غزلی می خوانید از شفیعی کدکنی در سوگ پرویز مشکاتیان:
اي دوست وقتً خفتن و خاموشي ات نبود
وز اين ديار دورً فراموشي ات نبود
تو روشنا سرود وطن بودي و چو آب
با خاکً تيره روزً هماغوشي ات نبود
ميخانه ها ز نعره تو مست مي شدند
رندي حريفً مستي و مي نوشي ات نبود
دودً چراغ موشيً دزدان ترا چنين
مدهوش کرد و موسمً خاموشي ات نبود
سهراب اضطراب وطن بودي و کسي
زينان به فکرً داروي بيهوشي ات نبود
در پرده ماند نغمه آزاديً وطن
کانديشه جز به رفتن و چاوشي ات نبود
در چنگ تو سرود رهايي نهفته ماند
زين نغمه هيچ گاه فراموشي ات نبود
اي سوگوار صبح نشابورً سرمه گون
عصري چنين سزاي سيه پوشي ات نبود
21 سپتامبر 2009، پرينستون