فرارو- ملیکا زندیچی؛
ماهی و گربه فیلمی متفاوت است؛ اما نمیتوان آن را جزو بهترینهای تاریخ سینمای ایران به شمار آورد.
پس از اکران این فیلم مخاطبان به دو قطب تبدیل شدند؛ دوستداران افراطی و منتقدان افراطیتر. گروهی آن را بهترین فیلم ایرانی سالهای اخیر نامیدند و گروهی دیگر یک ماکت خام بی محتوا.
ماهی و گربه داستان چند دختر و پسر دانشجوست که برای شرکت در جشن بادبادکبازی به شمال کشور رفتهاند. در همسایگی کمپ آنها رستوران – کلبهای قرار دارد که سه مرد در آن زندگی میکنند. در اطراف این منطقه شکاری وجود ندارد و رستوران به گوشت نیاز دارد. جز جوانان کسی در این اطراف نیست...
شهرام مکری کارگردان فیلم، تا به امروز فیلمهای کوتاه، بلند و مستندی را نوشته و ساخته است. فیلم کوتاه "خام، پخته، سوخته" و طوفان سنجاقک از جمله آنان است. با ساخت ماهی و گربه، مکری بیش از پیش در نظر صاحبنظران مطرح شد. جوایز فراوانی هم گرفت که "افق نور" جشنواره فیلم ونیز ۲۰۱۳ به خاطر «محتوای خلاقانه» یکی از آنها بود. این فیلم در قالب یک سکانس پلان و بدون کات فیلمبرداری شده است.
"ماهی و گربه" به عنوان یک فیلم اسلشر معرفی میشود. جمله آغازین فیلم و بازی 10 دقیقه ابتدایی هم این باور را به مخاطب القاء میکند که قرار است فیلمی ترسناک و دلهرهآور تماشا کند. شاید با کمی اغماض بتوان به ساخته شهرام مکری لقب دلهرهآور داد؛ اما ترسناک نه!
آغاز فیلم چنین است: " در پی انتشار خبری در رسانهها پلیس در پرونده گم شدن افرادی در شمال به رستورانی بین راهی مشکوک شد. خبرها حاکی از آن بود که این رستوران گوشت چرخکرده انسان را میپخته است."
قرار گرفتن این جمله در کنار پوستر فیلم که کیسهای آغشته به خون را به تصویر میکشد، ذهن بیننده را به سمتی میبرد که گویا قرار است به تماشای فیلمی خشن بنشیند. اما چنین نمیشود. شاید خشونتی پنهان در سراسر فیلم وجود داشته باشد اما باز هم نمیتوان "ماهی و گربه" را در میان فیلمهای اسلشر دیگری همچون "تپهها چشم دارند" یا "حلقه" قرار داد.
با توجه به آن که غیر از صحنه سر بریدن اردک و یا زخم سر پرویز هیج خونی در فیلم دیده نمیشود، قرار گرفتن آن در رده فیلمهای ترسناک تلاش مکری برای رسیدن به فیلم "تلالو" کوبریک است. یعنی فیلمی سراسر دلهره. با جمله ابتدایی و ده دقیقه اول فیلم که صحنه آدرس پرسیدن چند جوان از بابک (یکی از صاحبان رستوران معروف)، در دل بیننده دلهره ایجاد میشود طوری که انتظار میکشد هر لحظه با صحنهای دلخراش، قتلی ترسناک و یا حتی تعقیب و گریزی در این جنگل مخوف مواجه شود. اما تا انتهای فیلم هیچ نوع خشونت آشکاری دیده نمیشود؛ خشونت پنهان شاید. مثل صحنهای که بابک برای پروانه آب میآورد تا دستهایش را بشوید. نگاههای او به پروانه نوعی خشونت درون خود دارد؛ خشونت پنهان مردی به دختری تنها و بیپناه.
نکته دیگر فیلم کلاژ بودن آن است. استفاده از برترین صحنهها یا ویژگیهای فیلمهای ترسناک و خشونتآور. جمع کردن مجموعهای از فیلمهای ترسناک تاریخ سینما در کنار هم توی ذوق تماشاگر میزند. هرچند که به باور برخی منتقدان این مجموعه منسجم در کنار هم یکی از ویژگیهای برتر این فیلم باشد اما به راستی کنار هم قرار دادن ایدههای دیگر افراد چه برتریای به فیلم میدهد؟ چه نوآوریای را پدید میآورد؟ ساختن فیلمی 2 ساعته بدون کات؟!
شهرام مکری در این فیلم قصد دارد تا با مفهوم زمان بازی کند. در این فیلم سه دایره زمانی وجود دارد که یک نقطه تلاقی دارند؛ زمانی که پرویز کیف خود را از روی زمین بر می دارد. تمام شخصیت ها در این دایره قرار می گیرند و به حرکت چرخشی خود ادامه می دهند. هرچند که قرار گرفتن در این دایره توالی زمانی برخی از اتفاق ها را از میان می برد اما هر کدام از این شخصیت ها بارها و بارها این دایره ها را طی می کنند. هر کس به این دایره ها وارد می شود دیگر راه گریزی ندارد. دوربین به عنوان راوی به ترتیب هر کدام از این شخصیت ها را دنبال می کند تا مجددا به آن نقطه سرآغاز بازگردد و یک شخصیت دیگر را برای تعقیب انتخاب کند. پیاده روی های طولانی دوربین وشخصیت ها در این مسیر دایره ای شاید کمی کند و حوصله بر باشد اما تحسین برانگیز است.
کارگردان، بازیگران تئاتر را برای بازی در فیلم خود برگزیده است تا با استفاده از توانایی شان بتواند بیش از 120 دقیقه از آنان بازی بگیرد. همین کار سوال اینکه چرا هیچ کدام از بازیگران این فیلم چهره های آشنای سینمایی نیستند را جواب می دهد. اما در مقابل انتقاد بازی های بیروح و یا حتی دیالوگ های زمان بندی شده را هم تند و تیزتر می کند.
موارد زیادی در فیلم وجود داشت که به نظر پرداخت کامل و کافی به آنان نشده بود؛ عسل، جمشید، دوقلوها.
عسل دختری است با موهایی آبی و یک چشم آسیب دیده که بر روی تمام پوستر و تیزر های فیلم قرار گرفته است. همین توجه ویژه باعث می شود که بیننده هر لحظه در انتظار نقش پر رنگ او در فیلم باشد. اما در این فیلم بلند 130 دقیقه ای، تنها حدود 15 دقیقه به عسل پرداخته شده است. مکری او را دانای کل می داند. کسی که در این دایره های زمانی قرار نمی گیرد و حرکتی خطی دارد. تمام شخصیت های فیلم در دایره زمانی قرار می گیرند و حرکتشان تکرار می شود. اما عسل تنها شخصیتی است که در یک حرکتی خطی حاضر شده و بدون هیچ دیالوگی از این دایره خارج می شود.
و یا جمشید که به شکل روحی در فیلم حاضر می شود. نادیا تنها کسی است که می تواند او را ببیند و از یک سالگی با او در ارتباط است؛ رابطه ای پیچیده با یک روح. جمشید در فیلم می گوید که پیش از این که کشته شود خبرنگار بوده است. او نیز از داستان رستوران و نقشه ای که برای این گروه دانشجویی کشیده شده مطلع است و به نادیا هشدار می دهد. خبرنگار بودن او این ذهنیت را در ذهن بیننده ایجاد می کند که شاید او در پی کشف راز گم شدن های پیاپی آدم ها در این منطقه به این دایره زمانی پا گذاشته و یکی از قربانیان گذشته این روند است. با اینحال جمشید و نادیا و ارتباطشان یکی از ده ها خرده داستانی است که در این فیلم قرار گرفته و بی پاسخ مانده اند.
علاوه بر آن در طول فیلم شاهد دو نوع دیالوگ هستیم. اول دیالوگ های برخوردهای روزمره و دیگر دیالوگ هایی که شخصیت ها از قالب خود جدا شده و آن را روایت می کنند. داستان هایی اساطیری که در کنار باقی خرده داستان های آشکار فیلم قرار گرفته و حتی به گفته برخی منتقدان این فیلم ترسناک را به داستان های هزار و یک شب بدل کرده اند.
جمع تمام این خرده داستان ها با هم بیننده را به این نقطه می رساند که مکری قصد داشته تا تمام ایده های خود را در یک جا و یک فیلم قرار دهد. حال حجم زیاد این ایده ها باعث شده که برخی از آنها ابتر بمانند. یک درهم ریختگی که منتقدان افراطی را هم بر آن داشت تا به طور کامل "ماهی و گربه"را فاقد داستان و محتوا بدانند. مثلا مسعود فراستی این فیلم را یک ماکت خام نامیده؛ تنها تکنیکی خاص که هر داستانی را که بخواهی می توانی بر روی آن قرار دهی.
نکاتی در فیلم هستند که مخاطب متوجه آن می شود اما دلیل آن مشخص نیست. مثلا زخم سر پرویز. تمام مخاطبان متوجه این اتفاق می شوند که به مرور زخم سر این شخصیت زیاد شده و حتی تا بینی او نیز ادامه پیدا می کند. نظیر این اتفاق بارها در فیلم تکرار می شود. در این شرایط بیننده برداشت های متفاوتی از این نشانه دارد و هر کدام را به گونه ای تعبیر می کند. این می تواند یکی از نقاط قوت فیلم باشد اما هنگامی که گفته های کارگردان را در مورد این موارد می خوانیم فاصله این برداشت ها با آنچه که در ذهن کارگردان وجود داشته زیاد است. خود این می تواند مهر تاییدی باشد بر این که کارگردان نتوانسته به درستی آنچه را که مدنظر داشته به مخاطبان خود منتقل کند. شاید هم این برداشت های متفاوت نوعی شیطنت از سوی کارگردان بوده تا مخاطبان خود را وارد این بازی و سردرگمی کند.
مثلا در مورد زیاد شدن زخم سر پرویز، مکری این چنین توضیح داده است: « برای درک بعضی از اتفاقات فیلم باید شکل هندسی آن را در نظر گرفت. به لحاظ زمانی اگر هندسه فیلم را در نظر بگیریم این درست زمانی است که حمید مارال را به قتل می رساند و به لحاظ تطبیق زمانی این دو اتفاق همزمان می شود. نشانه این قتل خون سر پرویز است که از این لحظه به بعد خون بیشتری روی سرش دیده می شود.»
البته در پایان نباید از حق گذشت و نکته های مثبت فیلم را هم نادیده گرفت. بازی با زمان و بدون کات بودن فیلم های سینمایی همیشه از جمله موارد مورد توجه محافل سینمایی بوده است. قرار گرفتن این دو ویژگی در کنار یکدیگر، ماهی و گربه را آنچنان در نگاه صاحب نظران برجسته کرد که آن یکی از بهترین فیلم های اخیر سینمای ایران بدانند. به هرحال نمی توان منکر متفاوت بودن فیلم ماهی و گربه بود. تماشای آن تجربه ای خوب و حتی لازم است.
"ماهی و گربه" از سوی سینمای هنر و تجربه ارائه شده و تا آخر آذرماه به اکران خود ادامه می دهد.
شما كه از فيلماي با اين سبك كه داراي تعليق زمان و مكان هستند، مثل فيلمهاي ديويد لينچ (اگه اونم از نظر شما اساتيد بي سواد نيست)، خوشتون نمياد
ميتونيد ساير شاهكارهايي كه تو اين سالها ساخته شده رو ببينيد!!!
به هر حال امثال ده نمكي و شرحبخش هم دارن تو اين مملكت فيلم ميسازن...
انگار به قول استاد اباذري بايد همه خودشان را با ميانمايگي اين جماعت تطبيق دهند
ولي به نظر ميرسه كارگردان نتونسته همه ايده هايي كه تو فيلم اورده رو جمع كنه
به نظر من نسبت به فيلمهاي اين يكي دو سال، فيلم مناسبتري براي معرفي به اسكار هست
من نقدهای خیلی خوبی روش خوندم، ولی این نقد ضعیفترین و بی محتوا ترین نقدی بود که خوندم