بدون شک با شیوع بیماری کرونا در جهان تغییراتی به وجود خواهد آمد، اما در مفروض دانستن این که علل بزرگ تأثیرات و پیامدهای بزرگی به همراه خواهند داشت، باید بسیار محتاط و هشیار باشیم.
«ما باید درباره این ادعا که شیوع ویروس کرونا در جهان همه چیز را تغییر میدهد، با تردید بنگریم و بدانیم چین از این ماجرا سودی نمیبرد و ایالات متحده همچنان قدرت برجسته باقی خواهد ماند.»
به گزارش ایسنا، جوزف نای، نظریهپرداز علوم سیاسی با این مقدمه مطلبی را در فارن پالیسی منتشر کرد که در ادامه آن آمده است: «چگونه شیوع ویروس همهگیر کرونا منجر به تغییر عوامل ژئوپلیتیک میشود؟ بسیاری از مفسران شیوع کرونا در جهان را پایان دوره جهانیشدن ایالات متحده آمریکا که از سال ۱۹۴۵ رونق یافته است، پیشبینی کردهاند. برخی شیوع این ویروس را نقطه عطفی میدانند که چین به واسطهی آن از ایالات متحده آمریکا به عنوان یک ابرقدرت جهانی پیشی گرفته است.
بدون شک با شیوع این بیماری در جهان تغییراتی به وجود خواهد آمد، اما در مفروض دانستن این که علل بزرگ تأثیرات و پیامدهای بزرگی به همراه خواهند داشت، باید بسیار محتاط و هشیار باشیم. به عنوان مثال، آنفولانزایی که در سالهای ۱۹۱۸-۱۹۱۹ شیوع پیدا کرد بیش از جنگ جهانی اول جان انسانها را گرفت، اما ما با تغییرات پایدار جهانی ناشی از پیامدهای جنگ که همچنان در دو دهه آینده نیز روی خواهند داد، روبرو هستیم، نه پیامدهای شیوع آنفولانزای مرگبار در آن سالها.
جهانیشدن یا تعامل و وابستگی متقابل جوامع گوناگون انسانی در قارههای مختلف، نتیجه انقلاب اطلاعاتی و راههای انتقال آنها و فناوریهای ارتباطی است که بعید به نظر میرسد جریان این انقلاب متوقف شود. برخی از جنبههای اقتصادی جهانیشدن مانند تجارت محدود خواهد شد و مراودات مالی کمتر اتفاق میافتد. در حالی که جهانیشدن اقتصادی متأثر از قوانین دولتها است، جنبههای دیگر آن مانند بیماریهای همهگیر و تغییرات آب و هوایی بیشتر تحت تأثیر قوانین فیزیک و زیستشناسی تعیین میشوند. موانع اقتصادی، تسلیحات جنگی و تعرفههای گمرکی جلوهای از تاثیرات فراملی جهانیشدن هستند که هیچگاه متوقف نمیشوند؛ اگرچه با رکود مستمر و عمیق اقتصادی، کندتر میشوند.
ما در این قرن شاهد سه بحران در طول دو دهه بودهایم. حادثه یازدهم سپتامبر تلفات زیادی نداشت، اما مانند جوجیتسو، تروریسم همچون یک بازی است که یک بازیکن جزیی و کوچک میتواند باعث بروز یک شوک بزرگ و تأثیرات نامناسب در میان عوامل حریف شود. سیاستهای خارجی ایالات متحده آمریکا عمیقاً متاثر از تصمیمهای گرفته شده در وضعیت نابهسامان و اضطراری آن دوره بود که در نهایت منجر به جنگهای طولانی مدت در افغانستان و عراق شد. شوک دوم، بحران مالی در سال ۲۰۰۸ بود که ایالات متحده را با رکود بزرگ اقتصادی روبرو کرد و موجب بروز عوامگرایی در دموکراسی غرب و تقویت جنبشهای خودکامه در بسیاری از کشورها شد. واکنش سریع، گسترده و موفقیتآمیز چین در مقابل غرب، باعث شد بسیاری پیشبینی کنند که چین رهبر اقتصادی جهان خواهد شد.
واکنشهای اولیه به سومین بحران قرن، شیوع ویروس همهگیر کرونا نیز به شکلی اشتباه انجام شد. در ابتدا شی جینپینگ، رئیسجمهوری چین و دونالد ترامپ، رئیسجمهوری ایالات متحده با تکذیب و ارائهی اطلاعات غلط و نادرست به این بحران واکنش نشان دادند. ابهام و تأخیر در اقدامات، منجر به از دست رفتن زمان که نقشی بسیار مهم و کلیدی در انجام آزمایشها و مهار این ویروس داشت، شد و فرصت همکاریهای بینالملل به منظور جلوگیری از گسترش این ویروس را از بین برد. در عوض، پس از اعمال قرنطینه و متحمل شدن هزینههای گزاف، دو قدرت بزرگ اقتصادی جهان درگیر پروپاگاندا و جنگهای تبلیغاتی شدند. چین ارتش آمریکا را به دلیل آوردن ویروس کرونا به ووهان مقصر دانست و ترامپ درباره «ویروس چینی» سخنرانی کرد. اتحادیه اروپا نیز با اقتصادی تقریباً به اندازه ایالات متحده، در برابر چندگانگی و تفرقه دولتها دچار مشکل شد. با این حال، ویروس کرونا به مرزها و یا ملیت قربانیان خود اهمیتی قائل نمیشود.
ناسازگاری و ناهماهنگی در پاسخ ایالات متحده نسبت به شیوع این ویروس به اعتبار و «قدرت نرم» این کشور آسیب رسانده است. چین به دلایل سیاسی آمار قربانیان و مبتلایان را دستکاری کرد و به تبلیغات مجدانه خود مشغول شد. با این حال بسیاری از تلاشهای پکن برای بازیابی اعتبار و قدرت نرم خود با شک و تردید جوامع اروپا و سایر کشورها همراه بوده است. دلیلش هم این است که اعتبار یا قدرت نرم با جاذبه و همگرایی در دولتها امکانپذیر است. بهترین تبلیغ یا پروپاگاندا، استفاده نکردن از هیچ پروپاگاندا یا تبلیغی است.
در دستیابی به قدرت نرم، چین از موقعیت ضعیفی شروع کرد. علیرغم تلاشهای گسترده از زمان هو جینتائو، رئیسجمهوری پیشین چین که هدف این کشور را در هفدهمین کنگره ملی در سال ۲۰۰۷ افزایش قدرت نرم اعلام کرد، پکن با تشدید اختلافات ارضی با کشورهای همسایه و اصرار بر کنترل حزبی، اقدام به مانعتراشیهای خود به منظور افزایش اعتبار و قدرت نرم چین کرد. جای تعجبی نیست که در نظرسنجیهای عمومی و رتبهبندیهای جهانی، چین از نظر قدرت نرم و اعتبار ضعیف بوده و در رتبه ۳۰ قرار دارد. ۲۰ رتبهی برتر در این فهرست تحت تصرف کشورهای دموکراتیک است.
در قدرت سخت، توازن به نفع ایالات متحده بوده است و حتی با شیوع ویروس همهگیر کرونا این توازن تغییری نکرد. اقتصاد هر دو کشور ایالات متحده و چین مانند کشورهای اروپایی و آسیای شرقی آسیب دیده و ضربه خوردهاند. قبل از وقوع این بحران، اقتصاد چین به اندازه دوسوم اقتصاد ایالات متحده رشد کرده بود، اما با شروع گسترش کرونا نرخ رشد اقتصادی چین کند شد و صادرات این کشور کاهش یافت. پکن همچنین اقدام به سرمایهگذاریهای بسیاری در زمینه قدرت نظامی کرده، اما هنوز از ایالات متحده در این زمینه عقبتر است و ممکن است سرمایهگذاریهای نظامی خود را در این شرایط نامساعد کاهش دهد. از جمله مشکلات دیگری که این بحران به وجود آورده است، میتوان به هزینهتراشیهای عمده برای چین به منظور احیای سیستم بهداشت و درمان نامناسب این کشور اشاره کرد.
علاوه بر این ایالات متحده دارای برتریهای ژئوپلیتیک است که علیرغم شیوع این ویروس همهگیر همچنان به وقت خود باقی هستند. اولین مزیت ایالات متحده موقعیت جغرافیایی آن است که توسط اقیانوسها احاطه شده و با کشورهای همسایه و دوست هممرز است؛ در حالی که البته چین با برونئی، هند، اندونزی، ژاپن، مالزی، فیلیپین، تایوان و ویتنام اختلافات ارضی دارد. مزیت دوم منابع انرژی است که انقلاب نفت و گاز شیل باعث شد ایالات متحده از واردکننده انرژی بودن به صادرکننده خالص انرژی تغییر وضعیت دهد. از سوی دیگر، چین به واردات انرژی از خلیج فارس و اقیانوس هند وابسته است و ایالات متحده در این زمینه برتری دریایی دارد. ایالات متحده همچنین از مزایای جمعیتشناختی برخوردار است. طی یک دهه و نیم آینده، طبق تحقیقات آدل هایوتین از دانشگاه استنفورد، نیروی کار ایالات متحده به احتمال زیاد، ۵ درصد رشد خواهد کرد؛ در حالی که نیروی کار چین ۹ درصد کاهش خواهد یافت که نتیجه سیاست سابق تکفرزندی دولت چین است. هند به زودی به عنوان پرجمعیتترین کشور جهان، چین را هم پشت سر خواهد گذاشت. قدرت ایالات متحده ناشی از جایگاه این کشور در خط مقدم توسعه فناوریهای کلیدی از جمله بیوتکنولوژی، فناوری نانو و فناوری اطلاعات در جهان است. دانشگاههای ایالات متحده و سایر دانشگاههای تحقیقاتی غربی مجهز به سیستم آموزش عالی هستند.
همه اینها نشاندهنده آن است که ویروس همهگیر کرونا نمیتواند به عنوان یک نقطه عطف ژئوپلیتیک در جهان در نظر گرفته شود. نادیده گرفتن کشورهای متحد و نهادهای بینالمللی تصمیم غلطی خواهد بود. یکی دیگر از تصمیمات غلط، اعمال محدودیتهای شدید مهاجرتی است. مدتها قبل از این بحران، وقتی از «لی کوآن یو»، نخستوزیر پیشین سنگاپور پرسیدم که چرا اینگونه تصور نمیکند که چین به زودی از ایالات متحده به عنوان یک ابرقدرت جهانی پیشی بگیرد، یکی از دلایلی که وی برای مخالفتش با این موضوع به آن استناد کرد توانایی ایالات متحده برای استخراج استعدادها در کل جهان و استفاده از آنها در این کشور بود. با توجه به ملیگرایی موجود، این نوع باز بودن مرزها و استخراج استعدادهای جهانی و استفاده از آنها در کشور برای چین غیرممکن است. با این حال اگر عوامگرایی آمریکا را به سمت کنار گذاشتن مهرههای ائتلافی، نهادهای بینالمللی و باز بودن بکشاند، ممکن است نظر «لی» اشتباه از آب در آید.
به طور جایگزین، دولت جدید آمریکا میتواند سرنخهای خود را روسایجمهوری دوره پس از ۱۹۴۵ بگیرد که موفقیتهایشان را در کتابم به نام «آیا اخلاقیات اهمیت دارد؟ روسایجمهوری و سیاست خارجی از روزولت تا ترامپ» توضیح میدهم. هنری کیسینجر، وزیر امور خارجه پیشین آمریکا به تازگی مدعی است، رهبران باید مسیری از همکاری را برگزینند که به جهش بینالمللی منتهی شود. به جای رقابت در تبلیغات و پروپاگاندا، رهبران کشورها میتوانند اهمیت قدرت را بیش از دیگران دریابند و چارچوبهای دوجانبه و چندجانبه به منظور تقویت همکاریها ایجاد کنند. کشورهای ثروتمند جهان باید بدانند که موج بعدی مبتلایان و قربانیان کرونا در کشورهای فقیرتری که قادر به مقابله با کرونا نیستند، به همه آسیب خواهد رساند. ایالات متحده آمریکا، هم به دلایل شخصی و هم دلایل بشردوستانه، میبایست با گروه بیست همکاریهای لازم را داشته و برای همه کشورها کمکهای سخاوتمندانه ارسال کند.
اگر رئیسجمهوری آمریکا میخواست چنین سیاستهای مشارکتی و احیای اعتبار و قدرت نرم آمریکا را انتخاب کند، ممکن بود چیزی بهتر و مناسبتر در مسیر ژئوپلیتیک به سوی دنیایی بهتر و خروج از این بحران پیش آمده به ارمغان آورد. اگر سیاستهای ایالات متحده در مسیر فعلی ادامه یابد، کروناویروس به سادگی به روندهای موجود پوپولیسم ناسیونالیستی و اقتدارگرایی قدرت خواهد بخشید. با این حال، زود است که پیشبینی کنیم این بحران یک نقطه عطف ژئوپلیتیک خواهد بود که اساساً روابط بین ابرقدرتهای ایالات متحده و چین را تغییر دهد.»