«عماد افروغ» جامعهشناسی است که در قاب انقلاب اسلامی میگنجد. او در انگلیس تحصیل کرده، دیرزمانی در لبنان آموزش نظامی دیده است و اکنون کتابهای فلسفی میخواند و سریال «افسانه دونگیی» تماشا میکند.
به گزارش فارس، آن طرف زندگی مردانی که شهره هستند رازهایی قرار دارد که رازگشایی از آن برای بسیاری قابل توجه است.
اگر آن مرد، جامعهشناسی مانند «عماد افروغ» باشد که در قاب انقلاب اسلامی بگنجد، مردی که جامعهشناس است، کتاب فلسفی میخواند و سریال «افسانه دونگئی» میبیند و بزرگترین آرزویش از خداوند آرامش درونی است و صبر، اما طرف دیگر زندگی عماد افروغ عمومی است.
او از اینکه خود را «روشنفکر» بنامد؛ ابایی ندارد اما خود از منتقدان روشنفکران ایرانی است و یکی از چالشهای انقلاب اسلامی ایران را مواجه روشنفکران سکولار و پیرو میشل فوکو و مارتین هایدگر با انقلاب میداند.
او با تأسف اعلام میکند جای روشنفکرانی که ملتزم به انقلاب اسلامی و حقیقتگرا باشند خالی است که حقیقت را در وجه هستیشناسی آن باور داشته باشند.
هر چه باشد، افروغ روشنفکری است که در پارادایمهای انقلاب اسلامی میگنجد هر چند زبان تلخ او به مذاق برخی خوشایند نباشد!
مصاحبه با افروغ در ادامه میآید:
از خودتان بگویید که اهل کجا هستید، کی متولد شدید و...
26 دی 1336 در شیراز متولد شدم، دکترای جامعهشناسی هستم. در محلهای به نام «سیبویه» بزرگ شدم ـ «سیبویه» ادیب فارسی زبان است که در نشر ادبیات عرب تلاش درخوری انجام داده است ـ.
تا اخذ دیپلم در شیراز بودم و برای ادامه تحصیل به انگلستان رفتم تا اینکه در سال 1359، طی تظاهراتی دستگیر و از انگلستان اخراج سیاسی شدم. در آنجا تقریباً یک پای ثابت تظاهرات و نشستهای ضد رژیم پهلوی بودم.
در سال 1355 دوره دو ساله پیشدانشگاهی را 9 ماهه خواندم و موفق شدم در سه رشته ریاضی محض، ریاضی ترکیبی و ریاضی کاربردی سه نمره ب مثبت بگیرم. یک نمره قبولی هم در ادبیات فارسی گرفتم، اما تصمیم به تغییر رشته گرفتم و رشته جامعه شناسی را انتخاب کردم.
با اوج گرفتن تظاهرات انقلاب اسلامی احساس کردم که باید جای دیگری باشم این بود که از تعطیلات «ژانویه» استفاده کردم به ایران برگشتم. البته به هنگام انتقال پرونده تحصیلی به ایران متوجه شدم که اگر انقلاب نمیشد مرا دستگیر میکردند.
در مدتی که در ایران بودم، همانند سایر اقشار انقلابی در تظاهرات شرکت میکردم. با اتمام تعطیلات ژانویه مجددا به انگلستان برگشتم.
اما وضع روحی مناسبی برای ادامه تحصیل نداشتم. بنابراین آن سال را مرخصی تحصیلی گرفتم و به منظور فراگرفتن آموزش نظامی از طریق سوریه عازم لبنان شدم. در لبنان در قلعهای نزدیک شهر «نبطیه»، به نام قلعه «ارنون» آموزش میدیدم.
با 3 نفر از بچههای فعال دانشجویی که در انگلستان مشغول تحصیل بودند به لبنان سفر کردیم، ساز و کار رفتن این گروه چهار نفره ما نیز جالب بود. اولین شب اقامت خود در سوریه و به پیشنهاد بنده به دانشگاه رفتیم و منتظر بودیم تا اتفاقی بیفتد.
بعد از نماز جماعت جوانی از ما پرسید چرا به سوریه و مسجد دانشگاه آمدید، گفتیم: آمدیم نماز بخوانیم. فرد سئوال کننده از دانشجویان سیاسی و مبارز سوری و با «جنبش فتح» که تقریبا مشهورترین گروه مبارزه آن زمان بود ارتباط داشت.
جنبش «امل» تازه شکل گرفته بود. با اطمینان از سلامت سیاسی فرد مذکور و از طریق ایشان به لبنان رفتیم و آموزش نظامی ما بتدریج شروع شد.
به علت فضای باز آنجا خیلی زود با جنبش «فتح» و «امل» آشنا شدیم. در قلعه ارنون فرماندهی به نام «ابواحمد» داشتیم که با او شوخی میکردیم که چرا هر روز ما باید نان و زیتون بخوریم ولی شما در اتاقت یک جعبه داری که پر از کمپوت ها و کنسرو های گوناگون است.
از بس که زیتون خوردیم درخت زیتون در شکممان سبز شد، ابو احمد با ما بسیار دوست شده بود و از ما برای ترجمه صحبتهای نیروهای سازمان ملل استفاده میکرد و البته ما فقط ترجمه نمیکردیم، با این نیروها وارد مباحث سیاسی هم میشدیم.
هروقت هم کم میآوردند، میگفتند ما نظامی هستیم، سیاسی نیستیم. همچنین گاهی وقتها با فرمانده صحبت میکردیم که چرا مبارزان لبنانی بر امر مذهب در مبارزه، آن چنان که باید و شاید تاکید نمیکنند.
آموزشها، شامل چه آموزشی بود؟
آموزش نحوه استفاده از سلاح سبک، نیمهسنگین.
چرا قصد داشتید آموزش نظامی ببنید؟
احساس وظیفه کردیم که اگر کار به جای باریک کشیده شود آماده باشیم که به حضرت امام و انقلاب کمک کنیم. شکر خدا انقلاب پیروز شد و کار به آنجا نکشید و به ایران برگشتیم و بنده برای ادامه تحصیل به انگلستان رفتم.
تا چه زمانی در انگلیس بودید؟
تحصیل را در انگلستان یکسال دیگر ادامه دادم تا اینکه تظاهراتی روبهروی سفارت امریکا در انگلستان در اعتراض به دانشجویان مسلمانی که در آمریکا دستگیر شدند، برگزار شد.
در آن تظاهرات، به اتفاق تعدادی دیگر از دانشجویان دستگیر شدم و 45 روز را در زندان به سر بردم، که 17 روز آن به اعتصاب غذا گذشت.
گروه ما گروه موسوم به گروه «علی و فاطمه» بود، و در آن گروه براداران علی و خواهران فاطمه نامیده میشدند.
عباس سلیمی نمین جزو همین گروه بود که اتفاقا شب اول را به اتفاق دو نفر دیگر، با هم در یک اتاق کوچک سپری کردیم و به اتفاق هم و در یک روز اخراج سیاسی شدیم و از زندان راهی ایران شدیم.
آموزش نظامی و شرایط سخت به روحیات شما میخورد؟
چرا به روحیات ما نخورد؟
بهرحال آدم فرهنگی هستید...
ما که شرمندهایم، اما تمام یا بسیاری از رزمندگان اسلام روحیه لطیفی داشتند.
شما روحیهتان لطیف نبود؟
چرا. مگر شجاعت و مبارزه با لطافت قابل جمع نیست؟
از میان مبارزان انقلاب برخی به سمت آموزش نظامی نرفتند؟
من هم بیشتر کار فکری و عقیدتی انجام میدادم. رشتهام جامعهشناسی بود و خیلی به من کمک کرد.
من اکثر آثار مارکس و انگلس را در دوره تحصیلیام خوانده بودم. خاطرم هست در زمان دانشجویی یکی از دانشجویان که آدم بدی هم نبود، به «مجاهدین خلق» گرایش پیدا کرده بود.
برای تبلیغ تعدادی از دانشجویان را جمع کرده و در حال گفتوگو با آنان بود و به نوعی داشت به اصطلاح کار ایدئولوژیک میکرد؛ البته در آن زمان ماهیت مجاهدین خلق برای خیلیها مشخص نبود. به او گفتم: این کارها چیست؟ جواب داد: شما نمیدانید موضع سازمان چیست؟ گفتم، به خوبی میدانم.
آن دانشجو گفت: من نشریات را به شما میدهم، بخوانید، اگر نقدی داشتید در خدمت شما خواهم بود. یک هفته با دقت هرچه تمام نشریات را خواندم و در حضور جمع سوالات خود را مطرح کردم. در پاسخ گفت: من جواب این سوال ها را نمیدانم، باید دوستان ما از آمریکا بیایند و پاسخ شما را بدهند. گفتم هر وقت دوستانتان آمدند خبرم کن.
به او گفتم بنای سازمان مارکسیستی است اگر قصد دارید از مبانی مارکس و انگلس استفاده کنید عیبی ندارد، اما به طور علنی و آشکار به تبلیغ مارکسیسم بپردازید و از اسلام بهرهبرداری نکنید.
خاطره دیگر من این بود که در انگلستان یکی از فعالین سیاسی جزوهای از سازمان مجاهدین خلق ـ در رابطه با شیوه مبارز مسلحانه ـ را به من داد که مطالعه کنم و بعد پرسید که آنرا مطالعه کردی؟ گفتم، این جزوه ارزش خواندن ندارد! یک انقلاب را نمیشود با چهار تا اسلحه و با این مرام به پیروزی رساند.
بیشتر درگیر مسائل فکری بودم. اما ظاهراً امام خمینی (ره) در فرانسه مصاحبهای کردند؛ که اگر اتفاقی بیافتد، ما آماده هستیم. حسب آمادگی قبلی آموزش دیدیم. به هرحال تجربه خوبی بود که از جنبش «امل»، «فتح» و فضای لبنان به دست آوردیم.
پدرتان آدم فرهنگی بودند؟
مادر و پدر من هر دو دستی در شعر و مطالعات قرآنی و مذهبی داشتند. مادر من شاعره بود. وی کلاس هفتم، هشتم و نهم را در یکسال خواند و با آن سن کم معلم بود و تدریس میکرد. فامیل مادرم رعنایی بود. دایی بنده یعنی خلیل رعنایی مدام در حال شعر گفتن بود. انشاء الله روزی اشعارش جمع آوری و چاپ شود.
پدر من حسابدار بازنشسته بود، وی هم با اعداد انس و الفت داشت، هم با واژه ها و کلمات و همان گونه که اشاره شد هم دستی در شعر داشتند، اما من با عرض معذرت از روح پدرم ، شعر های مادرم را به دلیل بداعت و نوآوریش ترجیح می دادم. پدرم از سبک حافظ تقلید میکرد، اما شعرهای مادر من دست اول بود.
تقریبا تنها کسی بودم که شبهای چهارشنبه و جمعه که پدرم برای دعای توسل و کمیل به مسجد یا منزل دوستان میرفتند همراه همیشگی ایشان بودم، بعدها و بعد از فوت مادرم، فهمیدم مادرم به علت اینکه پسر شلوغ و دردسر آفرین بودم به پدرم توصیه میکرد که این را با خودت ببر، البته من خودم هم دوست داشتم.
من علاقه بسیاری به زیارت امام رضا(ع) داشت. بعضی وقتها به تنهایی دست دو تا سه پسر خود را میگرفت و به زیارت میرفت.
چند فرزند بودید؟
ما 11 فرزند بودیم. به هر حال مذهبی بودنم را مدیون پدر و مادر و شرکت در جلسات مذهبی میدانم.خدا مادرم را رحمت کند میگفت: خیلی پرسش داشتی. در دوران کودکی نیز هرچه روحانی روی منبر میگفت را نمیتوانستم بپذیرم و از مادرم میپرسیدم.
مادرم یک اصطلاحی در مورد من به کار میبرد، میگفت این پسر «علوّ طبع» دارد. علوّ طبع به این معنی است که فرد دارای این صفت، تن به هر رفتار و ذلتی برای رسیدن به خواستههایش نمیدهد. دغدغه نخست برای او کرامت او است. خدایش بیامرزد که انتساب این صفت مرا در رفتارها و مواضعم بسیار محتاط کرده است.
هیچ وقت به پدرم نگفتم پول بده تا مثلا یک پیراهن بخرم. خاطرم است یک بار پیرهنی به بازار آمد که ما آن موقع به این نوع پیراهن «یقه کیپ» میگفتیم من این نوع پیراهن را دوست داشتم، به پدرم گفتم، لطفاً پول بدهید تا این پیراهن را بخرم، پدرم گفت: ندارم.
من بلافاصله خداحافظی کردم.مادرم با پدرم نزاع کرد. به ایشان گفت: تو به فرزندی که برای نخستین بار از شما تقاضا کرد جواب رد دادی. یک عمر دیدی این پسر از شما تقاضایی داشته باشد؟ چطوری این تقاضار را رد کردی. پدرم نیز به مغرور بودن معروف بود.
پدر سالار بودند؟
بله، واقعا پدر سالار بودند. همه محل از پدرم حساب میبردند و معمولاً با عصا و با ابهت راه میرفتند. پدرم آمد نزد من گفت: بیا کارت دارم.
گفت: بیا پول را بگیر و پیراهن را بخر.
من نیز با کمال وقار امتناع کردم و گفتم من پیراهن لازم ندارم. پدرم خودش رفت برای من آن پیراهن را خرید و به من داد.
یکی دیگر از خاطراتم که باید بازگو کنم این است که من از سال چهارم دبیرستان 30 روز ماه رمضان را روزه میگرفتم. یکی از روزهای گرم تابستان در محل با بچههای محل فوتبال بازی میکردیم، کفش هم نداشتم نوک انگشتم نیز همیشه زخم و باندپیچی شده بود.
تقریبا هیچکس روزه واجب نداشت و همگی از فرط تشنگی روزه را خوردند، اما من روزه را نخوردم با وجودی که خیلی تشنه بودم. این برای من خاطره خوبی در جهت تقویت اراده شد.
چند سال پیش با فرزندم مسابقه «بشین و پاشو» گذاشتم با اینکه ـ اون جوانتر از من بود و نرمشهای بوکس میکرد ـ شکستاش دادم. اما از آن زمان کمرم درد گرفت.
برای همین عصا میزنید؟
بله، تقریباً از آن زمان عصا میزنم از سال 78 و 77 دچار کمر درد شدم. البته الان بهتر شدم، اما هرچند وقت یکبار درد به سراغم میآید.
فرزند چندم بودید؟
فرزند هفتم خانواده هستم.
آدمهایی که از آنان تاثیر گرفتید چه کسانی بودند؟
از کودکی بسیار دوست داشتم به مزار «سید علاءالدین حسین(ع)» بروم. تقریبا هر روز ماه مبارک رمضان برای اقامه نماز صبح و به اتفاق مرحوم عبدالله رودکی، پدر رضا رودکی قهرمان جهانی جودو، به شاهچراغ(ع) و بعد به زیارت سید علاءالدین حسین(ع) میرفتیم.
سالها بعد در یکی از خیابانهای تهران با پیکانم در حال عبور بودم که دیدم ماشینی از پشت به ماشینم زد، توجهی نکردم. دوباره با شدت بیشتر به ماشینم زد و باز به خیال اینکه مشکلی برای اون پیدا شده است، توجهی نکردم.
اما برای بار سوم با شدتی که دیگر از حوصله من خارج بود به ماشینم زد، با عصبانیت از ماشین پیاده شدم و به سمتاش رفتم، دیدم حاج آقا رودکی است، او را در بغل گرفتم و از اینکه پس از سالها او را مجددا می دیدم بسیار مسرور شدم. چند شب بعد هم به اتفاق خانواده برای صرف شام مهمان ما بودند. روحش شاد.
من آدم بیبهره از طبع شاعرانه نیستم، اما برخلاف پدر و مادرم قریحه شاعری ندارم. ماه رمضان محمل لطافت شاعرانه در من و آثار من میشود. دفترهای شعر را گاهی اوقات ورق میزنم.
اهل رمان هستید؟
رمان کم میخوانم. معمولا رمانی که به دستم میرسد، را همسرم که فارغالتحصیل ادبیات است، میخواند. من رمان «دا» و «پایی که جا ماند» را خواندهام و برخی رمانها را ورق میزنم. اقتضای کار و تحقیقاتم به گونهای نیست که رمان بخوانم. ورق میزنم، همسرم میخواند و اگر خواستم برای من تعریف میکند.
رابطهتان با سینما و تئاتر چگونه است؟
من عادت به سینما رفتن ندارم. بیشتر گوشه نشینی، تحقیق و تدبر را دوست دارم. من فکر کردن را خیلی دوست دارم. معتقدم عقل و تفکر صرفا ابزار کشف نیست، منبع پاسخ هم هست. بیشترین حرفهایی که در این سالها زدم ناشی از فکرم بوده است.
بسیار کم دوست دارم به سخنان دیگران استناد کنم. مگر در معارف دینی نداریم که هر کس خود را شناخت، خدایش را میشناسد؟
انسان یک من پنداری و یک من واقعی دارد. اگر من واقعی که به منزله گنجینه است را کشف کند، در واقع مرکز نور خدا را کشف کرده است. خودی که با فطرت الهی یکی است.
قرآن هم توصیه میکند انسان به خودش رجوع کند.خداوند در انسان گنجینهای قرار داده است این گنجینه ترجمانی از عظمت خداست.
آیا فیلمی نظرتان را جلب کرده است که بروید سینما ببینید؟
اگر منظور این است که چنان مشتاق دیدن فیلم باشم و در صف بایستم. نه؟ اگر سیدیاش باشد نگاه میکنم.
آخرین فیلمی که دیدید چه بود؟
به خاطر نمیآورم. اما فیلمهای «از کرخه تا راین» و «آژانس شیشهای» ابراهیم حاتمی کیا را شاهکار میدانم. فیلمهایی که هم درد جنگ و هم درد پس از جنگ را دارد.به نظر من فیلم موفق، فیلمی است که به همان یک ساعت پخش و نمایش محصور نشود.
من هنوز درگیر به اصطلاح دیالوگ ها وشخصیتهای از «کرخه تا راین» و « آژانس شیشه ای» هستم. آقای حاتمی کیا اثری جاودانه خلق کرده است و متاسفانه قدر و اهمیت او شناخته نیست.
آیا با او ارتباط داشتید؟
جز یکی دو جلسه در کمیسیون فرهنگی با ایشان ارتباط دیگری نداشتم، اما باور دارم که ابراهیم حاتمیکیا مصداق بارز نقد درون گفتمانی است. کسی است که گفتمان انقلاب اسلامی را پذیرفته است و از آن زاویه فیلم میسازد و نقد میکند.
بهتر از شرایط کنونی باید با این ایشان برخورد شود. متاسفانه یکی از اشتباهات جمهوری اسلامی این است که نمیداند شخصیتهای او کدام هستند.
سریال هم میبیند؟
سریالی که در حال حاضر خیلی جدی پیگیری میکنم «افسانه دونگیی» است؛ خانوادهام به طنز میگویند: نمیگذاری اخبار 30/20ببینیم.
شما برای «افسانه دونگیی» از 30/20 هم میگذرید؟
30/20 زمانی 30/20 بود. افسانه دونگیی از این منظر برایم جالب است که فساد مسئولان را نشان میدهد. ماکیاولیسم در رفتار و زبان شخصیتهای فیلم موج می زند و دیالوگهای خیلی به روز، ملموس و آشنا دارد.
کلاه پهلوی را نمیبینید؟
هنوز زود است که درباره کلاه پهلوی صحبت شود.
از سریالها مجموعه بیدارباش را هم دیدید؟
اگر ببینم در حال پخش است، حتما نگاه میکنم. قسمتهای از این مجموعه را نگاه کردم، ولی مجموعه را از اول تا آخر پیگیری و دنبال نکردم و نمی توانم قضاوت کنم.
میزگردهای علمی و سیاسی را که از تلویزیون پخش میشود را نگاه میکنید؟
من اخبار نگاه نمیکنم، اخبار مورد نیاز خود را از منابع خبری غیر از تلویزیون کسب میکنم. شرح اخبار را بشنوم کفایت میکند؛ متاسفانه اخبار رسانه ملی باز تابنده واقعیتها نیست.
به طور مثال مسایل سوریه را دنبال میکردم، اما اگر شاهد اخبار تلویزیون بوده باشید تا مدت ها انگار نه انگار که در سوریه خبری است. اما یکدفعه مشخص شد که در سوریه ظاهراً خبرهایی است.
منبع خبری شما کدام هستند؟
از سایتها خبرم را دریافت میکنم. اصلا فیلترشکن هم ندارم، اعتقادی هم به فیلترشکن ندارم بالاخره متوجه میشوم، میبینم، فکر میکنم.
چند ساعت وبگردی میکنید؟
خیلی کم، شاید حوالی 10 دقیقه در روز، بیشتر ایمیل خود را چک میکنم. عناوین خبرها و صفحه اول روزنامه را نگاه میکنم متوجه وقایع جهان میشوم و میفهمم. البته روزنامه تهران امروز برای من میآید اما خواننده حرفهای روزنامه نیستم.
برنامه کاری روزانه شما به عنوان یک محقق در طول روز چگونه است؟
من بدون استثنا ساعت 4 صبح از خواب بیدار میشوم بعد از نماز صبح، صبحانه میخورم، یک نیم ساعت چرت میزنم. تقریبا یاد ندارم بعد از انقلاب و سال ها قبل از آن یک روز بدون مطالعه گذارنده باشم. به هر حال بعد از خواب مختصر بعد از صبحانه، مطالعه شروع میشود.
روزی چند ساعت مطالعه میکنید؟
من بدون مطالعه کاری ندارم که انجام بدهم. کل روزم با مطالعه میگذرد. کتابی که در نظر گرفتم میخوانم.
پس کی به بچهها میرسید؟
مثلا چه کار کنم؟
گلهمند نمیشوند؟
نه همسر ما نیز اهل مطالعه است، هم اکنون نیز برای شرکت در جلسه تفسیر قرآن، منزل نیستند و به اتفاق سایر همکارانشان کتابی با عنوان «سیری در پیام آوران» زیر چاپ دارند. فرزند آخر خانواده هم دانش آموز سال سوم دبیرستان است.
چند تا بچه دارید؟
3 تا پسر دارم دو پسر نخستم ازدواج کردهاند و از پیش ما رفتهاند. مانده است فرزند سوم که در رشته ریاضی و فیزیک مشغول تحصیل است. وقتی از مدرسه میآید مشغول مطالعه درسهای خودش است.
تنها همسرم است که دوست دارد با من به مشهد یا کربلا برود که من پیشنهاد میکنم با خانواده و آشنایان زیارت برود، برای اینکه باید به کارهای خودم بپردازم. مشهد من نیز همین جاست. خدمت امام رضا(ع) سلام میفرستم « بعد منزل نبود در سفر روحانی».
بنابراین میهمانی و سفر تعطیل است...
معروف است که زیاد اهل سفر نیستم. تنها جایی که همیشه میروم شمال است. کوچکترین فرصتی پیدا میکنم به شمال میروم. فضای قشنگ و سبز و دوستداشتنی است.
در دوران دانشجویی دوست مازندرانی داشتم که مدام ما را دعوت میکرد. به پیشنهاد ایشان قطعه زمینی از مادر همسر ایشان از قرار متری 5000 هزار تومان خریدم و بتدریج منزلی در زمین 340 متر مربعی و توسط برادر رفیقمان ساختم. محل مطالعهام آنجاست، محیطی زیبا و جنگلی. در ضمن کتابخانه اصلیام آنجا است.
دقیقا کجاست؟
روستایی در منطقه «لفور».
پس تفریح و مسافرت شما کتاب است؟
همان لفور است. خانواده گاهی اوقات اعتراض میکنند که آیا همه چیز لفور است. میگویم: شمال نیست که هست، خانه نیست که هست، کتابخانه نیست که هست.
شیراز نمیروید؟
دو سال پیش رفتم. هراز چندگاهی به شیراز سر میزنم. بعد از اینکه پدر و مادرم فوت کردند دیگر آن لطف و صفای سابق وجود ندارد.
ازدواج شما چه شکلی بود؟
خواهرم، همسرم را که در دانشگاه شیراز مشغول تحصیل بود از طریق دوستانش به ما معرفی کرد.
در حال حاضر خانواده خود را با خانواده پدری تان مقایسه میکنید. چقدر فرق کرده است؟ آن صفا و ارزشهایی که در گذشته بوده است آیا هنوز حاکم است؟
ارزشهای زمان گذشته را هیچ گاه نمیبینم.
دلیل آن چیست؟
حاصل فرهنگ عمومی و شرایط جامعه است.
آیا به خاطر پررنگ شدن ارزشهای مدرنیته است؟
فقط مدرنیته نیست. واقعا خود سیاستزدگی را نباید نادیده بگیرید. یک مقداری به جای اینکه افراد و انسانها خرج دین شوند، دین خرج انسانها میشود.
متاسفانه مراقبتهای جدی نیز انجام نشده است. خود این شکافی که بین حیات روزمره و دین، به دلیل خرج شدگی ناروای سیاسی دینی از سوی عده ای و خارج از منطق رابطه دین و سیاست ایجاد شده، عاملی شده تا اخلاقی که پیوند دهنده جامعه است و از آن به عنوان نوستالژی یاد میکنیم کمرنگ شود.
جبری است؟
نه جبری نیست. می شد و می توان مراقبت های جدی تری به عمل آورد. من فضای مسکونی آن زمان را بیشتر دوست داشتم که حیاط و حوضی بود و افراد خانواده در حیاط و دور حوض جمع می شدند و گفت و گو می کردند.
حال که این فضا را در اختیار ندارم، حداقل سعی کرده ام در خانواده خودم از فضای خرجزدگی دینی خبری نباشد.
در گذشته عامل پیوند دهنده فرهنگی افراد به درستی عمل میکرد. توقع مردم کمتر بود و قناعت بیشتری حاکم بود. تشخص و وقار فرهنگی و اخلاقی بیشتر بود.
فرهنگ، نان نداشت؛ کسی با تمسک به فرهنگ و غیره به نان و نوایی نمیرسید، اما متاسفانه امروز میرسد. باید این روند که کسی با تظاهر به فرهنگ، دین و مظاهر انقلابی به نان و نوایی میرسد را قطع کرد.
معمولا از سخنان آقای افروغ تفسیرهای متفاوتی انجام میشود علت آن چیست؟ مشکل از سخنان افروغ است یا از تفسیرهایی که میشود؟
من فکر میکنم اگر برخی از متولیان و زمامدارن جامعه ما سعه صدر داشتند و مبانی انقلاب را به درستی فهم میکردند، سخنان افرادی مانند بنده کاملا عادی و طبیعی تفسیر می شد، اما چون بنا به دلایلی تحمل لازم را ندارند و بیشتر مصلحت را میبینند تا حقیقت را، امنیت را میبینند تا آزادی را، فضایی ایجاد کرده اند که پنداری این سخنان با انقلاب اسلامی مغایرت دارد.
برخی با افکار قیممابانه و خود بزرگ بینانه و متوهمانه، خود را قیم کشور میدانند و با خود میاندیشند اگر فضای پوشش خبری و بازتاب دیدگاه را در اختیار بنده و امثال بنده قرار ندهند، با پوشش داده شدن توسط دیگران این فرصت را خواهند داشت تا در بوق و کرنا کنند که ببینید کدام رسانه حرف های اینان را پوشش داده است؟
این افراد نمی دانند که دوران این ترفند ها و عوام فریبی های غیر اخلاقی به سر آمده است و این سلاح برای افرادی مانند ما برندگی ندارد و گوش ما بدهکار این حرف ها نیست.
اصولاً توجه به این ترفندها را عین رفتار و منش غیر انقلابی و محتوا سوز تفسیر می کنیم و آن را در مغایرت تام با صدور و نشر ابعاد معنایی انقلاب می دانیم.
مخاطب فهیم در وهله اول باید مبنای داوری خود را متوجه مطلب چاپ شده کند و نه نشریه ای که مطلبی در آن چاپ شده است. و چه کاسبی ها و آبرویزی هایی که به واسطه این ترفند سوء از افراد صورت نگرفته است.
در حال حاضر سه راهکار پیش روی بنده است: نخست، اینکه یا باید مصداقی صحبت کنم، دوم، یا اصلا حرف نزنم و بگویم روزی حقیقت آشکار میشود. رویکرد سوم، این است که مفهومی حرف بزنم. در مجموع رویکرد سوم را اختیار کردهام.
در جامعهای که امام و انقلاب وعدهاش را داده است ـ جامعه علوی ـ من باید بتوانم راحت حرف خود را بزنم و خودم به این نتیجه برسم که خیلی از حرفها را نباید بزنم، کما اینکه خیلی از حرفها را نمیزنم.
درست است که من راه مفهومی را انتخاب کرده ام، اما تاحدودی این راه به من تحمیل شده است. اگر به من تحمیل نمیشد من به صراحت بیشتر حرفها یم را میزدم.
در حال حاضر ابزار رسانهای مانند اینترنت و ماهواره است، برخی معتقدند اجازه بدهید که مردم، نوجوانان، جوانان از این ابزار استفاده کنند؟ آیا اجازه میدهید فرزندتان آزادانه از این ابزارها استفاده کند؟
من به شخصه این کار را نمیکنم. اصولاً ما فیلتر شکن نداریم و بحمدالله فرزند بنده استفاده معقول و علمی از اینترنت می کند و البته بنده نیز مراقبت غیر مستقیم و غیر محسوس بر نحوه استفاده دارم.
موافق فیلتر اینترنت هستید؟
کاملا با فیلتر مسائل اخلاقی موافق هستم اما با برخی فیلترهای سیاسی سالم و اخلاقی و به صرف داشتن دیدگاه مخالف موافق نیستم.
برعکس سایتهایی را سراغ دارم که جز پرده دری و هتاکی هنری ندارند، اما در ظاهر به دلیل همنوایی صوری با برخی دیدگاه های غالب مشمول فیلترینگ واقع نمی شوند. باید نگاه متعادل و محتوایی و اخلاقی داشت.
فیلتر اخلاقی منظور شوها و فیلمهاست یا نه حتی فیلمهای پورنوگرافی است؟
دنیا مخالف فیلمهای پورنو است. فقط چیزی که هست این است که باید نقطه تعادل را پیدا کرد، سیستم فیلترینگ نباید آنچنان باشد که شهروندان یا افرادی که در معرض فیلتر هستند،به صورتی تصنعی در معرض نمادهایی مغایر با جامعه واقعی خود قرار گیرند. حداقل در حد جامعه واقعی باید به شهروندان قدرت مانور و آزادی بدهیم.
نباید کننرل را تصنعی کرد بالاخره اگر اصلاحی باید صورت بگیرد باید نخست جامعه را اصلاح کرد، کنترل تصنعی جامعه را حریص میکند.
باید به طور حتم بد لباسی و صحنههای مبتذل فیلتر شود؛ اما آنگونه فیلتر نشود که فرد فقط مناسک مذهبی مانند حج را ببیند.
زمان و مکان مهم هستند نباید تاثیر زمان و مکان را نادیده گرفت. مطلوب من اجرای ساماندهی مد و لباس، حجاب متنوع با رعایت حد شرعی، است. خود واقعیتها را باید در بحث ساماندهی و اصلاح لحاظ کرد.
شما دو تجربه متفاوت در مجلس و صدا و سیما داشتید؟
بارها گفته ام مجلس مطلوب و مورد انتظار بنده، مجلسی نبود که بنده تجربه کردم و البته بخشی از اینکه مجلس کارکرد واقعی و مطلوب خود را ندارد به بیرون از مجلس برمیگردد. سعی کردم به لحاظ علمی و تئوریک این خلاء را با روشنگری حل کنم. ظرفیت مدنی جامعه بالاست و باید نهادهای مدنی متشکلی را سامان دهیم.
برخی معتقدند در مجلس کار جدی نمیشود انجام داد؟
اینگونه نیست. مجلس اگر دست آدمهای خوش فکر، دلسوز و کارآمد بیفتد خیلی دگرگون میشود.
بورکراسی آن چطور؟
مجلس دست کسانی افتاده است که اهل لابی هستند و برخی نمایندگان افتخار هم میکنند فرد لابیگری هستند. لابی ای که بیانگر چرخش صد و هشتاد درجه ای است چه توجیهی دارد؟ البته اگر لابی برای افزایش مقبولیت یک طرح و یک تصمیم از طریق اقناع باشد که محل اشکال نیست.
از عمرتان راضی هستید؟
از عمرم راضی هستم ولی از شرایط راضی نیستم.
اگر خداوند به شما عمری دوباره میداد همین کارهای میکردید که در حال حاضر انجام دادید؟
اگر همین شرایط حاکم باشد. بله.
اتفاق تلخ و شیرین با توجه به همین روحیه ای که دارید به احتمال زیاد برای شما زیاد رخ داده است خاطره تلخی که شما را اذیت کرده است میتوانید بفرمایید؟
کسی که راهی را اتنخاب میکند باید تلخیها را هم شیرین بداند؛ البته مصداقی نمیگویم برای اینکه دشمن شاد میشوم. اما اگر نگاه فرآیندی به عالم داشته باشید حوادث تلخ نیز شیرین میشود.
من هیچ شکی به مسیر حق و حقیقت بودن عالم ندارم. ما اصلی به نام بازگشت عمل داریم که عمل هر انسان به خود انسان برمیگردد.
مهدویت را در وهله نخست یک فرآیند می دانم که بر اساس آن عالم به سمت تحقق حق و عدل میرود و امام زمان(ع) بعد اجتماعی آن مفهوم حق و عدالت را محقق میکند.
من نگاه تضادگونه به عالم دارم. خوشی و غم به صورت توامان است. در غم نیز خوشی نهفته است. من در حال حاضر دوران شیرینی غم های گذشته ام را تجربه می کنم.
خاطره شیرین که دارید چیست؟
قطع نظر از پیروزی انقلاب اسلامی و آزادسازی خرمشهر، هر لحظهای که خداوند به من آرامش دهد، خاطره شیرین من است و بهترین لحظات عمرم این روزهاست. خداوند آرامش بسیاری به من عطا کرده است.
امسال ماه رمضان شیرینترین لحظه عمرم بود و آرامشی که سالها در پی آن بودم و احساس کردم نتوانستم به آن برسم خدا به من عطا کرد. به گونهای که اگر بگویم انسان شادی نیستم کفران نعمت کرده ام.
چه آرزوی شخصی دارید؟
آرزوی شخصیام آرامش درونی است و آرزوی عمومی من این است که جامعه ای اخلاقی داشته باشیم. جامعه ای که در آن دروغ نباشد، محبت و عشق و صفا باشد.
آدمهای فرهنگی در آن جامعه غلیان و جوشش داشته باشد. غایت همه ما باید معرفت خدا باشد. من دنیا نمیخواهم، آخرت در دنیا را میخواهم پایی در زمین و قلب و روحی در آسمان.
برای کاندیدا شدن در ریاست جمهوری برنامهای ندارید؟
نه، همین روالی که سالهای بعد از نمایندگی مجلس انجام داده ام را ادامه میدهم. این روالی است که صبر میخواهد. گاهی اوقات در دعاهایم از خدا میخواهم که سیر و سلوک و صبرحضرت امیر(ع)را به بنده بیاموزد.
آخرین کتاب که خواندید و برای شما لذت بخش بوده است؟
«هستی در اندیشه فیلسوفان» اثر اتین ژیلسون و با ترجمه سید حمید طالبزاده و محمدرضا شمشیری.
کتابی که دوست دارید به علاقهمندان معرفی کنید چه کتابی است؟
سئوال سختی است، کتاب خوب زیاد است و مخاطب هم یک سطح نیستد. من خودم تابستان کتابهای زیادی خواندم، یکی از این کتابها، «تاریخچه فلسفه اخلاق» مکینتایر بود.
کتابی که در زمینه فلسفه اسلامی میتوانید معرفی کنید؟
کتاب «درآمدی بر نظام حکمت صدرایی» از آقای عبدالرسول عبودیت و «ماجرای فکر فلسفی در جهان اسلام» اثر دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی را توصیه میکنم.
با توجه به اینکه رشته خودتان جامعهشناسی بود چگونه با فلسفه اسلامی آشنا و انس پیدا کردید؟
رشته دانشگاهی من جامعهشناسی بود اما صبغه فلسفی داشتم، پایاننامه دکتری من صبغه فلسفی دارد. من مسئله محور به سراغ فلسفه اسلامی رفتم.
برای نخستین بار کتاب «اسلام و جهانی شدن» را مینوشتم به دنبال کلگرایی توحیدی میگشتم و این کلگرایی توحیدی را در اندیشههای امام دیدم و ریشه آن کلگرایی توحیدی را در فلسفه صدرایی یافتم.