امیر ناظمی به عنوان معاون وقت وزیر ارتباطات احتمالاً یکی از بزرگترین بحرانهایی را که مدیری در چنین جایگاه تخصصی میتواند از سر بگذارند، تجربه کرده است؛ بحران اتفاقات دردناک آبان ۱۳۹۸ و قطعی اینترنت. اتفاقاتی که احتمالاً هیچگاه از خاطرهی جمعی پاک نخواهد شد. آن زمان و بعدتر وزارت ارتباطات، آذری جهرمی را به این متهم میکردند که با تهیه زیرساختهایی درصدد قطعی کامل اینترنت ایران از اینترنت جهانی است. اتهاماتی که به پروژۀ ابر ایران وارد میشد و شرکت ابر آروان را هم وارد بحرانی بزرگ کرد. شرکتی که فقط در کمتر از چهار درصد آن پروژه میخواست نقش ایفا کند و در نهایت هم از آن بیرون رفت. امیر ناظمی در این سالها جسته گریخته از پروژهی ابر ایران گفته است. این بار بعد از چهار سال از او خواستیم تا در گفتوگویی اول تا آخر این پروژه را تعریف کند و همچنین به عنوان پژوهشگر که زمانی در بالاترین لایههای اجرایی حوزهی ارتباطات و فناوری نقش داشته، برای ما بگوید که چرا تندرویان داخلی و تندرویان اپوزیسیون حاکمیت با هم در حمله به اکوسیستم استارتاپی ایران و رشد فناوری در ایران مخالف هستند. پاسخهای مفصل او نکات قابل تأملی دارد.
ما در ایران در دورانی شاهد شکوفایی اکوسیستم استارتاپیمان بودیم؛ دورانی که در دولت یازدهم کلید خورد و با رویکرد مثبت معاونت علمی فناوری ریاستجمهوری و وزارت ارتباطات و فناوری اطلاعات نسبت به این اکوسیستم در دولت دوازدهم ادامه پیدا کرد. این شکوفایی در حالی آغاز شد که رشد اکوسیستم استارتاپی بسیاری از کشورهای منطقه، کمتر از ما بود و با توجه به فاصلهی چندانی که با وضعیت بینالمللی نداشتیم، حتی میتوانستیم انتظار رسیدن به جایگاهی در جهان را هم داشته باشیم، اما همزمان با این اتفاق شاهد شکلگیری پروژههایی، چون «شبنامه» از سوی برخی رسانههای تندرو داخلی بودیم؛ پروژهای که نگرانی بخش امنیتی حاکمیت را از رشد اکوسیستم استارتاپی نشان میداد و میل داشت مانع از این رشد شود. میلی که چند سال بعد، با انتصاب اکوسیستم استارتاپی به حاکمیت، در اپوزیسیون تندرو خارجی هم دیده شد. طوری که انگار طیف رادیکالها چه در داخل و چه در خارج، منافع خود را در تضاد با رشد اکوسیستم استارتاپی میدیدند؛ البته نه فقط در تضاد با این اکوسیستم، بلکه در تضاد با هر چیزی که زندگی جامعهی ایرانی را از وضعیت فعلی خارج کند، کیفیت آن را بهبود بخشد و رنگی از امید به آن دهد. میخواهم بدانم تحلیل شما از منظر جامعهشناسی اقتصادی از این وضعیت چگونه است و سهم مباحث جامعهشناسی را در این میان بیشتر میدانید یا سهم مباحث اقتصادی را؟
به عقیدهی من، موانع قرارگرفتهی پیشروی رشد اکوسیستم استارتاپی ایران حاصل همزمانی دو دسته از سیاستهاست. یک دسته از این موانع حاصل سیاست داخلی و پیامدهای آن است. سیاست داخلی که درنهایت به کاهش مشارکت اجتماعی-سیاسی در همهی حوزهها و از جمله حوزهی نوآوری منجر شده است. پیامدهای این سیاست هم کاهش پویایی سیستم، کاهش اعتماد عمومی، کاهش میزان تقاضا برای محصولات داخلی و درنهایت از میان رفتن هرگونه خدمت و محصول باکیفیتِ داخلی است. این سیاست مبتنی بر دو محور اصلی کاهش میزان آزادی و کاهش میزان مشارکت است.
دستۀ دوم موانع، ناشی از سیاستهایِ بازیگران خارج از کشور و مخالف نظام فعلی ایران هستند که با نام برانداز از آنها یاد میشود. گروههایی که تمایلشان رو به سوی براندازی است و به صورت طبیعی آنان تنها به دنبال تقویت یک گزاره هستند؛ «هیچ فرد شایستهای در ایران موفق نیست و موفقیت تنها در اختیار کسانی است که خودی هستند». برای تقویت این گزاره این گروهها چارهای ندارند مگر آنکه به مخاطب خود القا کنند که بازیگران اکوسیستم استارتاپی وابسته به حاکمیتاند؛ چراکه در وضعیت فعلی ایران، هیچ شخص حقیقی و حقوقی نمیتواند بدون زدوبند موفقیتی به دست آورد. این گزارهای است که آنها علاقهمند به تقویتش هستند. پس با توجه به اینکه رشد اکوسیستم استارتاپی ایران میتوانست یکی از نقاط امیدبخش به جامعه باشد، توسط این گروهها مورد حمله قرار میگیرد.
این گروهها با تقویت چنین ادعاهایی است که میتوانند تعداد زیادی از شهروندانی را که شانسی برای موفقیت خود، فرزندان و نزدیکانشان نمیبینند، به موضعگیری علیه قدرت مستقر تشویق کنند. مهمترین نشان ناکارآمدی یک حاکمیت آن است که شهروندانش نتوانند هیچ چشماندازی برای توسعهی فردی و جمعی خود تصور کنند و گزارهی «در وضعیت فعلی ایران، هیچ شخص حقیقی و حقوقی نمیتواند بدون زدوبند موفقیتی به دست آورد»، در حقیقت کارآمدی حاکمیت فعلی را زیر سؤال میبرد. برای این گروهها، رفاه عمومی مردم بیاهمیت است. آنها همهچیز را قربانی میکنند تا نشان دهند که «هیچ شخص حقیقی و حقوقی مستقلی وجود ندارد و همهی موفقیتها حاصل وابستگی به حاکمیت و پاداشی به خودیهاست»؛
و این دقیقاً نکته ای بود که در سال ۱۳۹۶ و در قالب پروژهی «شبنامه» از سوی رسانههای تندرو داخلی علیه بازیگران اکوسیستم استارتاپی ایران مطرح میشد، اما به گونه ای دیگر؛ اینکه هیچ شخص حقیقی و حقوقی موفقی وجود ندارد که وابسته به کشورهای خارجی نباشد. اتهامات متداول شامل ترویج سبک زندگی غربی و اتهامات امنیتی شامل جاسوسی بود.
البته آنچه اتفاق افتاد غیر از ایدئولوژی به اقتصاد هم آمیخته بود؛
و جالب توجه آنکه این اتفاق در داخل دو مرتبه و از سوی دو گروه متفاوت رخ داد. یک بار در سال ۱۳۹۶ و بار دوم، از اعتراضات آبان ۱۳۹۸ به این سو؛ به گونهای که این بار بخش رادیکال نیروهای اپوزیسیون بودند که این کار را انجام میدادند.
اساساً موضعگیری علیه بازیگران بزرگ اکوسیستم استارتاپی یا مواجهه با آنها در ایران یک روند رو به افزایش بوده است. آغازگران این روند، نیروهای داخلی بودند. کسانی که من آنها را قرارگاهیها مینامم. آنها هستند که شبنامه را تولید، توزیع و بازنشر میکنند. اینها همانهایی بودند که علیه شرکت ابر آروان، شروع به توییتزدن کردند. نمونۀ ابر آروان از این لحاظ بسیار قابل توجه است. این زمانبندی در مقابله با اکوسیستم استارتاپی بسیار قابل توجه است. قبل از آنکه هر گروهی خارج از ایران، چه برانداز و چه غیربرانداز، شروع به حمله به شرکت ابر آروان کند و این شرکت را به عدم رعایت حقوق شهروندان متهم سازد، نیروهای قرارگاهی بودند که این کار را انجام دادند. آنچه در این زمینه میگویم، بر اساس مستنداتی است که در گزارشهای ابر آروان آمده و مشخص است که نخستین حمله توسط چه کسانی آغاز شد. نکتۀ دیگر، همزمانی این حمله با تلاش برخی شرکتهای خصولتی برای خرید سهام این شرکت با قیمتی بسیار کمتر از قیمت بازار بود. تلاقی این دو اتفاق، این تردید را به وجود میآورد که به نظر میرسد این حملهها به ابر آروان میتواند ناشی از «تعارض منافع» باشد.
به عبارت دیگر به نظر میرسد تعارض منافع ایجادشده برای برخی شرکتهای خصولتی موجب میشود آنها بدون هیچگونه ملاحظهای، هر چیزی را قربانی کنند. آنچه مکمل این وضعیت است، نگاه ایدئولوژیک است؛ مکملی سوخترسان. نگاه ایدئولوژیکی که در بسیاری از مواقع در فاصلهای بسیار زیاد از واقعیات فناورانهی جهان امروز به سر میبرد. این نگاه ایدئولوژیک میکوشد با راهحلهایی متعلق به قرن نوزدهم به چالشهای پیشآمده در قرن بیستویکم پاسخ دهد. گویی که رگولاتوری تاکسیهای اینترنتی در ایران را در ابتدای شکلگیریشان به تعدادی از گاریچیها می سپردیم؛ گاریچیهایی که به ورود ماشیندودی یا همان قطار به تهران اعتراض کردند. آنها نمایندهی کسانی هستند که منافعشان در تعارض با فناوری نو قرار گرفته است. ضمن اینکه نگاه ایدئولوژیک اساساً به فناوریهای نوظهور و غیرقابل کنترل بیاعتماد است و از آنها میترسد. همانطور که تزار روسیه گفت: «میترسم راه آهن منجر به وارد شدن انقلاب شود.» حاصل این طرز تفکر که نمیخواهد واقعیات عینی جهان امروز را بپذیرد، چیزی جز تبدیل شدن به موتوری برای ضدیت با خودش نیست. اگرچه بهعنوان مثال تصور میکنند با فیلترینگ میتوان اوضاع را کنترل کرد، اما نهتنها با این کار از عهدۀ کنترل اوضاع برنمیآیند، بلکه سرمایهی اجتماعی خود را هم از بین میبرند. به همین دلیل چالشهایش را به دست خودش چندین برابر میکند و حتی امید به حلشدن چالشها را هم از بین میبرد. اکنون دو سال است که شبکههای اجتماعی فیلترند و سرعت اینترنت کُند شده و سؤالی که وجود دارد این است که آیا حاکمیت توانست با بگیر و ببند، وضعیت بهتری ایجاد کند و چالشهایش را برطرف سازد؟ سؤالی که پاسخش مسلماً خیر است و موجب ایجاد وضعیتی شده که میتوان آن را بهعنوان نمونهی عملیِ «ناکارآمدی نگاه ایدئولوژیک» مورد توجه قرار داد.
با این حساب شکلگیری نیروهای داخلی مخالف رشد اکوسیستم استارتاپی میتواند نتیجۀ دو مؤلفۀ اصلی باشد؛ یکی نگاه ایدئولوژیکی که واقعگرایی را کنار گذاشته و دوم تعارض منافع. تعارض منافع ایجادشده برای گروههایی که در فرصتهایی اینچنینی بهدنبال تصاحب شرکتهای استارتاپیاند؛ تصاحبی که برایشان موجب ایجاد توهم مسلطبودن بر اوضاع یا تأمین منافع اقتصادی بیشتر میشود.
این وضعیتی است که بهدرستی در مورد کلیت اکوسیستم استارتاپی ایران ترسیمش کردید، اما مشخصاً در مورد ابر آروان ظاهراً مسئلهی دیگری هم در میان بود. در واقع انگار این موضوع موجب خوشحالی هم بود که اتهام فیلترینگ و محدود کردن اینترنت فقط و فقط بر دوش استارتاپی در بخش خصوصی قرار گرفته که صدایش هم به جایی نمیرسد و سیبلشدن موجب میشود سیاستگذاران و آمران و عاملان از محدوده خارج شوند.
به عقیدهی من آنچه برای ابر آروان رخ داد، جای تحلیل بسیار دارد؛ به خصوص اینکه همانطور که اشاره کردم، شروع ماجرا از طرف نیروهای داخلی و قرارگاهی بود که نشان دهندۀ نوع نگاهشان است. هنگامی که قرار شد شرکتهای ابری تقویت شوند و زیرساختهای دولتی در اختیار این شرکتهای خصوصی و غالباً جوان قرار گیرد، بخشهای نظامی ایران به شدت مخالف این اتفاق بودند. مخالفت آنها جدای از تعارض منافع دلایل دیگری هم داشت و از تمایلشان به اینکه همهی امکانات و زیرساختهای دولتی در اختیار نهادهای خصولتی قرار بگیرد، برمیآمد. ضمن اینکه مخالفت در ترسی که گروههای ایدئولوژیک همواره از باز شدن فضای مشارکت داشتهاند، ریشه داشت. وضعیتی که در نهایت به موضعگیریهای شکل گرفته علیه ابر آروان منجر شد.
مهمترین مسئلهای که در اعتراضات پاییز ۱۴۰۱ در مورد ابر آروان مطرح شد، این بود که ابر آروان مسئولیت فیلترینگ را دارد یا به آن کمک میکند. این در حالی است که همهمان میدانیم مسئله آنقدر بدیهی بود که کسی اگر اندکی دانش فناوری داشت، چنین موضعی را نمیپذیرفت، اما مسئلۀ دوم که افراد آگاه به حوزۀ فناوری اطلاعات مطرح میکردند این بود که ابر آروان هزینهی فیلترینگ را کاهش میدهد، چون امکان ارائهی خدمات ابری موازی را فراهم آورده است؛ هرچند این استدلال هم دچار تناقض بود. آنها این مسئله را نادیده میگیرند که کسی که فیلتر میکند، اساساً دغدغهی هزینهی فیلترینگ را ندارد تا به دنبال راهی برای کاهش آن باشد. ضمن اینکه نمیدانم این واقعیت چه زمانی قرار است برای متخصصان جامعهی ما آشکار شود که آن کسانی که دستور فیلترینگ اینستاگرام، تلگرام و واتساپ را میدهند، اساساً این دغدغه را که جایگزینی برای اینها وجود داشته باشد یا نداشته باشد، ندارند. این مسئله مانند آن است که تصور کنید «شکارچی پرندهها وقتی روی چمن راه میرود، نگران است که مبادا گلها زیر پایش له شوند»! اساساً او برای لهشدن یا نشدن گلها هیچ دغدغهای ندارد. تصور این متخصصان به همین اندازه اشتباه بود و چیزی را بهعنوان دغدغۀ کسی مطرح میکردند که اساساً برایش اهمیتی نداشت. در نتیجه تمام این شرکتهای استارتاپی و از جمله ابر آروان، در درجۀ اول با ارائۀ خدمات خودشان، در جهت رفاه عمومی گام برداشتهاند. این استارتاپها با ارائۀ خدمات بهتر، توانسته اند از دشواریهای بسیاری که تکتک مردم احساس میکنند، اندکی بکاهند؛ چه آن پلتفرمهای ویدئویی که سریال پخش میکنند و چه آن تاکسیهای اینترنتی که مشکل بیاندازه بزرگ حملونقل را به اندازۀ کوچکی حل کردهاند. افت آمار تجارت الکترونیک ایران پس از اعمال فیلترینگ گسترده، در قیاس با پیش از آن کاملاً آشکار است و سؤال اینجاست که آیا این افت جز برای مردم، برای کس دیگری هم موجب ضرر و زیان شده است؟
به عقیدهی من شخصی که در ایران زندگی میکند و طرفدار این الگوهای حمله است، اساساً زندگی مردم ایران برایش اهمیتی ندارد و نسبت به آن از ادراکی برخوردار نیست. همانطور که مبارز خارجنشین طرفدار این الگو چنین است. اینها در یک چیز مشترکاند؛ بیاهمیتبودن زندگی مردم برایشان و میلشان به پیشبرد بازی سیاسی خود؛ بازیای که شرکتهای اکوسیستم استارتاپی ایران یکی از مهرههای آن هستند و طرفین بر سر حمله به آن با یکدیگر موافقاند، چون این شرکتها در تعارض با دیدگاه هر دو سوی ماجرا قرار دارند.
میخواهم اگر موافقید کمی جزئیتر به پروژهی ابر ایران بپردازیم؛ پروژهای که اهالی فن میدانند برای هر اکوسیستم ارتباطاتی اجتنابناپذیر است و چنین چیزی در کشوری که دولت و ملتش با یکدیگر همدل باشند تا آنجایی که من میدانم برای حفظ امنیت ملی ضروری به نظر میرسد. پروژهای که وجود بندهایی از جمله «کاهش وابستگی به اینترنت بینالملل» و «افزایش پایداری و تابآوری زیرساختهای خدمات و محتوا در شبکه ملی اطلاعات» در آن منجر به این شد که ابر آروان بهعنوان یکی از مشارکت کنندگان در ابر ایران، به شکلی گسترده در توییتر با اتهام تسهیلگری پروژۀ اینترنت ملی مواجه شود. ضمن اینکه باید اشاره کرد ابر آروان تنها یکی از مشارکتکنندگان در ابر ایران بود، آن هم با سهمی زیر چهار درصد که در نهایت هم از آن انصراف داد و خارج شد.
من روایت خودم را از این اتفاق برایتان میگویم، اما پیش از آن باید به چند مسئله اشاره کنم. کمی هم طولانی خواهد شد، اما این توضیحات به نظر ضروری میرسند.
مسئلهی اول اینکه با پایان دولت دهم (احمدینژاد)، کل پورتهای پهنباندی که در ایران وجود داشت، یا همان ADSLهای بالای ۱۲۸ کیلوبیتی که اگر خاطرتان باشد متوقفش هم کرده بودند و اجازه نمیدادند کسی بالای ۲۵۶ کیلوبیت بر ثانیه بگیرد، در کل کشور در حدود ۳۰۰ هزار عدد بود. در حالی که در پایان دولت دوازدهم (روحانی) تعداد پورتهای پهنباند به ۱۰۰ میلیون عدد رسیده بود. از نظر من تفاوت این دو عدد به قدر کافی گویای همهچیز است.
غیر از این اگر به آمار جهانی اتحادیهی بینالمللی مخابرات ITU هم مراجعه کنید، میبینید که ایران در سالهای ۲۰۱۷، ۲۰۱۸ و ۲۰۱۹، در سه سال پیاپی یکی از دو کشور پررشد دنیا بوده است، یعنی یکی از دو کشوری که دارای بیشترین رشد کاربران اینترنت در یک سال بودهاند؛ چراکه کاری را که پیش از این انجام نشده، جبران میکرد و من همچنان معتقدم اگر آن دولت این کار را انجام نمیداد، ما اکنون اساساً اینترنتی نداشتیم و آن تعداد بسیار محدود پورت پهنباندمان، ۳۰۰ هزار عدد، در خوشبینانهترین حالت به دو میلیون پورت رسیده بود. در نتیجه با توجه به ویژگیهای ساختار نظام جمهوری اسلامی، اگر در آن مقطع زمانی دولت دیگری بر سر کار آمده بود، اینکه تمام مردم ایران در نقاط مختلف کشور به اینترنت دسترسی داشته باشند، از نظر من ناممکن میبود.
موضوع دیگری که باید آن را در نظر گرفت، یکی از ویژگیهای اقتصاد دیجیتال است؛ ویژگیای که آن را اثر شبکهای مینامیم. معنی «اثر شبکهای» به لحاظ تئوریک آن است که اگر به مصرفکنندگان یک خدمت یا محصول یک نفر اضافه شود، بدون آنکه تغییری در محصول داده شده باشد، میزان رضایتمندی کاربران افزایش یابد. تصور کنید شما عضو پیامرسانی باشید که هیچ کاربر دیگری ندارد، طبیعتاً لذتی نمیبرید، اما اگر همان فناوری، با تعداد کاربران بالاتر در اختیارتان قرار بگیرد، لذت میبرید. در واقع فناوری تغییری نکرده، اما رضایت شما به تابعی از تعداد دیگر مصرفکنندگان تبدیل شده است. این اثر، اثر شبکهای نام دارد؛ اثری که در «اقتصاد متداول» الزاماً دیده نمیشود و نمونهی نقضش آن است که وقتی میخواهید هدیهای برای کسی بخرید، بهدنبال چیزی با تعداد محدود، کمیاب یا نایاب میگردید؛ پس اتفاقاً شرکتهای فعال در اقتصاد متداول ناچار میشوند که به سراغ محصولاتی با تعداد محدود (Limited Edition) بروند. محصولاتی که در تعداد محدودی تولید میشوند و فقط تعداد محدودی از مشتریان میتوانند آن محصول را داشته باشند. چون همین محدودیت است که موجب رضایت آن مشتریان میشود. چیزی که در اکوسیستم استارتاپی وارونه است و باید این واقعیت را در سیاستگذاری در نظر گرفت که توسعهی فناوری از طریق افزایش تعداد کاربران و از طریق «اثر شبکهای» شکل میگیرد.
پس برای رشد اقتصاد دیجیتال در هر کشوری، ناگزیر از افزایش تعداد کاربران برای دستیابی به اثر شبکهای هستیم. اگر خاطرتان باشد، در سالهای ۱۳۹۷، ۱۳۹۸ در گفتوگوهایم همواره به این نکته اشاره میکردم که اگر شخصی سه سال قبل به شما میگفت که روزی میرسد که اینترنتی ماشین بگیرید، خرید کنید و فیلم ببینید؛ قطعاً میگفتید امکان وقوع چنین اتفاقی در ایران وجود ندارد، ولی این اتفاق در عرض سه سال در ایران رخ داد. در واقع ما دو اتفاق را همزمان با هم پیش میبردیم. یکی از این اتفاقات در حوزهی زیرساخت و گسترش دسترسی عمومی بود. گسترش دسترس عمومی تنها و تنها تضمینی است که راه اینترنت را بیبازگشت یا بازگشت از آن را پرهزینه میکند؛ کاری که هیچ ابزار فنیای از عهدهی انجام آن برنمیآید. پس به لحاظ فنی هیچ ابزاری برای بیبازگشتکردن گذشته وجود ندارد و تنها امری که میتواند بازگشت را پرهزینه کند، میزان مطالبهی عمومی است و برای همین هم بود که زیرساخت برای ما اهمیت پیدا کرد، چون به واسطهی گسترش آن تعداد بسیار زیادی از افراد میتوانستند لذت استفاده از فناوری را تجربه کنند.
حال که این دو مسئله را در کنار یکدیگر قرار دادیم، بیایید آن را در مثالی در مورد یک سرویس VOD مثلاً فیلیمو یا نماوا بررسی کنیم. استاندارد فنی تماشای فیلم در یک سرویس VOD آن است که تأخیر (Latency) دریافت دادههایمان بیش از ۳۰ میلیثانیه نباشد. با توجه به اینکه در آن زمان، مهمترین دیتاسنترهای در دسترس ما در اروپا و بهطور خاص در آلمان قرار داشتند، فاصلهی جغرافیایی موجود، حتی اگر خطی مستقیم هم میداشتیم و حتی اگر سوئیچ و روتر هم در مسیرمان نبود، باز هم به لحاظ فنی اجازهی چنین کاری را نمیداد. معنی ضمنی این اتفاق چه بود؟ اینکه با نساختن مرکز داده و توقف شرکتهای ابری، نیمی از مردم ایران را که در شهرهای بزرگ ساکن نیستند، از اینترنت محروم میکردیم؟ یا اینکه ما باید مراکز دادهای را در ایران ایجاد کنیم که بتوانند خدمات عمومی ارائه دهند و برای همین بود که امکان شکلگیری فیلیمو، نماوا و... به وجود آمد و حالا افراد در هر نقطۀ ایران میتوانند به تماشایشان بنشینند.
پس اساس منطق شکل گیری دیتاسنترها، نه منطقی امنیتی که منطقی فناورانه با هدف ایجاد رفاه عمومی بود. اساس منطق ما امنیتی نبود و اشاره خواهم کرد که در کدام بخش از قرارداد ابر ایران به این منطق اشاره شده و این رویکرد مشخص شده است.
سومین مسئله اینکه دولت قبلی برای ایجاد دیتاسنترهای محلی سرمایهگذاریهایی انجام داده بود، در حالی که ما میدانستیم توسعهی فناوری با مدیریت دولتی اساساً امکانپذیر نیست. باور من آن است که شما نمیتوانید با شرکت دولتی یا خصولتی توسعهدهندهی فناوری باشید. چون توسعهی فناوری نیازمند ریسکپذیری و جسارت است؛ در حالی که ساختارهای دولتی و خصولتی، بهدرستی در جهت کاهش میزان ریسک هستند. ما میگوییم حتی سرمایهگذاری در حوزهی این اکوسیستم، سرمایه گذاری خطرپذیر است و برای همین آن را شرکت سرمایه گذاری جسورانه (VC) مینامیم، نه شرکت سرمایه گذاری. تفاوت یک شرکت سرمایه گذاری جسورانه با شرکت سرمایه گذاری متداول در همان میزان ریسک پذیریشان است. با ذکر این توضیحات، مسئلهی سوم آن بود که ما میراثدار دیتاسنترهایی شده بودیم؛ حدود ۱۸ مرکز داده در شهرهای گوناگون که از یک سو، اگر میخواستیم از مسیر شرکتهای دولتی و خصولتی به توسعه شان بپردازیم، خلاف عقاید خودمان عمل کرده بودیم و از سوی دیگر باور داشتیم که سیاستهای نوین اقتصادی مبتنی بر مشارکت بخش عمومی و خصوصی (PPP) با یکدیگر است.
ما بر همین اساس قراردادی آماده کردیم و از شرکتهای گوناگون خواستیم در مناقصهی ابر ایران شرکت کنند و اتفاقاً شرکتهای خصولتی را (بنا بر تعریف خودمان، شرکتهایی که سهامدارانی از نهادهای عمومی دولتی یا از دولت داشتند) از حضور در مناقصه منع کردیم؛ منعی که اولین مواجهه با ما را ایجاد کرد، چون فعالان شرکتهای خصولتی که میل به تصاحب کل این مناقصه داشتند، اولین مشکلات را ایجاد کردند. این را بر اساس مستندات میگویم. اولین نامههایی که از طرف سازمان بازرسی برای من ارسال شد، به تحریک همین فعالان بخش خصولتی بود و فحوای ادعایشان این بود که چرا وقتی همهی اینها متعلق به ماست، بخش خصوصی در مناقصه دیتاسنترها شرکت کرده است؟! همزمان با این نامهها جلسهای هم بهمنظور مقابله با این طرح در نهادهای حاکمیتی تشکیل شد که البته نتوانستند بهصورت رسمی مشارکت خصوصی-عمومی را متوقف کنند. پس هنگامی که میگویم کسانی در داخل از ابتدا با توسعهی اکوسیستمهای استارتاپی مخالف بودند، خود را در چنین مواردی نمایش میدهد.
ما در قرارداد ابر ایران در بخشی که به تجهیزاتی اشاره داشت، آورده بودیم بخشی از فضای ابری که در حدود ۳۰ درصد از آن بود، در اختیار سازمانهای دولتی قرار بگیرد؛ آن هم به این دلیل که سازمانهای دولتی هر کدام در حال احداث دیتاسنترهای خود بودند و این دیتاسنترها غیراستاندارد بود، معمولاً زیرپلهای بودند که ابتدا به اتاق سرور تبدیل میشدند و دو سرور در آن قرار میگرفت و در برابر همهی انواع تهدیدها آسیبپذیر بودند؛ از جمله تهدید اقتصادی، تهدید از میان رفتن دادهها در پی اتفاقاتی، چون آتشسوزی و تهدید هک شدن که همگی در کمینشان بود. برای همین خواستیم از مدلی که در همهجای دنیا مورد استفاده است، بهره ببریم. به این معنا که دیتاسنترهایی با استاندارد بالا و درجهی ایمنی و امنیت بالا وجود داشته باشد که حتی قفسهبندی شوند و به نهادهای دولتی متقاضی تعلق بگیرند تا نهادهای دولتی ناچار به تأسیس دیتاسنتر خود نباشند و هم اجازهی امنیتی و هم زیرساخت باکیفیت برای استفاده از دیتاسنترهای بخش خصوصی را پیدا کنند. نکتهی مثبت این پروژه آن بود که، چون محل فیزیکی در اختیار دولت بود، ریسک کاهش پیدا میکرد. این پروژه ضمن پیشگیری از دوبارهکاری بخش دولتی و خصولتی در ایجاد دیتاسنتر، موجب میشد شرکتهای خصوصی امکان ورود به بازار بزرگتری را پیدا کنند؛ بازار بزرگتری که مشتریان آن شامل شرکتهای دولتی و خصولتی هم میشد؛ ضمن اینکه حفظ حریم خصوصی شهروندان با دقت بیشتری در دستور کار قرار میگرفت. از سوی دیگر این پروژه از سوءاستفاده از امکانات دولتی جلوگیری میکرد. این دیتاسنترها اغلب در حال تصاحب توسط نهادهای عجیبی بودند. پس دلیل اینکه ما به سراغ شرکتهای خصوصی رفتیم و خواستیم این فرصت را به آنها بدهیم، ناشی از این واقعیتهای اقتصادی-اجتماعی-سیاسی و نوآورانه بود؛ اینکه برای شکلدهی به یک جرم بحرانی و برای بهرهگیری از اثر شبکهای هیچ چارهای نبود، جز آنکه خدمات و پلتفرمهای جدید در کنار توسعهی زیرساخت به وجود میآمد. مردمی را که تجربه تماشای فیلم با فیلیمو و نماوا را داشته باشند، بهسادگی نمیتوان محروم کرد، همانطور که امروز دیگر اسنپ و تپسی را نمیشود از مردم گرفت. همانطور که امروز اینترنت واقعاً بخشی از زندگی مردم شده و نه فقط ابزاری برای یک قشر خاص.
نکتهی دیگر اینکه قرارداد ابر ایران در دو بخش بود و تماماً در اختیار یک شرکت قرار نگرفت؛ چراکه این خطر وجود داشت که حضور تنها یک شرکت در بازار ابری ممکن است به شکلگیری یک بازار انحصاری در سالهای بعد ایران منجر شود و برای همین الزام کرده بودیم که کشور به دو بخش تقسیم شود و حتماً دو شرکت خصوصی حضور داشته باشند. با این توضیحات، سؤال من از کسانی که گمان میکنند پروژهی ابر ایران امنیتی بود، این است که اگر امنیتی بود، اساساً چه لزومی داشت که شرکتهای خصوصی بتوانند در مناقصه شرکت کنند و شرکتهای دولتی و خصولتی نه؟ و آیا نمیشد کار را به شرکتهای خصولتی داد؟ اگر امنیتی بود، چرا الزام کردیم که کار به دو شرکت سپرده شود و آیا نمیشد فقط از یک شرکت استفاده کرد؟ اگر امنیتی بود، چرا قرارداد بهصورت محرمانه انجام نشد؟ چرا سازمانهای دولتی ملزم به ارائهی هاستینگ خود به شرکتهای خصوصی شدند؟ چرا همزمان با آن، طرح رتبهبندی دیتاسنترها را پیش بردیم؟ طوری که حالا به اذعان تعداد زیادی از فعالان حوزهی فناوری، یکی از مهمترین اتفاقاتی که در دورهی قبل سازمان نظام صنفی رایانهای کشور رخ داد، آن بود که ارزیابی و رتبهبندی مراکز داده به بخش خصوصی واگذار شد و این اولین مجوز ما در ایران در کل حوزههای مختلف صنعتی و بازرگانی و معدنی است که به بخش خصوصی داده شده بود تا نمایندگان خودشان که با رأیگیری از بین خودشان انتخاب میشوند، ارزیابی و رتبهبندی را انجام دهند. آیا نادیدهگرفتن پاسخ به این سؤالات جز این است که آنها میخواهند حقیقت را نادیده بگیرند تا گزارهی خودشان را به اثبات برسانند. همهی اینها سؤالاتی است که اگر کسی بهدنبال کشف واقعیت باشد، باید به آنها پاسخ دهد.
ابر آروان پس از جنجالهای رخداده قراردادش را با ابر ایران لغو کرد. آیا اتفاقی رخ داد؟ و با لغو این قرارداد، سرعت اینترنت افزایش یافت؟ یا فیلترینگها ناکارآمد شدند؟ از آن سو آیا حملهها نسبت به این شرکت کمتر شد یا عذرخواهیای صورت گرفت؟ خیر، هیچکدام از این اتفاقات رخ نداد و همهی اینها نشان از قربانیکردن اکوسیستم استارتاپی در پای سیاست دارد. قربانیکردنی که هیچکس، افسوسی بر آن نمیخورد. از یک طرف نیروهای تندرو داخلی، هیچ پروایی از این قربانیکردن ندارند؛ چون ظاهراً مفهوم توسعه هیچ اهمیتی برایشان ندارد. از طرف دیگر هم، نیروهای خارجی ملاحظهای در این مورد نمیکنند، چون شناختشان نسبت به ایران اندک است و هدفشان، بیتوجه به زندگی مردم ایران، بیاعتبارسازی حاکمیت است. پس به نظر میرسد هر دو سوی ماجرا با یکدیگر همدستاند و کارشان را با شبکههای اجتماعی پیش میبرند و آنها که قربانی میشوند، بازیگران توانمند اکوسیستم استارتاپی هستند که چیزی جز ناگزیری از مهاجرت در انتظارشان نیست و این مهاجرتها بعد از همهی آن سختگیریها، بازداشتها و بازجوییها ابداً اتفاق عجیبی به نظر نمیرسد.
آنچه پروژهی ابر ایران را در معرض اتهام قرار داد، همزمانی آن با اعتراضات آبان ۱۳۹۸ و قطعی اینترنت در ایران بود. این همزمانی موجب ایجاد این سوءظن شد که ابر ایران در حال پیشبردن پروژهی اینترنت ملی است تا بهراحتی بتوان در هر زمانی که خواست اینترنت بینالمللی را قطع کرد. این همزمانی دستکم در میان عموم مردم موجب ایجاد این شبهه شد که یکی از مهمترین کارکردهای ابر ایران میتواند همین باشد.
نکتهی نخست اینکه شروع قرارداد ابر ایران مربوط به حداقل دو سال پیش از اعتراضات آبان ۱۳۹۸ بود. نکتهی دوم اینکه اگر بر مبنای تئوری توطئه، فرض بگیریم که، چون تصور میشد ممکن است در آینده اعتراضی رخ دهد، پس چنین پروژهای طراحی شد! سؤال این است که چرا ابر ایران باید در قالب مناقصهای عمومی مطرح میشد و چرا باید شرکتهای خصوصی میتوانستند در این مناقصه شرکت کنند و چرا باید گزارش قراردادها غیرمحرمانه اعلام میشد و چرا باید بخش عمدۀ قرارداد به شرکتهای خصوصی تعلق میگرفت و چرا اساساً ابر ایران با یکی از همان اپراتورها یا سهامداران اپراتورها انجام نشد؟ پاسخ این سؤالات بدیهی است و در نتیجه چنین برداشتهایی، برداشتهایی که در سؤالتان اشاره کردید، به معنای یک سویه دیدن ماجراست. ضمن اینکه امثال ما هم که میدانیم حقیقت چنین نیست، جایی برای صحبتکردن در اختیار نداریم. صداوسیما متعلق به یک سر طیف و شبکههای ماهوارهای هم متعلق به سر دیگر طیف هستند و هر دو اینها در نقطهای با هم مشترکاند. پس حرف ما کجا شنیده شود؟ این سؤال کجا شنیده شود که اگر توهم توطئه مورد اشارهی شما در کار بود، پس چرا ما باید چنان رفتاری میکردیم؟ اگر گمان میکنید دلیل واگذاری توسعۀ فنی بخش خصوصی بوده که بخش خصولتی از آن محروم است، باید این واقعیت را مشاهده کنید که ارائهدهندگان اپراتورهای تلفن همراه در ایران به لحاظ فنی قابلیت ارائۀ خدمات را داشتند.
نمیدانم چه میزان با این برداشت موافقید، اما تصور میکنم وقتی بخشی از اکوسیستم استارتاپی ایران مورد حمله قرار میگیرد (مانند اتفاقی که در سالهای ۱۳۹۸ و بعدتر ۱۴۰۱ برای ابر آروان رخ داد، یا اتفاقی که برای دیجیکالا افتاد)، دیگر بازیگران اکوسیستم سکوت میکنند. این در حالی است که اگر بگوییم عامهی مردم ممکن است چندان از مسائل فنی مطلع نباشند و بتوان با میساینفورمیشن و پروپاگاندا فریبشان داد، اما خود اکوسیستم که میداند ماجرا از چه قرار است.
بگذارید دوربینمان را کمی بالاتر ببریم و ببینیم آیا این اتفاق تنها برای اکوسیستم استارتاپی و تنها در حوزۀ فناوری رخ میدهد یا خیر؟ من با تصور شما مخالفم و برای نشاندادن دلیل مخالفتم به اتفاقات یکی، دو سال اخیر ارجاعتان میدهم. هنگامی که محمدرضا شجریان، با یک سرمایهی اجتماعی و محبوب بسیار بالا، درگذشت، توسط همان افرادی که امروز میگویند ابر آروان مسئول محدودیتهای ایجادشده در اینترنت است، به حاکمیت منتسب شد و به او «خوانندهی حکومتی» گفتند. رضا براهنی هم که فوت کرد، همین اتفاق افتاد. در مورد هوشنگ ابتهاج یا اصغر فرهادی که در کن یا اسکار جایزه برد، نیز همینها را گفتند. پس هنگامی که میگویم گروههایی بهدنبال تقویت این گزاره هستند که «اینجا هیچکس موفق نیست، مگر اینکه از خودیها باشد»، ربطی به اکوسیستم استارتاپی ندارد. اشارهام به همین اتفاقات است. ما به هر کدام از این حوزهها نگاه کنیم، همین را میبینیم و نباید فراموش کنیم که این یک اتفاق یا یک روند فراگیر است که در همۀ حوزهها تکرار میشود. این در حالی است که اتفاقاً هنرمندان بیش از بازیگران اکوسیستم استارتاپی به فضای عمومی دسترسی دارند، اما آیا اعتراضشان شنیده شد؟ آیا اعتراضشان فراگیری قابل توجهی داشت؟ خیر، این اتفاق رخ نداد؛ به خاطر آنکه ما مرجعیت رسانهایمان را هم از دست دادهایم و هنگامی که شما از چنین ابزاری برخوردار نباشید، با جامعهای تودهوار و بیشکل مواجه میشوید که نخبگانش را که شکل دهندگان به جامعه هستند، از آن جامعه گرفتهاند. پس این اتفاق فقط منحصر به اکوسیستم استارتاپی نیست و حوزۀ هنر، اقتصاد و... نیز همینطور است. الان آیا مگر در مورد اقتصاد متداول نیز همین را نمیگویند؟ آن کسانی که در اتاق بازرگانی علیه انتخابات پرخبر امسال موضع میگیرند، همین کار را میکردند. آنها هم سعی میکردند بگویند فعالان بخش اقتصادی وابسته به حکومتاند و از آنطرف هم یکسری تندرو داخلی انقلابی تمام تلاششان را میکنند تا بگویند اینها عناصر وابسته به خارجاند.
اما وقتی این اتفاق بهعنوان مثال در مورد شجریان یا براهنی رخ داد، اکوسیستم هنری و روشنفکری پایشان ایستادند و تا آنجایی که صدایشان میرسید از آنها دفاع کردند.
اینجا هم اکوسیستم ایستاد و حرف زد و تقریباً همهی مدیران عامل شرکتهای بزرگ استارتاپی علیه این موضوعات توییت زدند، اما ماجرا آن است که همهچیز در داخل همان اکوسیستم شنیده شد و نه بالاتر از آن؛ چراکه در فضای شکلگرفته با حضور تلویزیونهای ماهوارهای خارجی و کنشگران فضای مجازیِ در خدمت اهداف براندازی، در فضای توییتر که دوقطبی شده و هر قطبی نیز لشکر خود را دارد، انتظاری جز این نمیرفت.
سؤال پایانیام این است که با مجموع اتفاقات تراژیکی که برای اکوسیستم استارتاپی ایران رخ داد، میتوان سه سناریو را تصور کرد؛ یکی اینکه این اکوسیستم در جریانهای اقتصادی مرسوم مضمحل شده و مثل همۀ آنها ناکارآمد شود، دیگری آنکه فعلاً و برای مدتی نامعلوم کجدار و مریز به راه خود ادامه دهد و سناریوی سوم آنکه این دوران را پشت سر بگذارد و ققنوسوار از خاکستر خود برخیزد. شما کدامیک از این سناریوها را محتمل میدانید.
به عقیدهی من در شرایط فعلی، هیچ امیدی به برخاستن ققنوسوار وجود ندارد؛ چراکه برخاستن نیازمند تغییراتی بسیار جدی و عمیق است. برخاستن به این معناست که بپذیریم فرایندهای دادرسیمان باید تغییر کند، بپذیریم شیوۀ حکمرانیمان باید تغییر پیدا کند، بپذیریم شورابازی و ایجاد هر روزهی یک شورای جدید و قرارگاه را باید کنار گذاشت و عقلانیت تکنوکراسی و بوروکراسی را باور کنیم؛ چیزی که من هیچ امیدی به تحققشان نمیبینم. بابت این همه تلخگویی معذرت میخواهم، اما برخاستن به شجاعتی احتیاج دارد که به بازبینیهای جدی منجر شود؛ شجاعتی که من متأسفانه نشانی از آن نمیبینم.
منبع: ماهنامه مدیریت ارتباطات/ویریا آدینهوند