«جی رابرت اوپنهایمر» پیش از رهبری پروژه منهتن، مقالهای نوشت که در آن توضیح میداد که پرجرمترین ستارهها در نهایت باید به چیزی تبدیل شوند که ما اکنون آن را سیاهچاله مینامیم. این روزها فیلم زندگی اوپنهایمر به کارگردانی کریستوفر نولان و بازی مت دیمون حسابی خبرساز شده است.
به گزارش خبرآنلاین، جی رابرت اوپنهایمر، امروزه بیشتر به خاطر رهبری علمی پروژه منهتن ایالات متحده، که در واقع برنامه برای ساخت اولین بمب اتمی بود، به «ویرانگر دنیا» شناخته میشود. اما طبق شواهد، اوپنهایمر در این بین، زمانی را صرف اندیشیدین به سیاهچالهها میکرده.
کیپ تورن، استاد بازنشسته فیزیک در موسسه فناوری کالیفرنیا که در سال ۲۰۱۷ جایزه نوبل فیزیک را برای کارش با رصدخانه امواج گرانشی تداخل سنج لیزری (LIGO)، دریافت کرد در مورد مقاله اوپنهایمر در مورد کاوش سیاهچالهها میگوید: «این بسیار فراتر از آنچه که دیگران تا به حال انجام داده بودند، است.»
ورود اوپنهایمر به اخترفیزیک با مقالهای در سال ۱۹۳۸ درباره ستارگان نوترونی آغاز شد، که در سال ۱۹۳۹ ادامه یافت و اصول نظریه نسبیت عام اینشتین را در بر گرفت. او سپس مقاله سومی را در مورد سیاهچالهها در ۱ سپتامبر ۱۹۳۹ منتشر کرد، اما در آن زمان به ندرت مورد توجه قرار گرفت، زیرا در همان روزی بود که آلمان به لهستان حمله کرد و جنگ جهانی دوم را آغاز کرد. اوپنهایمر دیگر هرگز در مورد این موضوع چیزی ننوشت.
هر مقاله با یک عضو متفاوت از گروهی از دانشجویان فارغ التحصیل و دانش پژوهان فوق دکترا نوشته شده بود که اوپنهایمر با دقت پرورش میداد. این حمایتها توانایی او را برای پرش بین موضوعات تحقیقاتی تسهیل میکردند و در نهایت، به گفته تورن و دیگران، یکی از مهمترین مشارکتهای او در فیزیک انجام شد.
مقاله سوم اوپنهایمر که با شاگردش هارتلند اسنایدر نوشته شده است، پیامدهای نسبیت عام را بر پرجرمترین ستارگان کیهان بررسی میکند. اگرچه فیزیکدانان برای ساده کردن این سوال نیاز داشتند که فرضیاتی را لحاظ کنند، اما آنها به این نتیجه رسیدند که یک ستاره به اندازه کافی بزرگ به طور گرانشی به طور نامحدود و در مدت زمان محدود، فرو میریزد، در واقع به این معنی که اجرامی که ما اکنون به عنوان سیاهچاله میشناسیم، میتوانند وجود داشته باشند.
دیوید کایزر، فیزیکدان و مورخ علم در مؤسسه فناوری ماساچوست، میگوید: «در نهایت باید چیزی پدیدار شود که ما اکنون، آن را تکینگی مینامیم، نقطهای با چگالی بینهایت که به نوعی، فضا-زمان در آن پاره میشود، و باید به چیزی تبدیل شود که اکنون آن را افق رویداد مینامیم»؛ البته که همه اینها در مقاله اوپنهایمر است.
در دهههای پس از نظریه سیاهچالهی اوپنهایمر و اسنایدر، دانشمندان تأیید کردهاند که همان اصول حتی بدون فرضیات سادهکنندهای که در ابتدا مطرح شده بود، پابرجا هستند. تورن میگوید که این مقاله با توجه به کارهای معاصر یک فیزیکدان معروفتر، کسی که در وهله اول نسبیت عام را توسعه داد، حیرتانگیز است. تورن میگوید: «آلبرت اینشتین، تقریباً همزمان مقالهای منتشر کرد که در آن استدلال میکرد که نمیتوان یک ستاره یا هیچ جسمی را به اندازهای که ما اکنون شعاع گرانشی یا اندازه یک سیاهچاله مینامیم کوچک شود.» بنظر اینشتین کاملا در اشتباه بود.
مانوئل اورتگا رودریگز، فیزیکدان نظری در دانشگاه ریکا، میگوید: «علیرغم شایستگی کار اوپنهایمر و اسنایدر در مورد سیاهچاله ها، این که چگونه میتوان ایدههای درخشان را نادیده گرفت، برای دههها مورد توجه فیزیکدانان بود و امروزه به عنوان نمونهای هشیارکننده شناخته میشود.»
او میگوید: «واقعاً، واقعاً جالب، شگفتانگیز و ترسناک بود که چنین ایدهای برای ۲۵ سال وجود داشت و هیچکس به آن توجه نکرد. این بدان معناست که امروز میتوانیم یک ایده به همان اندازه انقلابی داشته باشیم که جامعه آن را نادیده میگیرد.»
منبع: ساینتیفیکامریکن