فرارو- همواره برخی کشورها در جهان وجود داشتهاند که سیاست خارجیشان را در برابر آمریکا تعریف کرده بودند. آمریکا پس از چند دهه منازعه با این کشورها، معمولا مدلی برای مهار یا براندازی نظامهای آنها طراحی کرده است. طراحی این مدل، متناسب با شرایط سیاسی، اقتصادی و نظامی کشورهای مخالف انجام میشود.
به گزارش فرارو، پس از پایان جنگ جهانی دوم و ظهور تدریجی آمریکا به عنوان سرکرده نظام جهانی، برخی کشورها در جهان با آمریکا دچار اختلافات ایدئولوژیک شدند. اختلافاتی که برای چند دهه ادامه پیدا کرد و در بعضی موارد به درگیری نظامی منجر شد. در این میان، آمریکا برای پیروز شدن بر رقبای خود، سیاستهای متفاوتی در پیش گرفت که میتوان آنها را به چهار مدل کلی تقسیم کرد.
۱- تغییر محتوایی با تکیه بر توسعه اقتصادی
این مدل معمولا بر توسعه اقتصادی و حفظ ظواهر نظام سیاسی استوار است. شاید بارزترین نمونههای این مدل، ویتنام و چین باشند. این دو کشور پس از رقابت شدید سیاسی با غرب، نهایتا تصمیم گرفتند که در عین حفظ ظواهر ایدئولوژی سیاسیشان، از فناوری غربی برای توسعه اقتصاد خود بهره ببرند.
بین سالهای ۱۹۵۶ تا ۱۹۶۶، که به دهه شکاف میان چین و شوروی معروف است، مباحث ضدیت با غرب به قدری در چین کمونیستی قوی بود که مائو تسه تونگ، دبیرکل وقت حزب کمونیست چین، کمونیستهای شوروی را به بازنگری در اندیشههای مارکسیستی و سازش با غرب متهم کرد. در آن زمان، جدال میان کمونیستهای چین و شوروی درباره تفسیر مارکسیسم بالا گرفته بود و چین، سازش با غرب را طرد و نفی میکرد.
این روند تقریبا تا زمان روی کار آمدن دنگ ژیائوپینگ ادامه پیدا کرد. اما پس از ژیائوپنگ، سرنوشت چین دگرگون شد و کشور در مسیر ترقی اقتصادی قرار گرفت. این سیاستمدار، طرح بلندپروازانهای برای کشورش داشت که پس از اجرای آن، چین به یکی از قدرتهای اقتصادی اصلی جهان تبدیل شد. اصلاحات اقتصادی و گشایش روابط با غرب، در کانون اصلاحات ژیائوپینگ بود. در سال ۱۹۷۸، در حالی که چین کشور نسبتا فقیری بود، شیائوپنگ سخنی گفت که تا به امروز راهنمای سیاستمداران چین است. او گفت: چین برای نوسازی و تبدیل شدن به یک قدرت برجسته سیاسی و اقتصادی در جهان به نیم قرن زمان نیاز دارد. از آن زمان تاکنون، چین در عین حفظ ظواهر ایدئولوژی کمونیستی، تلاش کرد روابطش با غرب را بهبود بخشد. هزاران دانشجوی چینی به اروپا و آمریکا اعزام شدند و به تدریج فناوری غربی به چین وارد شد. غرب نیز از اینکه چین، مناقشات سیاسی را کنار گذاشته و توجهاش را به توسعه اقتصادی معطوف کرده است، خرسند بود. البته امروز، به دلیل گسترش فزاینده نفوذ اقتصادی چین، غرب درصدد مهار آن برآمده است. با این حال، دیگر خبری از رقابت ایدئولوژیکی میان چین و غرب نیست.
ویتنام تجربه مشابهی دارد. رابطه آمریکا و ویتنام تا اواخر دهه ۱۹۸۰ پرفراز و نشیب بود. ویتنام در این دهه، اقتصاد دستوری داشت و به خاطر اشغال کامبوج با تحریمهای بین المللی مواجه بود. اما از اواخر دهه ۱۹۸۰، اصلاحات بازاری معروف به «نوسازی» (Doi Moi) در ویتنام کلید خورد. اطلاحاتی که بر بهبودی مناسبات خارجی، از جمله با روابط با آمریکا مبتنی بود، و ظرف ۳۰ سال اقتصاد ویتنام را سه برابر کرد. درحال حاضر، ویتنام یکی از بزرگترین اقتصادهای باز جهان است که حجم کلی تجارت آن سه برابر مقدار تولید ناخالص داخلی آن است. آمریکا برای مهار ویتنام، طرح ویژهای اجرا کرد. در سال ۱۹۹۴ تحریمهایش علیه ویتنام را رفع و راه عادیسازی روابط با این کشور کمونیستی را هموار کرد. سپس توانست اعتماد حزب کمونیست این کشور را جلب کند. این حزب، منحصرا حکومت ویتنام را در اختیار دارد. امروز، آمریکا بزرگترین بازار صادراتی برای ویتنام است و ویتنام یازدهمین سرمایهگذار بزرگ در آمریکا به شمار میرود. اما نباید تصور کرد که بهبودی روابط آمریکا و ویتنام به سادگی به دست آمد. برخی از رهبران حزب کمونیست ویتنام از مقاصد آمریکا برای براندازی رژیمشان از طریق «تحول مسالمتآمیز» ابراز نگرانی میکردند. به این معنی که آمریکا از اقتصاد لیبرال و اصلاحات اقتصادی در ویتنام حمایت میکند. امری که نهایتا حکمرانی حزب کمونیست را تضعیف میکرد. اما برای رفع این نگرانی، آمریکا و ویتنام در بیانیه دوجانبهای در سال ۲۰۱۳ تعهد کردند که به نظام سیاسی یکدیگر احترام بگذارند. بدین ترتیب ویتنام، از یک دشمن به دوست آمریکا تبدیل شد بدون اینکه ظاهر ایدئولوژی کمونیستی خود را تغییر دهد.
۲- فروپاشی از درون
این مدل توسط دولت رونالد ریگان، روی اتحاد جماهیر شوروی اجرا شد. رونالد ریگان در حالی به ریاست جمهوری آمریکا رسید که جنگ سرد بین دو ابرقدرت آن زمان، آمریکا و شوروی، به مرحله حساسی رسیده بود. او از بدو قدرتگیری نشان داد که استراتژی متفاوتی در برابر شوروی اتخاذ خواهد کرد. بر همین اساس، ریگان در اولین کنفرانس خبریاش در کسوت رئیسجمهور، سیاست خارجی جدیدش را اینگونه تلخیص کرد: «ما پیروز میشویم و آنها شکست میخورند.» شوروی یک قدرت هستهای بود، لذا آمریکا نمیتوانست با آن وارد جنگ نظامی شود. از این رو، با طراحی یک سیاست فرسایشی، شوروی را درگیر مسابقه تسلیحاتی کرد. ریگان مدعی شد که دیوارهای کمونیسم ترک برداشته و در آستانه سقوط است. در نتیجه، همین نشانههای ضعف، او را در پیگیری سیاست سختگیرانه در برابر شوروی مصممتر کرد. بدین ترتیب، ریگان در عین تاکید بر مذاکره از موضع قدرت با شوروی، از سختگیری بر شوروی خودداری نکرد و به نهادهای آمریکا مثل شورای امنیت ملی، سازمان سیا، وزارت خارجه و وزارت دفاع دستور داد که برای پایان دادن به جنگ سرد به شکلی که آمریکا پیروز شود، طرحی تهیه کنند.
شوروی تلاش کرد اصلاحات اقتصادی انجام دهد و برای پیشبرد این اصلاحات، مقوله همزیستی مسالمتآمیز را هم مطرح کرد. اما دیر شده بود. افزون بر این، آمریکا نیز تمایلی به کنار آمدن با شوروی و تقویت اقتصاد آن نداشت. در نهایت شوروی سقوط کرد و آمریکا از یک رقیب سرسخت آسوده خاطر شد.
۳- حمله مستقیم نظامی
آمریکا برای حل اختلافاتش با برخی کشورها، از نیروهای نظامی استفاد میکند. حمله آمریکا به افغانستان و عراق و حتی ژاپن نمونههایی از این مدل هستند. آمریکا در دهه ۱۹۸۰ با نظام عراق روابط نسبتا خوبی داشت. اما پس از حمله صدام حسین به کویت، روابط بغداد و واشنگتن کاملا دگرگون شد. آمریکا در دهه ۱۹۹۰ تحریمهای گستردهای علیه عراق اعمال کرد، ولی از آنجا که به دلیل ماهیت سرکوبگرانه نظام بعث احتمال براندازی درونی رژیم وجود نداشت، سرانجام آمریکا تصمیم گرفت از طریق حمله نظامی صدام را سرنگون کند. همین سناریو در افغانستان نیز تکرار شد. آمریکا تنها کشوری در تاریخ است که علیه دشمنانش حتی از تسلیحات هستهای هم استفاده کرده است.
۴- براندازی از طریق منازعه داخلی
در سالهای اخیر، آمریکا مدل دیگری برای حل و فصل اختلافات با دشمنانش به کار گرفته و آن ایجاد کشمکش داخلی در کشورهای مخالف و سپس مداخله نظامی است. جدیدترین نمونه این مدل، ونزوئلا است که در ماههای اخیر آمریکا تلاشهای زیادی انجام داد تا با کسب حمایت بخشی از نیروهای ارتش ونزوئلا، نیکولاس مادورو را از قدرت برکنار کند. اما به دلیل وفاداری ارتش به رئیسجمهور ونزوئلا طرح آمریکا شکست خورد.
معمولا آمریکا یا خودش در کشورهای هدف، ناآرامی ایجاد میکند یا اینکه منتظر وقوع ناآرامی میماند تا از آن برای برکنار کردن دشمنان خود استفاده کند. در ماجرای لیبی، پس از اینکه این کشور در جریان انقلابات بهار عربی ناآرام شد، آمریکا با ترغیب ناتو به مداخله نظامی در لیبی، به سرنگونی سرهنگ معمر قدافی کمک کرد. در سوریه، ماجرا به شکل دیگری رقم خورد. در بحران سوریه، آمریکا برای چند سال از نیروهای مسلح اپوزیسیون سوریه حمایت تسلیحاتی و سیاسی به عمل آورد، اما نهایتا از براندازی نظام سوریه منصرف شد. اساسا دیگر نیازی به براندازی نظام نبود، چون تقریبا کل کشور نابود شده است.
این چهار مدل کلی، به سادگی از تاریخ علنی روابط خارجی آمریکا قابل استنباط است. بدیهی است که آمریکا برای مهار یا حذف دشمنانش طرحهای سری هم دارد که شاید هیچ گاه علنی نشود.
در مقایسه با سایر کشورهای جهان، آمریکا از یک مزیت برخوردار است که کمتر کشوری از آن بهرهمند است و آن استمرار و ثبات سیاسی طولانیمدت است. اغلب کشورهای جهان، پس از مدتی، نظام سیاسیشان، خواه به شکل مسالمت آمیز و خواه به شکل خشونتآمیز، تغییر میکند. این تغییر معمولا یک گسست ایجاد میکند که در برخی موارد مانع انتقال تجربیات نظام قبلی میشود. آمریکا از این نظر، حداقل در یک قرن گذشته هرگز دچار گسست نشده است. همین استمرار، باعث تراکم تجربیات در سیاست خارجی میشود. یک دیپلمات ارشد آمریکایی، برخلاف سایر دیپلماتها در جهان، میتواند به یک آرشیو سری غنی درمورد نحوه تعامل با انواع نظامهای متخاصم دسترسی داشته باشد.
در پایان این پرسش میشود که آمریکا در حال حاضر کدام یک از مدلهای یادشده را برای حلوفصل اختلافاتش با ایران ترجیح میدهد. پاسخ دادن به این پرسش، آسان نیست. با این حال، بنا بر شواهد و قراین میتوان گفت که دولت ترامپ، مدل شوروی را سرمشق خود قرار داده است. مایک پمپئو، وزیر خارجه آمریکا، طراح اصلی مدل شوروی برای فیصله دادن به مسئله ایران است. او در سخنرانیها و نوشتههای خود بارها نشان داده است که علاقه وافری به
تکرار سناریوی شوروی در ایران دارد.