bato-adv
کد خبر: ۳۵۵۰۷۰
روایتی تکان‌دهنده از زندگی یک لوله‌کش فرانسوی

من نوه آدولف هیتلر هستم!

فیلیپ لورت» به همراه ٦ خواهر و برادرش دور میز نشسته بودند و در مورد مسائل روزمره حرف می‌زدند که پدرشان «ژان ماری» خبر را به آن‌ها گفت.
تاریخ انتشار: ۱۷:۰۵ - ۱۹ فروردين ۱۳۹۷

من نوه آدولف هیتلر هستم!

فیلیپ لورت» به همراه ٦ خواهر و برادرش دور میز نشسته بودند و در مورد مسائل روزمره حرف می‌زدند که پدرشان «ژان ماری» خبر را به آن‌ها گفت.

به گزارش شهروند به نقل از دیلی میل، فیلیپ می‌گوید: «ناگهان پدرم به ما گفت: بچه‌ها من باید موضوع مهمی را به شما بگویم. پدربزرگ شما آدولف هیتلر است.» فیلیپ می‌گوید سکوت عجیبی بین ما حاکم شد و هیچ‌کدام از ما نمی‌دانستیم که چه بگوییم یا چه واکنشی نشان دهیم.

این اتفاق مربوط به ٤٠‌سال پیش بود و هنوز هم فیلیپ ٥٦ ساله نمی‌داند که چه واکنشی به این موضوع داشته باشد. او هیچ‌گاه در مورد آن حرف‌ها یا این واقعیت که شاید نوه یکی از معروف‌ترین شخصیت‌های تاریخ باشد، حرفی نزده است.

این لوله‌کش سابق که برای نیروی هوایی فرانسه کار می‌کرد، راز خود را حتی از نزدیک‌ترین دوستانش نیز مخفی کرده و آن را به همکاران یا خانواده همسرش نیز نگفته بود. سال ٢٠١٢، بار اولی است که فیلیپ به‌طور عمومی درباره گذشته خود حرف می‌زند و او صحبت از این موضوع را تنها به خاطر شواهد جدیدی که حرف‌های پدرش را تأیید می‌کند، پذیرفته است.

سال ٢٠١٢ یک روز در «آلن ویلکز»، پسر «لئونارد ویلکز»، مهندس سلطنتی، یکی از سربازانی که روز «دی-دِی» (D-Day) در سواحل نرماندی حضور داشته، خاطره‌ای را از دفترچه خاطرات پدرش منتشر کرد که به نظر می‌رسید این ادعای ژان ماری را که او فرزند نامشروع هیتلر است، تأیید می‌کرد.

روز ٣٠ سپتامبر ١٩٤٤ لئونارد نوشته: «امروز، روز جالبی بود. خانه محل سکونت هیتلر در جنگ جهانی اول و زنی که فرزندی از هیتلر داشت را دیدم. زن به ما گفت که فرزندش حالا در ارتش فرانسه علیه آلمان‌ها می‌جنگد!»

دست‌نوشته‌های پدر آقای ویلکز، ادعای ژان ماری را مبنی‌بر این‌که میان مادر فرانسوی او، «شارلوت لویجی» و هیتلر، ارتباطی برقرار بوده، تایید می‌کرد. آدولف هیتلر در آن زمان، سرباز جوانی بوده که در شمال فرانسه در تابستان ١٩١٧ می‌جنگیده است.

داستان زندگی هیتلر، همچنان پس از دهه‌ها، راز‌های زیادی برای مورخان دارد. ژان ماری سال ١٩٨٥ در ٦٧ سالگی فوت کرد، اما دو ماه بعد از آن، «فرانسیس گیبو»، وکیل او در مجله «لوپوینت» پاریس شواهدی را منتشر کرد که از ادعای موکلش حمایت می‌کرد.

آزمایش‌ها تایید می‌کنند که ژان ماری دارای همان گروه خونی هیتلر است و دست‌خطش نیز مشابه او است. هیتلر هیچ فرزند قانونی و مشروعی نداشت و هرگز هم وجود ژان ماری را تایید نکرد و ملاقاتی هم با او نداشت. اما اسناد ارتش آلمان نشان‌دهنده آن است که افسرانی چند پاکت پول را در زمان جنگ جهانی دوم به شارلوت رسانده‌اند.

هنگامی که شارلوت جان سپرد، ژان ماری در اتاق زیر شیروانی او نقاشی‌هایی را با امضای هیتلر پیدا کرد، این درحالی بود که در آلمان تصویری از یک زن که هیتلر آن را نقاشی کرده بود، دقیقا شبیه به شارلوت بود.

اما تکان‌دهنده‌تر از همه، شباهت بی‌مانند بود... شباهتی که فیلیپ نیز یقینا سهمی از آن دارد، سهمی که در چال چانه، فک مربع و چشمان نافذ او پیداست. فیلیپ افتخار چندانی به رابطه ظاهری‌اش با هیتلر نمی‌کند، اما از این ارتباط و شباهت، ناراحت هم نیست.

مدل شانه‌زنی موهایش به یک طرف و سبیلی که دارد، به گونه مرموزی آزاردهنده است. اگر کسی چنین رابطه‌ای با هیتلر داشته باشد، معمولا از این کار خودداری می‌کند.

با ورود به آپارتمان جادار و تک‌خوابه او در شهر کوچک و آرام سن‌کوینتین در منطقه پیکاری در شمال فرانسه، ناخودآگاه نگاه انسان به دو تصویر از هیتلر بر روی دیوار کشیده می‌شود که به‌طور ناجوری در دو طرف یک نقاشی رنگ روغن از یک گلدان قرار داده شده‌اند. این آپارتمان با دیوار‌های زرد و گرم و اسباب و اثاث عتیقه‌اش، از هر لحاظ جای بسیار راحت و گرم‌و‌نرمی است.

همسر فیلیپ، ورونیک ٤٦ ساله که سرپرست مدرسه است، با سروصدا و درحال گپ‌زنی چای آماده می‌کرد. این دو کمی پس از درگذشت همسر قبلی فیلیپ، روزالین با هم آشنا شده‌اند؛ فیلیپ و روزالین سه فرزند داشتند.

ورونیک عاشق فیلیپ است، فیلیپی که مدام سرکار است و مشکل قلبی هم دارد. او می‌گوید این‌که فیلیپ ممکن است نوه هیتلر باشد، هیچ تفاوتی ایجاد نمی‌کند. او مثل خود فیلیپ معتقد است که این ادعا‌ها درست هستند.

تا آن‌جا که به فیلیپ مربوط است، او از این‌که شاید نواده مستقیم کسی باشد که مسئول اردوگاه‌های مرگ و هولوکاست بوده است، هیچ نگران نیست. فیلیپ درحالی‌که سیگار‌های برگ بلژیکی را پشت سر هم روشن می‌کند، به آرامی می‌گوید: باور من این است که نوه هیتلرم. البته که هستم. مدارکش موجود است. اگر دیگران باور نمی‌کنند، این دیگر مشکل آنهاست.

«این را پدرم به من گفت. او هنوز زنده است و این امر را هم قبول دارد. هیتلر عضوی از خانواده من است، به خاطر همین است که عکسش را به دیوار زده‌ام. او از بستگان من است. گناه من نیست که نوه او از آب درآمده‌ام یا آن همه فاجعه در جنگ رخ داده است. اعمال او هیچ ربطی به من ندارد. او تا ابد فامیل من خواهد بود.

نخستین‌بار که این ماجرا را شنیدم، همه فکرم مصروف دختران بود، پس خیلی به آن فکر نمی‌کردم. می‌دانستم که هیتلر کیست –در مدرسه او را شناخته بودم-، اما به هیچ‌یک از دوستانم نمی‌گفتم. زندگی خصوصی من هیچ ربطی به آن‌ها نداشت. سال ١٩٧٧ با روزالین ازدواج کردم، در آن موقع او ١٩ ساله و من ٢١ ساله بودم. اولش او نمی‌خواست این واقعیت را بپذیرد، اما بعد‌ها به آن عادت کرد. ورونیک هم ابتدا برایش سخت بود که بپذیرد، اما ناراحت نمی‌شود، چون مرا دوست دارد.»

برخلاف نگاه خوشبینانه فیلیپ –او بیش از ٤٠ کتاب درباره هیتلر خوانده است، دختر هیملر را ملاقات کرده و مدعی است که با یکی از معشوقه‌های دیکتاتور صحبت کرده- ژان ماری با اطلاعاتی که از مادرش به او رسیده، دست‌به‌گریبان است. فیلیپ می‌گوید «زمانی که پدرم به ما گفت که هیتلر پدر او است، افتخار می‌کرد که پسر هیتلر است. ابتدا پذیرش این امر برایش دشوار بود. او این واقعیت را دوست نداشت، اما به تدریج با آن کنار آمد.»

در سال ١٩٨١، ژان ماری کتابی با نام پدرت هیتلر بود نوشت که در آن داستانی را که در جوانی از مادرش شنیده بود، بازگو می‌کند. شارلوت گفت که او در یک غروب مستانه در ژوئن ١٩١٧ محضر هیتلر را درک کرده بود. او گفت که در زمان مرخصی‌اش در شهر فورن – این - پک در نزدیکی لیل رابطه کوتاهی با رهبر (هیتلر) داشته است. رابطه خوشایندی نبوده است. او ١٦ ساله و هیتلر ٢٨ ساله بوده؛ هیتلر فرانسوی نمی‌دانسته و او هم آلمانی بلد نبوده است.

این زوج با هم به گردش می‌رفته‌اند، اما شارلوت به ژان ماری می‌گوید: «این گردش‌ها معمولا پایان خوشی نداشتند. درواقع، پدرت بنابر طبع، حرف‌هایی می‌زد که من واقعا سر از آن‌ها درنمی‌آوردم. او به فرانسه حرف نمی‌زد، اما به آلمانی برای یک مخاطب خیالی یاوه‌سرایی می‌کرد.»

فیلیپ می‌گوید: «پدرم گفت که این رابطه فقط چند ماه به طول انجامید. هیتلر مورد حمله شیمیایی قرار گرفت و برای درمان به آلمان بازگشت. او برای چند ماه برگشت و دوباره به آلمان رفت و بعد از آن شارلوت هرگز او را ندید.

پدرم می‌گفت که هیتلر عاشق خوبی بوده و با مادربزرگم رفتار نرمی داشته است، اما ظاهرا غیرتی هم بوده و از نگاه دیگر مردان به معشوقش خوشش نمی‌آمده است. تا آن‌جا که می‌دانم او هیچ انحراف جنسی نداشته است، نمی‌خواهم او را بیش از آنچه هست دیوسیرت نشان دهم.»

طبق گفته فیلیپ، هیتلر یک نقاشی از شارلوت کشیده و او یک نسخه از آن را که گفته می‌شود تصویری از شارلوت است، در اختیار دارد. این نقاشی که برای نخستین‌بار در این‌جا منتشر شده است، شارلوت را در یک مزرعه علوفه و درحالی‌که برای حفاظت از نور خورشید یک روسری به سر دارد و چنگکی هم به دست گرفته است، نشان می‌دهد. این تابلو زمانی به یک کلکسیونر هنری در شهر یپرس بلژیک تعلق داشته و اکنون به یک کلکسیونر خصوصی دیگر فروخته شده است.

ژان ماری در ٢٥ مارس سال ١٩١٨ در سبون‌کورت واقع در ١٢ مایلی شمال سنت‌کوینتین زاده شده است. ننگ داشتن یک پسر نامشروع شارلوت را از آن منطقه دور کرد. او راهی پاریس شد و نوزادش را به والدین خود سپرد. شناسنامه ژان ماری لورت، او را «پسر طبیعی» خانم لوبجوی ثبت کرده است.

بنا به نظر فیلیپ، پدر او کودکی فلاکت‌باری داشته است؛ پدربزرگش تا حدودی به خاطر نامشروع بودنش، مدام او را کتک می‌زده است. اما او مدعی است که هیتلر از وجود او باخبر شده و نقشه‌ای برای نگهداری از او کشیده است. ژان ماری را در هشت‌سالگی، پس از فوت پدربزرگ، یک خانواده ثروتمند محلی به نام فریزون که کاتولیک‌های متعصبی هم بودند، به فرزندی گرفتند.

فیلیپ می‌گوید: «این تکفل را یک راهبه محلی به نام خواهر تئودوسی که هیتلر را می‌شناخت، هماهنگ کرده بود. ظاهرا او این کار را به درخواست هیتلر انجام داده بود. طبق زندگینامه خودنوشت ژان ماری، خواهر ماری تئودوسی، راهبه‌ای آلمانی مدیریت کلینیکی در سن‌کوینتین را که شارلوت در آن وضع حمل کرده بود، به عهده داشته است.

این‌که خواهر تئودوسی هیتلر را از کجا می‌شناخته است، معلوم نیست، اما کمی پس از به فرزندی گرفته شدن ژان ماری از سوی خاندان فریزون، بزرگ این خاندان، فرناند فریزون، به فرانکفورت سفر کرده و در آن‌جا بدون پرداخت هیچ هزینه‌ای، موفق به تملک یک عمارت بزرگ شده است. یک‌سال بعد، آقای فریزون عمارت را فروخته و پول آن را صرف تحصیل ژان ماری می‌کند.

اگرچه شارلوت فرزندش را به سرپرستی دیگران سپرده بود، به گفته فیلیپ آن دو در خلال اشغال فرانسه که در ماه مه‌١٩٤٠ آغاز شد، به یکدیگر می‌رسند. او همچنین می‌گوید که افسران آلمانی نشانی مادرش را در پاریس یافته بودند و به او پول می‌رساندند. فیلیپ می‌گوید: «پدرم در زمان اشغال فرانسه، دوباره مادرم را از طریق افسران آلمانی پیدا کرد. او حتی یک هفته هم با مادرم در آپارتمان او سپری کرده بود. در این زمان بود که مادرم به او گفته بود که هیتلر پدر او است، نه در بستر مرگ، آنچنان که برخی گفته‌اند.

پدرم به من گفت که از مادرش شنیده بود چطور سربازان آلمانی به‌طور منظم برایش پول می‌آورده‌اند. این پول‌ها او را ثروتمند نمی‌کرده، ولی کفاف زندگی‌اش را می‌داده است.»

شارلوت در سال ١٩٥١ درگذشت و ژان ماری ٢٠ روز پس از آن را صرف انکار رازی کرد که او برایش گفته بود. در سال ١٩٥٤، او همسرش ژاکلین را که در سال ١٩٤٠ ملاقات کرده بود، یافت. این زوج سه فرزند داشتند. در عرض چند ماه او با موژت دوبک ١٩ ساله، مادر فیلیپ ازدواج کرد. آنان به پراوینس، شهری در غرب پاریس که در آن ژان ماری در یک کارخانه شیشه‌سازی کار می‌کرد، نقل مکان کردند. آنان سپس صاحب پنج دختر و دو پسر شدند.

فیلیپ می‌گوید: «همین‌طور که قد می‌کشیدم، می‌دانستم که پدربزرگ و مادربزرگم مرده‌اند، اما همیشه فکر می‌کردم که آنان فرانسوی بوده‌اند. همیشه فکر می‌کردم که یک فرانسوی هستم. هرازگاهی صدای پدرم را می‌شنیدم که درباره منضبط‌تر بودن آلمانی‌ها نسبت به فرانسوی‌ها حرف می‌زد، نگو جریان از این قرار بوده است.»

فیلیپ آموزش لوله‌کشی دیده بود و ٣٤‌سال بود که در یک پایگاه هوایی فرانسوی به نام کازاکس در نزدیکی بوردو کار می‌کرد. او و همسرش، روزالین دو پسر و یک دختر داشتند و او اکنون صاحب ٦ نوه است. اگرچه او ادعا می‌کند که فرزندانش از نسبت داشتن با هیتلر ناراحت نیستند، چیزی در این مورد به فرزندان‌شان نگفته‌اند.

فیلیپ می‌گوید: «به آنان گفته نشده که جدشان هیتلر است. نمی‌خواهیم که در مدرسه انگشت‌نما شوند. این موضوع برای بعضی‌ها دشوار است. همسرم، ورونیک این موضوع را تا هنگامی که پدرش زنده بود از او پنهان کرد، چون که او متولد ١٩٣٨ بود و در اثر جنگ جهانی دوم، با سوءتغذیه بزرگ شده و کل زندگی‌اش را بیمار بود.

او نمی‌توانست بپذیرد که دامادش از بستگان هیتلر است. الان مادر ورونیک می‌داند که من نوه هیتلرم، اما قبولش ندارد. او در این مورد حرفی نمی‌زند.»

فیلیپ به مفهومی به نام ژن پلید اعتقادی نداشته و در مورد آینده فرزندان و نوه‌هایش هیچ نگرانی ندارد. او می‌گوید: «نه، این شرارت و پلیدی هیچ تأثیری بر من نداشته است. گمان نمی‌کنم که پلیدی، وراثتی باشد. البته ویژگی‌هایی هستند که قابل انتقال از والدین به فرزند باشند، اما این شما هستید که زندگی‌تان را می‌سازید و به آن شکل می‌بخشید.

من در تمام عمر، یک شهروند فرانسوی تابع قانون بوده‌ام. من این را از خانواده‌ام آموخته‌ام. من آدم بدی نیستم و هرچه هیتلر کرده است، به من هیچ ارتباطی ندارد. زمان او زمان دیگری بود. همه آن فجایع زمانی اتفاق افتادند که ما وجود نداشتیم. شاید اطرافیانش، از او برای انجام اعمال پلیدشان استفاده برده‌اند. شاید اصلا او از این جنایات بی‌خبر بوده است.

رفتار هیتلر با یهودیان غلط بود. اما برخی از کار‌های هیتلر ستودنی بود. او آلمان را از فروپاشی پس از پیمان ورسای نجات داد. او کشور را ساخت، جاده و اتوبان کشید.»

فیلیپ می‌گوید که سیاسی نیست، ولی شیفتگی واضحی به هیتلر و حزب نازی دارد. او می‌گوید: «شروع به خواندن کتاب نبرد من کردم، ولی با خواندن چند صفحه رهایش کردم. بسیار پیچیده بود، اما با فلسفه‌اش موافق نیستم. وقتی در سنین رشد بودیم، هرگز در خانه هیچ بحث سیاسی نمی‌کردیم. من همیشه رأی داده‌ام، اما رأیم را نمی‌گویم. در مورد سیاستم این را می‌گویم که کمی راستی هستم، اما نه راست افراطی.»

فیلیپ پس از مرگ پدرش در سال ١٩٨٥ به مونیخ رفته و با دختر هاینریش هیملر، رئیس اس‌اس که مسئولیت نابودی نسل یهودیان را برعهده داشت، دیدار کرد. او نام دختر هیملر را فاش نکرد، اما می‌گویند که او گوردون بورویتس است که اکنون ٨١‌سال دارد. او می‌گوید: «دختر هیملر باور داشت که من نوه هیتلرم، چون از اعضای حلقه ارتباطی خود شنیده بود که هیتلر پسری فرانسوی دارد که در فرانسه زندگی می‌کند. این یعنی اعضای حلقه داخلی هیتلر، از این‌که او پسری پنهانی دارد، خبر داشته‌اند.»

فیلیپ ادعا می‌کند که در همان سفر با معشوقه‌های هیتلر هم ملاقات داشته است، مورخان همواره معتقد بوده‌اند که پیشوا تنها دو معشوقه داشته است، اِوا براون و گیلی رایبال. رایبال در سال ١٩٣١ درگذشت و براون هم در پایان جنگ به همراه هیتلر در پناهگاه جان سپرد. اگر ادعای فیلیپ درست باشد، یعنی معشوقه سومی هم وجود داشته که هیچ‌کس او را نمی‌شناخته و حداقل تا اواسط دهه ٨٠ زنده بوده است. به گفته فیلیپ، آن دو در برگتسگادن واقع در ١٠٠ مایلی جنوب شرقی مونیخ دیدار کرده‌اند و ترتیب این ملاقات را دختر هیملر داده است.

فیلیپ می‌گوید: «مورخان اشتباه می‌کنند، آنان همه ماجرا را نمی‌دانند. هیتلر بیشتر از دو معشوقه داشت. زنی که با او دیدار کردم، معشوقه هیتلر بود. نام او را فاش نخواهم کرد، چون او یک پسر دارد که از هیتلر نیست، اما به خاطر آن پسر، هویت مادرش را فاش نخواهم کرد. معشوقه هیتلر به من گفت که هیتلر عاشقی نرمخو و مهربان و خوب بوده است، درست همان‌طور که مادربزرگم می‌گفت.»

کار غریبی است سخن گفتن از مردی که مرتکب چنان جنایتی شد، اما فیلیپ می‌گوید: «پدرم نیازی به دفاع از او نداشت. او به این‌که پسر هیتلر بود افتخار می‌کرد.» افتخاری که ظاهرا فیلیپ نیز باوجود انکار آن، در آن سهیم است.

bato-adv
مجله خواندنی ها