احمد زیدآبادی روزنامهنگار تبعید شده به گناباد در یادداشتی دراین باره مینویسد: گناباد که شهری باستانی و با مردمی بسیار نجیب و آرام بود، به سرعت مرا به خود علاقهمند کرد. روزها با مهمانان یا دوستان گنابادی به مناطق ییلاقی در کوهستان جنوب شرقی و سرچشمه قناتهای مختلف و آثار دیدنی شهر و بقاع سلاطین دراویش در بیدخت میرفتیم و یک ریز به بحث و گفتگو درباره همه امور دنیوی و اخروی میپرداختیم!
احمد زیدآبادی روزنامهنگار تبعید شده به گناباد در یادداشتی در روزنامه اعتماد نوشت: روزی که به گناباد رسیدم، هوا پنداری گر گرفته بود. گرمای هوا مرا به ستوه آورد، اما استقبالی که جمعی از دراویش بیدختی و فعالان سیاسی و مدنی گناباد در حیاط دادگستری گناباد از من به عمل آوردند، داغی هوا را به طراوتی دلپذیر تبدیل کرد.
حتی یکی از کارکنان دادستانی که بروکراتی تمامعیار و بیآزار و آرام بود، در جریان ثبت و ضبط اوراق مربوط به تبعید، درصدد همدلی بر آمد و، اما به دلیل روحیه بینهایت محافظهکارش تنها جملهای که گفت، این بود: «مگر گناباد تبعیدگاه است که افراد را به این شهر تبعید میکنند؟» از همین یک جمله پی بردم که مردم گناباد از اینکه شهرشان به عنوان تبعیدگاه مورد استفاده قرار میگیرد، دلخورند و میخواهند این شهر از فهرست تبعیدگاههای کشور حذف شود.
«تبعید» یا به عبارتی «نفی بلد» مربوط به دورانی است که ارتباط بین شهرها به دشواری صورت میگرفت و اگر فردی به منطقهای دور افتاده تبعید میشد، عملا ارتباطش با شهر و دوستانش قطع میشد. این وجه از ماجرا در واقع جنبه تامینی داشت. از طرفی نقاط دورافتاده معمولا توسعه نیافته و بد آب و هوا بود و تبعید افراد به آنجا روزگارش را به سختی میگذراند. این هم جنبه تنبیهی و مجازات فرد تبعیدی بود.
در روزگار کنونی، اما هر دوی اینها معنا و مفهوم خود را از دست داده است. نه فقط توسعه حمل و نقل سفر به هر شهری را آسان کرده، بلکه انقلاب در حوزه ارتباطات منزوی کردن و قطع ارتباط افراد را به امری غیرممکن تبدیل کرده است. امروزه در هر گوشهای از جهان و از جمله ایران، موبایل و اینترنت خط میدهد و هر فردی با دسترسی به یکی از آنها میتواند با سراسر جهان ارتباط برقرار کند. بنابراین جنبه اصطلاحا تامینی تبعید بهطور کامل منتفی شده است.
البته بدی آب و هوا و عدم توسعه زیرساختهای یک تبعیدگاه میتواند سبب مجازات فرد شود، اما این مجازات عمدتا دامن خانواده فرد تبعیدی را میگیرد؛ چراکه مجبورند ترک دیار کنند و بدون فراهم بودن امکانات یک زندگی جدید دور از اقوام و خویشان خود زندگی کنند.
چنین وضعیتی، اما شامل متهمان عادی است. متهمان سیاسی در این روزگار به هر نقطهای که تبعید شوند، هر چند که از جانب برخی نهادهای رسمی مورد غضب باشند، از سوی عموم مردم به خصوص نیروهای فعال جامعه قدر میبینند و بر صدر مینشینند!
چنین وضعیتی برای من در گناباد پیش آمد. ابتدا نیروهای فعال شهر سراغم آمدند و بعد به تدریج مردم عادی شهر نیز در کوچه و خیابان و بازار چنان به گرمی برخورد کردند که گویی سالهای سال در آن شهر زیستهام!
در حقیقت آنچه میتوانست در گناباد تا اندازهای آزاردهنده باشد، تنهایی و غربت نبود، بلکه عدم امکان کنترل جمعیتی بود که از شهرهای اطراف به دیدارم میآمدند. در آن مدت من به زحمت توانستم بسیاری از دوستان شهرهای دور را متقاعد کنم که برای سفر به گناباد عجله نکنند و بگذارند هوا رو به ملایمت بگذارد! واقعیت این است که با توجه به تجربه تبعید زندهیاد آیتالله منتظری به خلخال و سقز و طبس، من نگران آن بودم که هجوم دوستان، تمام اوقات فراغتم را پر کند و وقتی برای مطالعه باقی نگذارد! با این همه، ورود فردی و جمعی بسیار از فعالان عرصههای گوناگون اجتماعی به گناباد به اندازهای بود که من در آن مدت دو ماه فرصتی برای مطالعه پیدا نکردم.
از این گذشته، گناباد که شهری باستانی و با مردمی بسیار نجیب و آرام بود، به سرعت مرا به خود علاقهمند کرد. روزها با مهمانان یا دوستان گنابادی به مناطق ییلاقی در کوهستان جنوب شرقی و سرچشمه قناتهای مختلف و آثار دیدنی شهر و بقاع سلاطین دراویش در بیدخت میرفتیم و یک ریز به بحث و گفتگو درباره همه امور دنیوی و اخروی میپرداختیم!
ظاهرا این وضع به مذاق مسئولان شهر خوش نیامد. گفته شد که فرماندار وقت با همه مراکز قابل تصور مکاتبه کرده و گلایه کرده است که چرا با فرستادن فلانی به گناباد این شهر بیمساله و ساکت را محل توجه رسانهها و هجوم فعالان شهرهای دیگر تبدیل کردهاند! در این میان امام جمعه شهر هم سکوت را جایز ندانست و در خطبههای نماز اعلام کرد که اگر «مفسدان سیاسی» را از گناباد خارج نکنند، او پیروان خود را به تظاهرات علیه همه نهادهای ذیربط فرا خواهد خواند.
این بود که دستگاه قضا ادامه حضور مرا در گناباد به صلاح ندانست و بقیه حکم را بخشید! با آنکه بسیاری از این موضوع استقبال کردند، اما دوستان گنابادی به قول خودشان برای مدتی «افسرده» شدند. حضور من گویا در آن شهر برای آنها تنوعی بود همانطور که دوستی آنها و شهر تاریخی آنان با قناتهای جاریاش برای من غنیمت شد.
وابسته به جریانی نیست و حرف حق میزنه
همچون گلوگاه پرنده ای
هیچ کجا دیواری فرو ریخته برجای نمی ماند.....
احمد شاملو
مردم صاف و صادق و مظلوم