فرارو- انگایره وودز، رئیس موسس مدرسه دولتی بلاواتنیک و استاد مدیریت اقتصاد جهانی در دانشگاه آکسفورد است. او یکی از بنیانگذاران برنامه بورسیه رهبران جهانی آکسفورد-پرینستون بوده است. وودز پیشتر به عنوان مشاور هیئت مدیره صندوق بین المللی پول، گزارش توسعه انسانی برنامه توسعه ملل متحد و سران دولتهای مشترک المنافع فعالیت کرده است. او همچنین به عنوان یکی از اعضای گروه مشورتی منطقهای اروپایی صندوق بین المللی پول فعالیت داشته است.
به گزارش فرارو به نقل از فارین افرز، برای مدت زمان دو دهه «ولادیمیر پوتین» رئیسجمهور روسیه به عنوان یک استراتژیست زیرک هم مورد تحسین قرار گرفته بود و هم از او میترسیدند. مرد قدرتمندی که حکومت خود را در داخل تثبیت کرده و با جدیت منافع روسیه را در خارج از کشور پیش برده بود. پوتین چه در سرکوب مخالفان داخلی و چه با الحاق کریمه به عنوان یک رهبر سازش ناپذیر و سرسخت ظاهر شده بود. رسانههای غربی ممکن بود او را به عنوان یک خودکامه اراذل و اوباش قلمداد کرده و بدنام کنند اما بسیاری از سیاستمداران غربی نیز به توانایی پوتین در فرماندهی احترام گذاشته بودند.
با این وجود، تهاجم او علیه اوکراین در ماه فوریه تا حدودی این شهرت را از بین برد. پوتین تصور میکرد که یک پیروزی سریع به دست خواهد آورد اما نیروهایش به شدت دچار لغزش شده اند. این جنگ پیامدهای وحشتناکی برای روسیه داشته و اقتصاد و جایگاه آن کشور را در جهان ویران کرده است. این جنگ همچنین یک ائتلاف ضد روسیه را تقویت کرده است در حالی که حمایت خارجی اندکی از کرملین به عمل آمده است.
پوتین روسیه را بدون دستیابی به هیچ یک از اهداف تهاجم خود به یک کشور منفور تبدیل کرده است. چرا چنین رهبر قدرتمندی مرتکب چنین اشتباه بزرگی شده است؟ پاسخ در ماهیت خود قدرت نهفته است. رهبرانی که در موقعیتهای اقتدار فوقالعاده قرار دارند اغلب چشمشان را روی واقعیت میبندند امری که میتواند باعث اشتباهات عمیق آنان شود. قدرت میتواند تا جایی گمراه کند که قدرتمندان را از ارزیابی کامل پیامدهای اعمالشان باز دارد.
حمله پوتین به اوکراین بسیاری از مشکلات قدرت را نشان داده است. قدرتمندان اغلب خود را فراتر از قوانین تصور میکنند و پوتین سعی کرده خود را از قوانین بینالمللی معاف کند حتی در حالی که از زبان حقوقی برای توجیه اقدامات خود استفاده کرده است. با این وجود، پوتین با زیر پا گذاشتن قوانین بین المللی امنیت روسیه را از بین برده است. رهبران اغلب فکر میکنند قویتر از قدرت واقعیشان هستند.
در مورد پوتین، او قدرت واقعی رزمی ارتش خود را اشتباه ارزیابی کرد و کشورش را وارد جنگی فرسایشی ساخت. جنگی که برخی از برنامهریزان روسی به او اطمینان داده بودند که مثل آب خوردن خواهد بود. این شکست ممکن است تا حدی ناشی از یک دام دیگر قدرتمندان باشد: عدم تمایل به مشورت گرفتن وعدم انتقادپذیری. پوتین با اعضای دولت خود یا با همسایگان و شرکای روسیه در برنامه ریزی برای جنگ و پیامدهای آن مشورت نکرد و پیامدهای آن اشتباه امروز به شدت روسیه را تحت تاثیر قرار داده است.
اشتباهات پوتین منحصر به او نیست و صرفا نتیجه عادات بد دیکتاتورها نیست. رهبران همه دولتهای قدرتمند از جمله دموکراسیهای بزرگ نیز توسط قدرت کور شدهاند و تصمیمهای نادرست اتخاذ کرده اند. کارزار پوتین در اوکراین باید خطرات قدرت را به همه سیاستگذاران یادآوری کند این که چگونه دولتها و رهبران زمانی که شیفته قدرت خود هستند ممکن است مرتکب اشتباهات وحشتناکی شوند.
قدرت اغلب صاحبان خود را متقاعد میکند که استثنایی هستند و قوانین در مورد آنان اعمال نمیشود. حمله پوتین به اوکراین در فوریه قوانین مندرج در منشور سازمان ملل را نقض کرد قوانینی که به موجب آن هرگونه استفاده از زور علیه تمامیت ارضی یا استقلال سیاسی یک کشور دیگر را ممنوع میکند.
پوتین تاکید کرده که این تهاجم یک حمله پیشگیرانه علیه حمله اوکراین، دفاع مقدس از سرزمین مادری روسیه و ادامه مبارزه شوروی علیه نازیسم بود. البته این توجیهات پوچ هستند. ادعاهای پوتین مبنی بر اینکه او به حملات ظاهری نیروهای اوکراینی در جمهوریهای خودخوانده دونتسک و لوهانسک، در گذرگاههای مرزی و در خاک روسیه پاسخ میدهد برای هیچ کس در خارج از روسیه قانع کننده نیست. ادعاهای او مبنی بر اینکه اوکراین در دونباس «نسل زدایی» میکند و دولت آن کشور مملو از «نئونازی» ها است جعلیتر و خودخواهانهتر به نظر میرسد.
چنین استدلالهای هذیانی یا بدبینانهای برای توجیه نقض قوانین بین الملل تنها متعلق به خودکامگان نیست. نقض آشکار اساسیترین هنجارهای حقوقی بین المللی از سوی سیاستگذاران در دموکراسیها نیز رخ داده است. در سال ۲۰۰۳ میلادی نیروهای آمریکایی و بریتانیایی به عراق حمله کردند. «جورج دابلیو بوش» رئیس جمهور ایالات متحده و «تونی بلر» نخست وزیر بریتانیا با اشاره به قطعنامه ۱۹۹۰ شورای امنیت سازمان ملل که اجازه استفاده از زور علیه عراق را پس از حمله به کویت میداد و استدلال میکردند که عراق به تعهدات خود عمل نکرده است به دنبال مشروعیت بخشیدن به تهاجم با استناد به قوانین بین المللی بودند.
بازرسیهای تسلیحاتی «نقض مادی» آتش بسی بود که بیش از یک دهه پیش از آن توافق شده بود. بنابراین، آنان تاکید کردند که ایالات متحده و بریتانیا حق تعلیق آتش بس و ادامه خصومتها علیه عراق بر اساس قطعنامه اولیه شورای امنیت سازمان ملل در سال ۱۹۹۰ را دارند. ایالات متحده هم چنین در حمله خود به عراق بر حق دفاع از خود پیشگیرانه تاکید کرد. «پیتر گلداسمیت» دادستان کل وقت بریتانیا این ادعاها را به عنوان مبنایی برای جنگ رد کرد اما موضع بریتانیا همان طور که توسط «جرمی رایت» دادستان کل بعدی در سال ۲۰۱۷ میلادی بیان شد به موضع آمریکا نزدیکتر شده بود.
حقوقدانان بین المللی درباره توجیه مطرح شده تردید داشتند. جنگ عراق نشان دهنده یک معماست. ایالات متحده و بریتانیا دو کشوری که کارهای زیادی برای ایجاد نظم بین المللی مبتنی بر قوانین انجام داده بودند قوانین آن را زیر پا گذاشتند و این نظم را تضعیف کردند. چرا؟ روانشناسی یک پاسخ ارائه میدهد: قدرتمندان اغلب قوانینی را که وضع کردهاند و از آن سود میبرند زیر پا میگذارند زیرا فکر میکنند میتوانند این کار را انجام دهند.
روانشناسان دریافتهاند که افراد ثروتمند بیشتر در هنگام قمار یا مذاکره دروغ میگویند و خیانت میکنند، هنگام رانندگی ارتباط خود را با دیگران قطع میکنند و رفتار غیراخلاقی در محل کار را تایید میکنند. این طور نیست که ثروتمندان با وجود قوانین مخالف باشند: قوانین از دارایی آنان محافظت میکند، قمار را امکانپذیر میکند و رانندگی را برای آنان کم خطر میکند. در واقع، قوانین احتمالا برای آنها سودمندتر از دیگران است زیرا آنان دارایی بیشتری برای محافظت، تفریحات بیشتر برای لذت بردن و علاقه بیشتری به حفظ وضعیت موجود دارند. با این وجود، موقعیت افراد ثروتمند میتواند آنان را به این باور برساند که نیازها و خواستههایشان مهمتر از هر قانون دیگری است به طوری که خود را از رعایت کامل قوانین مبرا میسازند.
چنین پدیدهای در روابط بین الملل نیز وجود دارد. رهبران دولتهای قدرتمند که خالق، مجری و ذینفع قوانین هستند اغلب وسوسه میشوند که آن را زیرپا بگذارند. البته قواعد بین المللی اشکال مختلفی دارند از توافق نامههای تجاری گرفته تا مرزبندی حقوق ماهیگیری. همه قوانین برابر نیستند. حقوقدانان بین المللی با پیچیدگی زیادی بحث میکنند که چرا کشورها از قوانین بین المللی تبعیت میکنند.
فایدهگراها به نقش تاثیرگذار منافع مستقیم، کانتیها به سنگینی تعهدات اخلاقی و اخلاق مشترک و شاگردان «جرمی بنتام» فیلسوف بریتانیایی به انگیزههای ایجاد شده توسط فرآیند جمعی ساختن حقوق بینالملل اشاره میکنند. واقع گرایان (رئالیستها) از «نیکولو ماکیاولی» متفکر ایتالیایی دوران رنسانس گرفته تا سیاستگذاران آمریکایی دوران جنگ سرد مانند «جورج کنان» و «هنری کیسینجر» اصرار دارند که برخی از قوانین زمانی که به نفع یک کشور باشد میتوانند و باید شکسته شوند.
با این وجود، برخی از قوانین دارای مشروعیت و نیروی خاصی هستند که نقض آن را بیش از نقض قوانین دیگر پرهزینهتر میسازد. منشور سازمان ملل متحد چنین قاعدهای است که از سند حقوق بین الملل تصویب شده توسط ۱۹۳ کشور سرچشمه میگیرد که اساسیترین اصول روابط بین الملل را تدوین میکند.
این نظم قانونی با دادن مسئولیتهای ویژه برای حمایت از آن قدرتمندان را مسخ میکند. اجرای منشور سازمان ملل در دست شورای امنیت سازمان ملل متحد و به طور خاص، پنج عضو دائمی آن چین، فرانسه، روسیه، بریتانیا، و ایالات متحده است که برای هر اقدام اجرایی رضایت متفق القول لازم است. در حالی که کشورهای ضعیفتری که منشور ملل متحد را نقض میکنند ممکن است توسط شورای امنیت مجازات شوند اعضای دائمی میتوانند هرگونه اقدام اجرایی شورای امنیت علیه خود را وتو کنند. به طور موثر آنان میتوانند با مصونیت از مجازات عمل کنند یا ممکن است چنین باوری داشته باشند.
قدرتهای بزرگ هنوز برای زیر پا گذاشتن این قوانین هزینه میپردازند حتی اگر فکر کنند در برابر پیامدها محافظت میشوند. بدیهیترین هزینه نقض منشور سازمان ملل این است که به سایر کشورها این پیام را انتقال میدهد که نمیتوان به ناقضان قوانین بین المللی اعتماد کرد. این ترس میتواند گسترش یابد که سایر کشورها نیز همین کار را انجام دهند و عزم همه کشورها برای پیروی از قوانین را تضعیف کند.
منشور ملل متحد جامعهای بین المللی میسازد که دولتها به آن تعلق دارند و در آن میتوانند برخی از انتظارات پایهای را در مورد رفتار دیگران ایجاد کنند. اگر قدرتمندترینها همان قوانینی را که ایجاد کردهاند بشکنند در نهایت وجود نظم اجتماعی را تضعیف و اساسا تهدید میکنند.
قانونشکنی پوتین در جریان تهاجم او به اوکراین پیشتر علیه او تاثیر گذاشته و به روسیه آسیب رسانده است. او مدت هاست که ایالات متحده را به تهدید امنیت روسیه از طریق پیشبرد گسترش ناتو به سمت مرزهای روسیه متهم کرده بود. با این وجود، تا ماه مه تنها پنج کشور از ۱۴ کشور همسایه روسیه عضو ناتو بودند. اقدامات پوتین این اعداد را تغییر داده است. فنلاند و سوئد اکنون برای پیوستن به ناتو درخواست دادهاند و سیاستهای طولانی مدت بیطرفی را معکوس کرده اند. تهاجم پوتین با زیر پا گذاشتن قوانینی که بیطرفی فنلاند و سوئد برای مدت طولانی بر آن تاکید شده بود به امنیت روسیه آسیب رساند.
برهم زدن قابلیت حقوق بین الملل قابلیت پیش بینی، نظم و انضباط یک دولت را به خطر میاندازد. زمانی که «دونالد رامسفلد» وزیر دفاع ایالات متحده پس از حملات ۱۱ سپتامبر اعلام کرد که که ایالات متحده ممکن است از سخت گیریهای کنوانسیون ژنو پیروی نکند دولت و نیروهای مسلح امریکا را به یک بیابان قانونی و حقوقی کشاند. این منطقه خاکستری اجازه سوء استفادههای فاحش را داد مانند مواردی که سربازان آمریکایی در زندان ابوغریب عراق مرتکب شدند و به شدت به جایگاه ایالات متحده در جهان لطمه زد.
پوتین در حالی به اوکراین حمله کرد که میدانست سازمان ملل نمیتواند برای تنبیه او به دلیل نقض منشور خود کاری انجام دهد. رهبران قدرتمندترین کشورهای جهان گاهی اوقات وسوسه میشوند که قوانین بین المللی را زیر پا بگذارند زیرا میتوانند. با این وجود، آنان نمیتوانند هزینه واقعی روابط بین المللی خود و دولت هایشان را ببینند.
قدرت هم چنین میتواند رهبران را متقاعد کند که آنان تا اندازهای قوی هستند که نمیتوانند تحت هیچ قوانینی محدود شوند.
حرکات نظامی اولیه پوتین در اوکراین نشان میدهد که او روی یک پیروزی سریع حساب میکرد. او فرماندهی یکی از بزرگترین ارتشهای جهان را با حدود دو میلیون پرسنل و نیروهای ذخیره و بزرگترین زرادخانه تسلیحات هستهای در اختیار دارد.
ارتش روسیه با تجربه است زیرا در سالیان اخیر در مداخله در کریمه، در عملیات مخفیانه در شرق اوکراین و در حمایت از «بشار اسد» در سوریه مستقر شده است. به علاوه، فرآیند مدرنسازی نظامی طبق برنامه «نگاه جدید» پوتین که در سال ۲۰۰۸ آغاز شد و برنامه تسلیح مجدد که در سال ۲۰۱۱ میلادی صورت گرفت او را به این باور رساند که به طور قابل توجهی نیروهای زمینی، دریایی و هوایی روسیه را بهبود بخشیده است. این در حالی است که این برنامهها مملو از فساد و ناکارآمدی بودند.
رهبران قدرتهای بزرگ میتوانند از قدرت جمع شده ارتش خود لذت ببرند. آنان میتوانند قدرت خود را بر حسب تعداد ناوهای هواپیمابر، زیردریاییهای تهاجمی، هواپیماهای پیشرفته، خودروهای زرهی و لشکرهای مجرب نیروهایی که در اختیار دارند و دامنه اطلاعات و قابلیتهای سایبری خود اندازه گیری کنند. آنان تصور میکنند که میتوانند به راحتی قدرت خود را نمایش دهند و کنترل موقعیت را در دست گرفته و نتیجه یک درگیری را شکل دهند.
با این وجود، بارها آشکار شده که قدرتهای بزرگ در حال خیالپردازی بوده اند. قدرتهای استعماری اروپایی با برتری قاطع در ظرفیت نظامی پس از جنگ جهانی دوم توسط نیروهای ملی گرا شکست خوردند: هلندیها در سال ۱۹۴۹ از اندونزی اخراج شدند و فرانسویها در سال ۱۹۵۴ توسط ملی گرایان ویتنامی از هندوچین و در سال ۱۹۶۲ میلادی توسط ملیگرایان الجزایری از الجزایر بیرون رانده شدند. آمریکاییها در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ میلادی تلاش کردند تا در ویتنام پیروز شوند.
شوروی از سال ۱۹۷۹ تا ۱۹۸۹ میلادی به جنگ و خونریزی در افغانستان دست زد اما در نهایت فایدهای نداشت جایی که آمریکاییها پس از ۱۱ سپتامبر همین کار را تکرار کردند. در سال ۲۰۰۳ میلادی ایالات متحده به سرعت صدام حسین را در عراق سرنگون کرد اما جنگ به سرعت به یک اشغال محکوم به فنا تبدیل شد.
اکنون پوتین در حال آموختن درس مشابهی است. روسها در فوریه به اوکراین رفتند با این فرض که کی یف را ظرف مدت چند روز تصرف خواهند کرد. در عوض، نیروهای اوکراینی به پوتین یادآوری تنبیه کننده را نشان دادند و آن این که ارتش پوتین به اندازهای که او فکر میکرد موثر نیست.
«رابرت مک نامارا» وزیر دفاع اسبق ایالات متحده در سال ۱۹۹۵ میلادی در کتاب خود تحت عنوان «نگاهی به گذشته: تراژدی و درسهای ویتنام» اشاره کرد که قدرتهای بزرگ در مواجهه با شورشهای غیر متعارف با رهبری مردمی محدودیتهای اجتناب ناپذیر ارتشهای پیشرفته و فوق مدرن خود را درک نمیکنند. همان طور که «مک نامارا» در حین اداره پنتاگون متوجه شد گروههای با انگیزه ویتنام شمالی و ویت کنگ توانستند نیروهای بسیار قدرتمندتر ایالات متحده را عقب برانند. او بعدا به این نتیجه رسید که واشنگتن قدرت ناسیونالیسم (ملی گرایی) را برای برانگیختن مردم به منظور جنگیدن و مرگ برای عقاید، ارزشها و سرزمینشان دست کم گرفته است. او اشاره کرد که امریکا فروپاشی روحیه نیروهای امریکایی که فاقد انگیزه لازم برای جنگیدن بودند را دست کم گرفت. پوتین نیز همین وضعیت را در تهاجم نابسامان خود به اوکراین تجربه کرده است.
حقیقت این است که قدرت نظامی در دستیابی به اهداف منفی بهتر از دستیابی به اهداف مثبت عمل میکند. زور نظامی میتواند در متوقف کردن اقدامی موثر باشد مانند حمله یا تهدید یک کشور از سوی کشور همسایه مانند زمانی که ایالات متحده و متحداناش به سرعت نیروهای عراقی را از کویت بیرون راندند. اما قدرت نظامی در وادار کردن بازیگران به انجام کارهای خاص اهرم خوبی نیست.
دستیابی به آن مستلزم حضور طولانی مدت و طیف گستردهتر و ظریفتری از قابلیتها است. اگرچه مداخله نظامی میتواند یک رژیم سیاسی را حذف کند اما لزوما نمیتواند جایگزینی پایدار را تضمین کند. همانطور که ایالات متحده و متحداناش در افغانستان در سال ۲۰۰۱، در عراق در سال ۲۰۰۳ و در لیبی در سال ۲۰۱۱ دریافتند سرنگون ساختن سیستم قدیمی کار آسانی بود. با این وجود، ساختن یک سیستم جدید کاری بسیار سختتری بود. در اوکراین، پوتین متقاعد شده بود که قدرت ارتش روسیه به او اجازه میدهد تا از طریق تهاجم به اهداف سیاسی خود دست یابد. در گذشته، اشتباه بودن این طرز فکر به طرز وحشتناکی آشکار شده است.
همان طور که قدرت میتواند رهبران را وادار کند که قویتر از آنچه هستند فکر کنند هم چنین میتواند آنان را منزوی کند و آنان را تشویق کند که به حرفهای دیگران گوش ندهند. در تدارک حمله به اوکراین، به نظر میرسید پوتین از مشورت با زیردستان خود از جمله «سرگئی ناریشکین» رئیس سرویس جاسوسی خود که چند روز پیش از حمله در تلویزیون ملی او را تحقیر کرد خودداری ورزیده بود. این نمایش نشان داد که انتقاد از برنامههای پوتین برای افراد دشوار است و او هم چنان نفوذ خود ار در حلقه داخلی اطرافیاناش حفظ میکند.
پس از مشخص شدن اشتباه در تهاجم، پوتین هشت ژنرال روس را برکنار کرد. او ۱۵۰ افسر سرویس امنیت فدرال روسیه آژانس امنیتی اصلی آن کشور را اخراج کرده و رئیس سابق آن را زندانی کرده است. در اواسط ماه مارس رسانههای اوکراینی مدعی شدند که او «رومن گاوریلف» معاون گارد ملی روسیه را نیز اخراج و بازداشت کرده است. پوتین ارتباط خود را با اطلاعات دقیق قطع کرده و در عوض اطرافاش افرادی را قرار داده که به او آن چه او میخواهد بشنود را میگویند. انزوای پوتین و دوری او از دستیاراناش میتواند پوچ به نظر برسد.
میز طولانی غیر معمولی که او اغلب برای جلسات روی آن مینشیند تنها جداییاش از دیگران را برجسته میکند. تحقیر او نسبت به معاوناناش محسوس است. با این وجود، رهبران دموکراتیک نیز میتوانند چنین رفتاری را از خود بروز دهند. سران دموکراسیهای جاافتاده جهان گاهی کابینههای خود را نادیده گرفته یا حتی تحقیر کردهاند. «جیمز کومی» رئیس سابق پلیس فدرال امریکا (اف بیآی) در مقالهای در سال ۲۰۱۹ میلادی در «نیویورک تایمز» نوشته بود: «ترامپ در لقمههای کوچک روح شما را میخورد. با ساکت نشستن شما در حالی که او دروغ میگوید چه در ملاء عام و چه در خلوت وضعیت آغاز میشود و شما را با سکوتتان شریک جرم میکند».
به روشی مشابه و ظریفتر «تونی بلر» نخست وزیر اسبق بریتانیا پیش از جنگ عراق از حضور در جلسات رسمی کابینه خودداری میورزید و گفتگوهای غیر رسمی و تک به تک با اعضای کابینه را ترجیح میداد. در نتیجه، بدون برگزاری جلسات رسمی جمعی برای وزرا دشوار بود که دیدگاه نخست وزیر را به چالش بکشند. چنین وضعیتی منجر به طرح ادهای داشتن تسلیحات کشتار جمعی صدام شد. ادعایی که باعث تصمیم نابخردانه برای رفتن به جنگ بود.
قدرتمندان با امتناع از شنیدن اظهارنظر مخالف مرتکب اشتباه بزرگی میشوند. پوتین احتمالا برای واکنشهای مختلفی که تهاجم او به دنبال خواهد داشت آماده نبود. بلافاصله پس از ورود نیروهای وی به اوکراین، روسیه با تحریمهای اقتصادی بیسابقهای مواجه شد. شدت مجازات اقتصادی و خروج سریع شرکتهای غربی از روسیه بسیاری را شگفت زده کرد. روبل سقوط کرد، بازار سهام روسیه بسته شد و روسها برای برداشت دلار آمریکا از حسابهای بانکی خود مقابل خودپردازها صف کشیدند.
انتظار میرود اقتصاد روسیه در سال جاری دست کم با کاهش ۱۱ درصدی مواجه شود. تحریمها به طور فزایندهای روسیه را منزوی میکنند و این کشور را از وارداتی که برای عملکرد اقتصاد خود نیاز دارد از جمله ریزتراشه ها، سایر کالاهای با فناوری پیشرفته مورد نیاز برای تولید تسلیحات پیشرفته و حتی دکمههای پیراهن محروم میسازد.
تنها تعداد انگشت شماری از رهبران که کشورهایشان به شدت به روسیه وابسته هستند بیانیههای حمایتی صادر کردند. از جمله ژنرالهای میانماری که به مسکو به عنوان تامین کننده تسلیحات متکی هستند. «نیکلاس مادورو» رئیس جمهور ونزوئلا که به محاصره احتمالی روسیه توسط نیروهای متخاصم اشاره کرد و «دانیل اورتگا» رئیس جمهور نیکاراگوئه که از حق پوتین برای به رسمیت شناختن دو منطقه جدایی طلب مورد حمایت مسکو در اوکراین حمایت کرد.
به نظر میرسید مهمترین دوستان روسیه از این تهاجم غافلگیر شده بودند. چین ابتدا اهمیت نگرانیهای امنیتی روسیه را درک کرد اما «شی جین پینگ» رئیسجمهور چین بعداً گفت که «از دیدن شعلههای آتش جنگ در اروپا متاسفم». هند در جلسه رای گیری به محکومیت روسیه در سازمان ملل رای ممتنع داد اما دولت هند بعدا بیانیههای تندتر و انتقادی در حمایت از اصل حاکمیت ملی صادر کرد. اسرائیل دیگر شریک روسیه این اقدام روسیه را «نقض جدی نظم بین المللی» خواند.
«رجب طیب اردوغان» رئیس جمهور ترکیه گفت که اقدامات نظامی مسکو به منزله «ضربه سنگین» به صلح و ثبات منطقه است. رهبران قزاقستان، قرقیزستان، تاجیکستان و ازبکستان، کشورهای پس از فروپاشی شوروی که پوتین آنان را در مدار روسیه تصور میکند از مداخله روسیه حمایت نکردند.
پوتین ممکن است فکر کرده باشد که برای حمایت از تهاجم خود نیازی به جمع کردن متحدانش ندارد. با این حال، از آنجایی که تحریمها فشار میآورند و کرملین احساس میکند که به طور فزایندهای تحت محاصره قرار گرفته است پوتین برای یافتن حمایت تلاش کرده است.
بدون شک پوتین این موضوع را دست کم گرفت که تهاجم او به یک کشور مستقل دیگر تا چه اندازه جهان را تحت تاثیر قرار میدهد. در این میان، امریکا باید بداند که یک رژیم تحریم موثر، مستلزم دیپلماسی مداوم، مذاکره و مصالحه با طیف وسیعی از کشورها خواهد بود و باید بر اساس منافع مشترک ساخته شود. اکثر کشورها در حمایت از حاکمیت اوکراین منافع مشترک دارند اما آنان از هدفی که «لوید آستین» وزیر دفاع ایالات متحده در اواخر آوریل بیان کرد یعنی تضعیف روسیه خودداری میکنند.
ایالات متحده، جی -۷ و اتحادیه اروپا به سرعت در حال حرکت برای گسترش تحریمهای اقتصادی خود علیه روسیه هستند. با این وجود، تلاشهای آنان برای واداشتن دیگر قدرتهای در حال رشد برای پیوستن به آنان موفقیت آمیز نبوده است. نقطه کور آنان برآورد بیش از حد موقعیتشان در جهان است. ایالات متحده و سایر اعضای گروه ۷ باید مراقب تقسیم جهان به افراد خوب و بد دموکراسیها و رژیمهای مستبد باشند تا مبادا نسبت به نگرانیهای دیگر کشورهایی که دنیا را یکسان نمیبینند دچار کوربینی میشوند.
با این وجود، این نقاط کور اجتناب ناپذیر نیستند و دموکراسیها نیز محکوم به آن نیستند. رهبران کشورهای قدرتمند میتوانند خود را از دامهای قدرت محافظت کنند و اطمینان حاصل کنند که مصلحتهای کوتاه مدت مانع از دیدن صحیح تصویر کلان نمیشود.
اولین خط جلوگیری از خطا در گروه اطرافیان یک رهبر نهفته است. روسیه، بریتانیا و ایالات متحده هر کدام دارای کابینهای متشکل از وزیرانی هستند که توسط رئیس دولت انتخاب میشوند. چین دارای کمیته دائمی دفتر سیاسی است. از لحاظ نظری این نهادها مسئولیت جمعی برای تصمیماتی که یک دولت میگیرد بر عهده میگیرند.
این موضوع باید در عمل رخ دهد. فراتر از کابینه، سایر نهادها باید به طور کامل کار کنند. مقامهای دولتی و تکنوکرات ها، دادگاهها، دستگاه قضایی، رسانهها و افکار عمومی هر کدام نقشی را ایفا میکنند تا اطمینان حاصل شود که رهبر توسط قدرت کور نمیشوند.
در روسیه، این نهادهای ثانویه به طور پیوسته تحت کنترل پوتین قرار گرفتهاند و محدودیتهای قدرت او را از بین برده اند. روابط و نهادهای بین المللی نیز نقش مهمی در جلوگیری از اشتباه محاسباتی یک رهبر قدرتمند دارند. خروج آمریکا از افغانستان در سال ۲۰۲۱ میلادی شاید بهتر پیش میرفت اگر بایدن تصمیم میگرفت چندجانبه و نه یکجانبه عمل کند. به همین ترتیب، رهبران غربی باید با دیگر شرکای تجاری و همسایگان اصلی روسیه در پاسخگویی به تهاجم پوتین مشورت کنند. همکاری بین المللی هم مهمتر و هم دشوارتر میشود.
همکاری برای محدود کردن جنگ، توقف تغییرات آب و هوایی، و کاهش طوفان بینقص بدهی، قحطی، و کاهش اقتصادی که اکنون به فقیرترین افراد جهان ضربه میزند و چندین دهه پیشرفت در زمینه سلامت را خنثی میکند مهمتر میشود.
هم چنین، همکاری در حوزه آموزش و پرورش و فرصتها به دلیل تنش بین چین و ایالات متحده و اختلافات سیاسی بین المللی ناشی از حمله روسیه به اوکراین دشوارتر میشود. حتی وزرای دارایی گروه جی -۲۰ و نهاد تعیین کننده سیاست صندوق بین المللی پول دو نهادی که معمولا میتوان برای صدور بیانیه مورد توافق (هرچند غیرمعمول) در لحظات تنش جهانی روی آن تکیه کرد نتوانستند این اجماع را در جلسات خود در ماه آوریل حاصل کنند. با این وجود، همکاری بین المللی هم چنان میتواند محدودیتهای حیاتی را برای رهبران کور شده توسط قدرت ایجاد کند.
دیپلماسی و گفتگوی آزاد با سایر کشورها میتواند اطلاعات، دیدگاه و در واقع بررسی اقدامات یک رهبر را فراهم کند. در مقطع ناپایدار فعلی در سیاست جهانی، رهبران باید متعهد به رویکرد بازگشت به اصول مبتنی بر پایبندی به منشور اصلی سازمان ملل باشند. آنان باید از برنامههای مداخله جویانهتری که فاقد حمایت جهانی هستند اجتناب ورزند. وضوح حقوق بین الملل حتی به قدرتمندترین بازیگران نیز کمک خواهد کرد که با دیدی باز مسائل را ببینند.