را میتوان به دو گروه تقسیم کرد: آنهایی که از درون فرو میپاشند و آنهایی که انفجارشان به بیرون سرایت میکند. در دسته نخست، فروپاشی ساختار مرکزی به سقوط درونی محدود میشود، اما در دسته دوم، موج انفجار و پیامدهای سیاسی آن تا مناطق دورتر گسترش مییابد. در این میان، سوریه شاخصترین نمونه دسته دوم است. تحولات این کشور هرگز در مرزهایش باقی نمیماند و اثرات آن همواره فراتر از جغرافیای ملیاش امتداد مییابد.
سوریه از دو جنبه حائز اهمیت است: هم بهعنوان سنگبنای منطقه و هم بهعنوان نمادی کوچک از خاورمیانه. بهعنوان سنگبنا، فروپاشی آن میتواند موازنه منطقهای را بر هم بزند و به هر سو موج بیثباتی بفرستد. از منظر نماد، سوریه ترکیبی پیچیده از اقوام و مذاهب مختلف از جمله سنیها، شیعیان، علویها، کردها، مسیحیان و دروزیهاست. این تنوع، با تضعیف قدرت مرکزی، به بروز ناامنی داخلی و درخواست حمایت از بازیگران خارجی میانجامد. برای قدرتهای منطقهای، سوریه فرصتی برای گسترش نفوذ است. در تاریخ این کشور، تنها حکومتهایی با رهبری مستبد و مقتدر توانستهاند ضمن کنترل تنشهای داخلی، بازیگران منطقهای را از نفوذ بازدارند.
با توجه به جایگاه کلیدی سوریه، تأثیر تغییرات مثبت در این کشور نیز میتواند به سرعت و به شکلی گسترده در منطقه گسترش یابد. این نکته ما را به هدف اصلی این یادداشت میرساند: مارکو روبیو، وزیر خارجه منصوب، در صورت تأیید انتصاب، احتمالاً با نخستین آزمون بزرگ خود روبهرو خواهد شد. چالشی که نیازمند متقاعد کردن دونالد ترامپ به کنار گذاشتن شعارهای انزواگرایانه، اولویت «اول آمریکا»، تردید نسبت به ناتو و بیاعتنایی به متحدان جهانی است. چرا؟ برای فراهم کردن زمینه بازسازی ملی در سوریه.
سرنگونی بشار اسد توسط نیروهای مخالف سوری میتواند بهعنوان یکی از بزرگترین تحولات تاریخ معاصر خاورمیانه طی ۴۵ سال اخیر تلقی شود. اما فرصتهای سیاست خارجی اغلب غیرمنتظره پدیدار میشوند و رهبران بزرگ کسانی هستند که چنین فرصتهایی را درک و از آنها بهرهبرداری میکنند؛ حتی اگر به معنای بازنگری در سیاستهای گذشته شان باشد.
در مورد ترامپ باید اذعان کرد که او در سال ۲۰۲۰ فرصت توافقنامههای ابراهیم را غنیمت شمرد و به عادیسازی روابط اسرائیل با چهار کشور عربی کمک کرد. این دستاورد، هرچند غیرمنتظره، به نفع منطقه و ایالات متحده بود. اکنون آمریکا با لحظهای مشابه مواجه است؛ فرصتی که احتمال موفقیت آن پایین، اما دستاوردهای بالقوهاش بسیار چشمگیر است، در حالی که ریسک چندانی برای واشنگتن ندارد. با این حال، این موقعیت نیازمند رهبری قویتر و متمرکزتری است.
برای درک این مسئله، باید به سال ۲۰۰۳ بازگردیم. تهاجم آمریکا به عراق در دوران جورج بوش دو هدف اصلی داشت: نابودی سلاحهای کشتار جمعی که بعداً مشخص شد بیاساس است و تلاش برای جایگزینی صدام حسین با یک دموکراسی پلورالیستی در بغداد. این پروژه با امید تبدیل بغداد به الگویی برای جهان عرب طراحی شده بود تا تفکراتی را که منجر به حملات ۱۱ سپتامبر شد، درمان کند. اما این هدف آرمانگرایانه در نهایت غیرممکن از کار درآمد، زیرا دموکراسی نمیتواند از بیرون تحمیل شود؛ بلکه باید بهطور طبیعی و از درون رشد کند.
در عراق، نیروهای آمریکایی بودند که مجسمه صدام حسین را پایین کشیدند، نه مردم عراق، هرچند بسیاری از عراقیها از این اتفاق استقبال کردند. بعدها، این کشور توانست یک دموکراسی مبتنی بر تقسیم قدرت و قانون اساسی ایجاد کند، اما این ساختار همواره زیر سایه نفوذ ایران قرار دارد. با وجود شش انتخابات نسبتاً آزاد، پارلمان عراق همچنان بهشدت تحت سلطه احزاب فرقهای و قومی است.
اکنون پرسش اساسی این است: آیا خاورمیانه بار دیگر فرصتی خواهد یافت تا شاهد ظهور یک حکومت توافقی و پلورالیستی در پایتختی بزرگ همچون دمشق باشد—اینبار نه با دخالت یک قدرت خارجی، بلکه از دل اراده مردم سوریه؟ اگر سوریها بتوانند در سالهای آینده از پایین به بالا جامعهای مبتنی بر برابری شهروندی، دور از فرقهگرایی و استبداد بسازند، این تحول میتواند امواجی مثبت به عراق، لبنان، لیبی، سودان و فراتر از آن بفرستد. چنین تغییری نهتنها میتواند مثبتترین رخداد در خاورمیانه از زمان سفر تاریخی انور سادات به اسرائیل در سال ۱۹۷۷ باشد، بلکه یکی از مهمترین لحظات تاریخ معاصر سیاست عربی را رقم خواهد زد.
من نیازی به شنیدن یادآوری دشواریهای دستیابی به این هدف ندارم. سالها جنگ داخلی لبنان را از نزدیک دیدهام و گزارشهای مفصلی از عراق تهیه کردهام. رسیدن به یک نتیجه مثبت در سوریه بسیار دشوار و احتمال آن کم است، اما اگر محقق شود، دستاوردی عظیم برای مردم سوریه و کل منطقه خواهد بود. نکته مهمتر این است که برخلاف تهاجم آمریکا به عراق، چنین تلاشی هزینه مالی و انسانی بسیار کمتری برای ایالات متحده و متحدانش در پی خواهد داشت.
این تلاش نیازمند دیپلماسی پایدار، قاطع و شجاعانه است؛ دیپلماسیای که نهتنها خطر شکست را بپذیرد، بلکه بداند بیتوجهی به این بحران میتواند هزینههای سنگینی تحمیل کند. بحران سوریه در حال حاضر تنها محدود به این کشور نیست؛ رقابت داخلی و خارجی بر سر سوریه بهسرعت به سراسر منطقه سرایت خواهد کرد.
چنین وضعیتی میتواند به جنگی بیپایان بدل شود که راه بازگشت داعش را هموار کرده و دموکراسی شکننده عراق و ثبات اردن را به خطر اندازد. حتی ممکن است اسرائیل را ناچار به ورود به صحنه سوریه کند. این امر اسرائیل را در موقعیتی بسیار فراتر از ظرفیت خود قرار خواهد داد؛ پیامد چنین سناریویی نیازمند میلیاردها دلار کمک اضافی از سوی آمریکا خواهد بود.
مسئله سوریه نمایانگر یکی از پیچیدهترین چالشهای سیاست خارجی در دوران معاصر است: مدیریت فروپاشی، نه قدرت. من نمیدانم در ذهن یا قلب ابومحمد الجولانی رهبر شورشیان سوری چه میگذرد. گزارشها حاکی از آن است که او تلاش کرده است از گذشته خود با القاعده فاصله بگیرد و خود را بهعنوان رهبری معتقد به پلورالیسم و تسامح معرفی کند. اما آنچه مسلم است این است که ایالات متحده و جامعه جهانی باید هر اقدامی که ممکن است انجام دهند تا او را ترغیب، تحت فشار و تشویق کنند که به این تصویر پایبند بماند.
در این راستا، بیانیه اخیر آنتونی بلینکن، وزیر خارجه ایالات متحده، رویکردی اصولی و قابلتوجه را ترسیم کرده است. او تأکید کرده که گذار سیاسی در سوریه باید به حکومتی معتبر، فراگیر و غیر فرقهای منجر شود که حقوق اقلیتها را تضمین کرده، کمکهای بشردوستانه را تسهیل کند و از استفاده سوریه بهعنوان پایگاهی برای تروریسم جلوگیری کند.
چالش سوریه فراتر از این کشور است و نمایی از وظیفه است که دولت ترامپ و تیم سیاست خارجیاش در سطح جهانی با آن روبهرو خواهند بود: چگونگی مدیریت کشورهایی که ضعیف شده و در حال فروپاشی هستند. برخلاف تهدیدهایی که از قدرتهای رو به رشد مانند چین ناشی میشوند، بسیاری از خطرات امروز از کشورهای ضعیف سرچشمه میگیرند که نمیتوانند انسجام داخلی خود را حفظ کنند. چالش اصلی برای آمریکا، بهویژه در دوران پس از سیاستهای انزواگرایانه، یافتن راهی است که ملتها را با هزینهای معقول و قابلتحمل بازسازی یا ترمیم کند.
همانطور که دیوید روزنبرگ در هاآرتص اشاره کرده است، بازسازی سوریه پروژهای عظیم و پرهزینه است که برآورد میشود هزینه آن هفت برابر کل اقتصاد این کشور باشد. علاوه بر این، اجرای چنین بازسازیای به تخصص فنی نیاز دارد که تنها تعداد محدودی از کشورها قادر به ارائه آن هستند. سوریه در حال حاضر ورشکسته است و تحت تحریمهای سنگین غربی قرار دارد؛ تحریمهایی که برای پیشرفت بازسازی باید لغو شوند. اما مهمتر از همه، بازسازی سوریه مستلزم فراهم آمدن مجموعهای از شرایط کلیدی، شامل رهبری خوب، وحدت ملی، و حسن نیت بینالمللی است.
ترامپ، بهعنوان رئیسجمهور، میتواند تصمیم بگیرد که از سوریه کاملاً فاصله بگیرد و اجازه دهد فروپاشی کامل خاورمیانه به وقوع بپیوندد. این تصمیم به نوعی تکرار همان نگرشی خواهد بود که «جیدی ونس»، معاون رئیسجمهور منتخب، در مورد اوکراین مطرح کرد: «واقعاً برایم مهم نیست چه اتفاقی میافتد.»، اما چنین رویکردی نهتنها هزینههای بیشتری در درازمدت برای آمریکا و متحدانش به همراه خواهد داشت، بلکه زمینهساز بحرانهایی گستردهتر در خاورمیانه خواهد شد.
گزینه جایگزین برای ترامپ و اکنون شاید برای هر رئیسجمهور آینده آمریکا، این است که رهبری تشکیل یک ائتلاف بینالمللی را بر عهده گیرد. این ائتلاف میتواند شامل متحدان ناتو، کشورهای آسیایی مانند ژاپن و کره جنوبی و حتی قدرتهای نوظهور مانند چین و هند باشد. چنین ائتلافی میتواند بهترین فرصت برای بازسازی سوریه و حمایت از روند گذار آن به حکومتی فراگیر و باثبات را فراهم کند. سوریه، برخلاف افغانستان، مسئلهای نیست که آمریکا بتواند بهسادگی از آن چشمپوشی کند.