کد خبر: ۲۲۳۱۳۶
بررسی فیلمهای برلیناله

600 مایل؛ تصویری نو از خلافکار مکزیکی

اصلاحیۀ دوم قانون اساسی آمریکا، ناخواسته به کارتل‌های مواد مخدر مکزیک کمک می‌کند که دستشان از سلاح‌های نظامی آمریکایی خالی نماند. "600 مایل" نگاهی موجز و موشکافانه به مسئلۀ جریان انتقال تسلیحات به سمت جنوب و درگیری‌های آمریکای لاتین دارد.

تاریخ انتشار: ۱۷:۱۵ - ۱۹ بهمن ۱۳۹۳
600 مایل؛ تصویری نو از خلافکار مکزیکی

اصلاحیۀ دوم قانون اساسی آمریکا، ناخواسته به کارتل‌های مواد مخدر مکزیک کمک می‌کند که دستشان از سلاح‌های نظامی آمریکایی خالی نماند. "600 مایل" نگاهی موجز و موشکافانه به مسئلۀ جریان انتقال تسلیحات به سمت جنوب و درگیری‌های آمریکای لاتین دارد.

نگاهی که از چشم دو شخصیت فیلم که در دو سوی قانون قرار دارند، صورت می‌گیرد: یک قاچاقچی خرده‌پای مکزیکی اسلحه (با بازی کریستین فرر) و یک مامور ادارۀ الکل، تنباکو و سلاح گرم با بازی (تیم راث). اولی در جریان بازداشتی که خوب پیش نمی‌رود، دومی را به گروگان گرفته است.

در حالی که اکثر کارگردانان وسوسه می‌شوند که چنین سوژه‌ای را به یک فیلم اکشن پر زد و خورد بدل کنند، گابریل ریپ‌ستاین، در فیلم اولش، سعی کرده تا رویکردی کمتر مهیج و واقع‌گرایانه‌تری در پیش بگیرد که به ذائقۀ جشنواره‌ها و مخاطبان جدی سینما نیز خوشتر می‌آید.
 
به گزارش فرادید به نقل از ورایتی؛ "600 مایل" به موضوعی می‌پردازد که کمتر در اخبار به آن پرداخته می‌شود. دلیل آنهم به نظر می‌رسد تنها این باشد که آمریکایی‌ها برایشان مهم نیست که خشونت و فساد گسترده‌ای که در مکزیک شاهدش هستیم، به وسیلۀ سلاح‌هایی صورت می‌گیرد که در خاک آمریکا تولید شده‌اند.

کارگردان با کنار گذاشتن نقد سیاسی آشکار، سعی کرده تا از نگاه یک ناظر به مسئله بپردازد. ریپ‌ستاین فیلمش را با نمایش دو کارآفرین جوان، سفیدپوستی بزرگ شده در فقر (هریسون توماس) و دوست مکزیکی‌اش (فرر) آغاز می‌کند که در حال سواستفاده از قانون سست سلاح در آمریکا هستند.
 
دیدن این دو که مضطربانه به فروشگاه‌های لوازم شکار می‌روند، و سلاح‌هایی را که بدون مجوز خریداری می‌کنند، را به راحتی در خودروی شاسی بلندشان جاسازی می‌کنند تا به مکزیک قاچاق کنند، فوق‌العاده جالب است.

در حین این ماجراها، این دو قاچاقچی آماتور آنقدرها هم که خیال می‌کردند مخفیانه عمل نکرده‌اند، و توجه هنک هریس (راث)، مامور ادارۀ الکل، تنباکو و سلاح‌ گرم، را ناخواسته به خود جلب می‌کنند. هریس، بر اساس سیاست جنجالی اداره‌اش، مشهور به اینکه "بگذارید تفنگ‌ها بگردند"، به غیر برداشتن شماره سریال اسلحه‌های مشکوک معمولاً کار دیگری ندارد.
 
وقتی که دو نوجوان، موقتاً از هم جدا می‌شوند، هریس فرصت را مناسب می‌بیند تا یکی را بازداشت کند، اما کارسون سر می‌رسد و او را به شدت مجروح می‌کند و سپس از صحنه می‌گریزد و در ادامه خبری از او نمی‌شود. آرنوفلو (فرر) که شدیداً شوکه شده و نمی‌داند که چطور باید قضیه را جمع کند، دست و پای هریس را می‌بندد و بدن بیهوش و خون آلود او را در خودرو جای می‌دهد و به جاده می‌زند، به این امید که شاید در راه فکری به ذهنش خطور کند.

وقتی هریس به هوش می‌آید، هیجان زده نمی‌شود، و در عوض سعی می‌کند تا در آرامش و از طریق منطقی با جوان ارتباط برقرار کند تا شاید بتواند جان سالم به در ببرد. هر چند که فیلم هیچ تضمینی نمی‌دهد که این دو سرانجام از این مهلکه جان سالم به در خواهند برد.
 
ریپ‌ستاین، تنها قدری در شخصیت آرنوفلو عمیق می‌شود، که به بیننده به چهره‌ای که پشت رویۀ زمخت اوست، برسد. فرر، آرنوفلو را شخصیتی پیچیده و غیرقابل پیش‌بینی در آورده است که لحظه‌ای اشک از چشمش جاری است و لحظه‌ای دیگر که در گوشه‌ای گیر می‌افتد قادر است در لحظه تصمیم بگیرد و عمل کند.
 
ریپ‌ستاین، با ایجاد یک موقعیت تحت فشار و آزاردهنده که در آن این دو مرد مجبورند به هم اعتماد کنند، صحنه‌هایی طولانی‌ای را در سکوت درآورده است، و به تدریج که خودرو به سمت جنوب و مناطق خطرناکتر پیش می‌رود، کشمکش هم میان شخصیت‌ها بیشتر می‌شود.

در این فیلم که بیشتر با نور طبیعی فیلمبرداری شده، دوربین به سبک فیلمهای مستند مضطربانه شاهد وقایع است، در برخی از صحنه‌ها حرکتی ندارد و در برخی دیگر ناگهان توجهش به اتفاقی که در حال افتادن است جلب می‌شود.
 
این فیلم در به تصویر کشیدن خلافکار مکزیکی به کلیشه‌های هالیوودی دچار نشده است. در فیلنامه‌ای چون این، گریز از خشونت ممکن نیست، اما هر گاه در فیلم شاهد خشونت هستیم، تاثیر آن ناگهانی، خشن و غیررمانتیک است.