یادداشت دریافتی- محمد ماکویی؛ کم نیستند کسانی که از صمیم قلب اعتقاد دارند که نقش خانم "هریت بیچر استو" و شاهکار به یاد ماندنیش "کلبه عمو تم" در لغو قانون برده داری امریکا، کمتر از رییس جمهور فقید ایالات متحده، آبراهام لینکلن؛ نبوده است!
و این در حالی است که بیچر استو علیرغم اینکه می توانست در کتاب خود تنها از اربابان بد سفید پوست یاد کند تا با بدتر از واقع به تصویر کشیدن قانون ننگین بردهداری، جامعه ملتهب آمریکا را هر چه بیشتر مجاب نماید که به الغای این قانون تن دهند، نخواست آنچه که میبیند را ندید گرفته و مستنداتش را تنها به صورتی که سیاهان امریکا میپسندند، به تصویر بکشد!
شکی نیست که "بیچر استو" و "عمو تم" میتوانستند با تکیه تنها بر شکنجهها و آزار و اذیتهایی که اربابان سفید بر بردههای سیاه خود روا میداشتند و تحریک احساسات خوانندگان، سیاهان بسیاری را علیه اربابان سفید خود بسیج کرده و بشورانند! اما این نحوه داستانسرایی، با فاصله گرفتن از ماجراهایی که سیاه و سفید شاهد و ناظرش بودند، ضمن آنکه موجب میشد سپیدهای خوب، داستانهای کتاب را غلو شده و دور از واقعیت ببینند، سیاهان خوشاقبالی که اربابهایی خوب به پستشان خورده بود را نیز از اینکه "بیچر استو" آنها را فراموش کرده و در کتابش نیاورده، دمغ و دلخور میکرد و به این فکر میانداخت که خود را به اربابان سفیدشان؛ که دستکم میبینندشان؛ نزدیکتر از راوی ماجراهایی احساس نمایند که حتی حضورشان را احساس نکرده بود!؛ چه رسد به اینکه آن را درک نموده باشد!
اینکه در کتاب از فرشتهای کوچک به نام "اوانژلین" که ارباب "عمو تم" است یاد میشود است که باعث میشود خواننده متوجه شود که همه سفیدها بد نیستند و اینکه اوانژلین خیلی زود دنیا را ترک کرده و عمو تم را برای همه عمر عزادار میکند است که باعث میشود، خواننده سیاه و سپید بپذیرد که دستبهدست شدن بردهها است که موجب میگردد حتی سیاهپوستان خوشاقبال مدام نگران سرنوشتشان باشند که بالاخره آن را کدام ارباب و چگونه رقم خواهد زد!
مسلماً کتابی که بهتمامی، سیاه یا کاملاً سفید نوشته شده باشد، یا موجب آزار و دلزدگی و بیخیال ادامه کتاب شدن کسانی میشود که با مطالعه اولین جملات درمییابند که در سراسر کتاب از آنها جز به بدی یاد نشده است و یا سبب خودشیفتگی و ازخودراضی شدن افرادی میگردد که فکر میکنند که بالاخره کسی پیدا شده که بتواند بهدرستی تشخیص بدهد که واقعاً چه کسی باید ارباب باشد و حق چه کسی را میبایست بهتمامی کف دستش گذارد!
به تصویر کشیدن اربابان خوب و بد سپید پوست در کنار هم است که برای بیچر استو فرصت به چالش کشیدن استثمار سیاهان و بحث درباره خوب و بدهای بردهداری را فراهم ساخته است! و این بهویژه از این منظر حائز اهمیت است که بیچر استو به علت پشتیبانی خوب جامعه سیاهان نیاز به یارگیری چندانی از بین آنها نداشته و بنابراین بهتر میدیده از میان سپیدپوستان همفکرانی پیدا کند و یا بهتر از آن، ایدهها و دیدههای آنها را چنان رقم بزند که همانند او هوای سیاهان را داشته باشند!
اینکه سپیدهای خوب با مطالعه کتاب پی میبرند که در تفکراتشان درباره سیاهان تنها نیستند ارزشی بسیار دارد و اینکه بیچر استو بهخوبی نشان داده که بدی بعضی از سپیدها بهتمامی هم از خودشان نیست و به میزان زیادی به آموزشهای غلط و عادات بدی برمیگردد که در طی سالیانی طولانی نصیبشان شده، اهمیتی بهمراتب فراتر دارد!
شاید امروزه برای بسیاری از ما ساده باشد که از خجالت نکشیدن سپیدهایی سخن بگوییم که سیاهان را در بازار بردهفروشها خرید و فروش میکردند و آنها را درازای لقمهای نان بخور و نمیر به انجام کارهای سخت وا میداشتند! با این حال بد نیست به این موضوع هم فکر کنیم که در زمان بیچر استو، حتی سپیدهایی که معتقد بودند بردهداری قانون خدا و دلپسند او نیست، آن را به چشم معاملهای میدیدند که به علت سودآوری، توجیه اقتصادی دارد! و روی همین اصل الغای قانون بردهداری را به چشم پولی که از کفشان میرود مینگریستند!
وقتی همه اینها را در کنار هم بگذاریم به بیچر استویی میرسیم که میخواست اوضاع و احوال سیاهان را بهگونهای تغییر و سامان داده و اصلاح نماید که هیچ آسیبی به رنگینپوستها و سپیدها نرسد و این ممکن نمیشد مگر اینکه بیچر استو نخواهد در امریکا جوی خون راه بیندازد!
شاید تسری چنین نگاهی بود که خیال سپیدها را تخت کرد که "سیاهانی که اسیر رنگ پوستشان بودند" به مجرد لغو قانون بردهداری به دنبال استیفای حقوق پایمال شده سالهای طولانیشان نخواهند بود و به تلافی دوران بردهداری و جنایتهای بیشرمانه کوکلاس کلانها، اگر دستشان برسد بر گرده اربابان سفید شلاق نخواهند نواخت، بلکه در عوض با دسترنج بیشترشان و افکار و اندیشه و ایدههای نویی که دنیای آزاد رهایشان ساخته، کاری میکنند که پیش و بیش از خودشان، اربابان سپید بهتر و راحتتر از گذشته شرمآورشان زندگی نمایند!
و حتی بعضیهایشان به جد و از صمیم قلب ایمان بیاورند که لذتها و خوشیهای واقعی زندگی تنها وقتی که "پای یک سیاه و یا دستکم تااندازهای سیاه در میان است!"، به آنها روی خوشنشان میدهد!