این جایزه که در هر جشنواره از نگاه منتقدان به بهترین فیلم از نظر آنها داده میشود توسط گروهی از منتقدین از کشورهای مختلف که همگی عضو این فدراسیون با پرستیژ هستند، انتخاب میشود. در برلیناله، دوازده منتقد به نمایندگی از طرف تمام همکاران که از پنجاه و پنج کشور مختلف در آن عضویت دارند به تماشای فیلمهای بخش مسابقه جشنواره نشستند. این جایزه جمعه عصر به فیلم «کیک محبوب من» تعلق گرفت.
به گزارش اعتماد، دو بازیگر نقش اصلی فیلم «لیلی فرهادپور» و «اسماعیل مهرابی» به نمایندگی از بهتاش صناعیها و مریم مقدم این جایزه را گرفتند و متنی را از طرف این دو کارگردان که به دلیل ممنوعالخروجی موفق به حضور در جشنواره و همراهی فیلمشان نبودند، خواندند تا افتخاری دیگر به افتخارات سینمای ایران بیفزایند. در جشنواره کن پارسال هم فیلم ایرانی دیگری، «برادران لیلا» موفق به بردن این جایزه ارزشمند شده بود.
از این جایزه، اما که بگذریم، میخواهم از دو فیلم آخر بخش مسابقه برایتان بنویسم.
دو فیلمی که هر دو توسط دو کارگردان زن ساخته شدهاند. دو فیلم متفاوت، در دو دنیای متفاوت که نشان از دغدغههای متفاوت این دو کارگردان که از دو قاره مختلف آمدهاند، میدهد: «گلوریا!» و «به چه کسی تعلق دارم.» اولی ساخته «مارگاریتا ویکاریو» از ایتالیا و دومی ساخته «مریم جوبور» از تونس است.
«گلوریا!» کمدی موزیکالی مفرح و پرآهنگ و آواز است که در روزهای آخر در بخش مسابقه جشنواره برلین امسال به نمایش در آمد. کارگردان فیلم «مارگاریتا ویکاریو» از داستان قدیمی سیندرلا برای ایده اصلی فیلمش استفاده کرده است. در ونیز سالهای ۱۸۰۰ در پانسیونی دخترانه که در آن موسیقی آموزش میدهند، «ترزا» دختر جوانی است که به کارگری مشغول است. او در سکوت به کارهای محول شده به او میپردازد، اما در ذهن خود همه صداها را، حتی صدای لباس شستن و جارو کردن را هم مانند نتهای موسیقی میشنود و از مجموع این صداها سمفونی جذاب و ملودیکی به وجود میآورد که در آن لباسها و جاروها و زنان کارگر به سازهای ارکستر خیالی او تبدیل میشوند. با آمدن ساز جدیدی به این پانسیون که آن را «پیانو فورته» (همان پیانوی خودمان) صدا میزنند، او و چند تا از دخترهای موزیسین پانسیون به کشف استعدادهای خود دست میزنند.
«گلوریا!» فیلمی مفرح است که برای گذراندن بعدازظهری شاد خوشایند است. سکانس اول فیلم و طراحی پلانها، حرکات بازیگران، صداهای بر آمده از ظرفها و لباسها و عطسه و... که با هم میآمیزند و سمفونی جذاب به وجود میآورند واقعا فکر شده است و با میزانسنی دقیق و طراحی شده مانند ارکستری جذاب و به یاد ماندنی است و دلیل وجود این فیلم را در بخش مسابقه جشنواره برلین توجیه میکند. در ادامه، اما «گلوریا!» به فیلمی ساده و داستانی شاه پریانی یا همان سیندرلایی تبدیل میشود و کارگردان نخواسته که سر خود را با کنکاش و خلق داستانی جدید و متفاوت به درد بیاورد پس تمام المانهای اینگونه داستانهای کودکانه را برداشته و بدون هیچگونه دخل و تصرفی از آنها استفاده کرده است. «گلوریا!» جدا از آن سکانس اول فیلم، حرف جدیدی، چه از نظر روایی و چه از نظر تکنیکی و استتیک برای گفتن ندارد. شخصیت ترزا درست نیست. او که آنقدر کمحرف است که همه در یتیمخانه فکر میکنند لال است، بهطور ناگهانی تو روی مهمترین و نورچشمی پانسیون میایستد و کوتاه نمیآید تا هر کدام به نوبت حق استفاده از پیانو را داشته باشند.
شخصیت او از بیدست و پا و خجالتیترین دختر دنیا بودن تا به آنجا که رییس پانسیون را در اتاقی پشتی هل میدهد و زندانی میکند، صعود تدریجی ندارد و یکباره از این رو به اون رو میشود که نادرست است و منطق روایی ندارد... بقیه شخصیتها هم کلیشهای هستند یا سفیدند یا سیاه. یا کمدیوار بدجنسند یا خوب و مهربان و نمیدانم چرا در آخر کارگردان لازم دانسته تا درنهایت بیذوقی و با دو سکانس سر دستی همه شخصیتهای مثبت فیلم را از سرنوشتی خوب برخوردار کند، پس درحالی که «ترزا» که دیگر در خانهای اعیانی به راحتی زندگی میکند، با خوشحالی کیکی خوش آب و رنگ را تزیین میکند، نامهای از دوستانش که از پانسیون به سفر و توری دور اروپا رفتهاند به دستش میرسد که در آن همه از خوشی و زندگی خوب خود برای ترزا میگویند.
سپس دوربین آنها را نشان میدهد که در تپههای سرسبز سوییس با خوبی و خوشی زندگی میکنند. جدا از ناباورانه بودن اینجا آزادیها برای زنان در اروپای قرن هجدهم، تمام کردن فیلم با دو پلان الکی و نامهای که در آن همه چیز توضیح داده میشود تا خیال کارگردان راحت شود، اگر فیلم برای کودکان ساخته نشده باشد، نهایت بیسلیقگی است. «گلوریا!» فیلم بدی نیست، اما قطعا از استانداردهای لازم برای ادعای جایزه بردن هم برخوردار نبود و بیشتر به زنگ تفریحی در اواخر جشنواره برای نفس تازه کردن میماند. «معالعین» یا «به چه کسی تعلق دارم» آخرین فیلم مسابقهای بود که در برلیناله برای خبرنگاران به نمایش در آمد. فیلمی که با «گلوریا!» در کنتراست کامل است.
این فیلم تونسی، ساخته «مریم جوبور» از سه فصل به نامهای «عواقب»، «سایهای پدیدار میشود» و «بیداری» تشکیل شده است. داستان فیلم درباره پدر و مادری است که با پسر ده، دوازده سالهشان «آدام» در روستایی در تونس زندگی میکنند. زندگی آنها ویران شده به نظر میرسد، چون دو پسر بزرگشان «مهدی» و «امین» به داعش پیوستهاند.
اتفاقی که در این روستا بار اول نیست که میافتد و مادران و همسایگان دیگری هم با این مشکل گریبانگیر هستند. کمی بعد، اما یکی از این دو پسر «مهدی» با زنش که حامله است و در زیر چادر و برقع و پوشش سراسری زنان داعشی که فقط چشمهای گیرا و سبزش از زیر آن مشخص است به خانه بر میگردد. هر چند که مادر از بازگشت پسرش خیلی خوشحال است و سعی بر بستن چشمش بر همهچیز دارد، پدر خانواده، اما نمیتواند رفتار عجیب و غریب پسر و عروسش را نادیده بگیرد. او همچنان نمیتواند از گناه پسرش که نه تنها خود گرفتار داعش شده، بلکه «امین» برادر خود را هم با خود برده و حالا بدون او بازگشته است، چشمپوشی کند...
کارگردان فیلم «به چه کسی تعلق دارم» در اولین ساخته سینمایی خود از گناه و عذاب وجدان حرف میزند. آنگاه که میدانی گناهی نابخشودنی مرتکب شدهای و هیچگاه نمیتوانی به هیچوجه از آن خلاصی پیدا کنی و وزنش تا ابد بر شانههایت سنگینی میکند. از نظر «جوبور» اگر هنوز انسانیت در ما نمرده باشد گناهی به بزرگی قتل بیگناهان عذاب وجدانی آنقدر عظیم در ما تولید میکند که میتواند از شدت سنگینی حالتی فیزیکی به خود گیرد و هر جا که برویم، مانند سایهای دنبالمان کند...
کارگردان جوان تونسی/کانادایی فیلم با جسارت تصمیم به استفاده از استعاره گرفته است. استعارههایی که ترسی از نفهمیدنشان ندارد و دلیلی برای توضیحشان در خود نمیبیند. طنابی که فیلم «جوبور» را که مخلوطی از ژانرهای مختلف تخیلی، جنایی و درام است به هم وصل نگه میدارد، عشق و علاقه مادری است که در برابر سختترین انتخابها قرار میگیرد... «جوبور» تصمیم به استفاده از پلانهای درشت در تمام طول کار خود گرفته تا بتواند تا حد ممکن به کاراکترها و حالات و درونشان نزدیک شود. به واسطه این انتخاب، تماشاگر میتواند کوچکترین حرکت صورت و میمیک بازیگر را ببیند و حس کند. این سبک کارگردانی اگرچه بر نزدیکی بر پرسوناژها میافزاید، اما در همان حال ما را از همآمیزی با دکور و اطراف و دنیای پیرامون شخصیتها دور میکند.
بنابراین دکور زیبای تونسی با دریا و ماسهها و رنگ سبز تند درختها و علفهایش که این دهکده را در خود گرفته و میتواند به زندهسازی داستان کمک کند تا حد زیادی نادیده گرفته شدهاند و تنها ثانیههایی بسیار محدود به نظر ما میرسند. «به چه کسی تعلق دارم» فیلمی غافلگیرانه است که تا به آخر کار دست خود را رو نمیکند. تلاش کارگردان برای خلق فیلمی جدید و متفاوت و غافلگیرانه، با استفاده از دوربینی نزدیک و متفاوت از سینمای امروز جهان که بیشتر سعی در عقب نشستن و از دور نشان دادن دارد، جذاب است و دیدنش را به تجربهای متفاوت تبدیل میکند.
بعد از نمایش این آخرین فیلم، نمایش فیلمهای بخش مسابقه به اتمام رسید و بالاخره روز موعود در برلیناله امسال نیز فرا رسید. شنبه شب در کاخ جشنواره برلین یا همان برلیناله پالاس مراسم اختتامیه این جشنواره بزرگ و مطرح که بهطور قطع یکی از مهمترین جشنوارههای جهان در کنار جشنواره کن و ونیز است، برگزار شد. تفاوت جشنواره برلین، اما با دو جشنواره کن و ونیز در نگاهش است. این جشنواره برخلاف آن دو به سیاسی بودن مشهور است و به این نگاهش افتخار میکند.
در مراسم امسال اختتامیه هم مانند هر سال و مانند جشنوارههای دیگر و رسم معمول این مراسم، هیاتهای مختلف داوران بخشهای مختلف به روی صحنه آمدند تا برندگان خوششانس هر بخش را، چه بخشهای جانبی و چه فیلمهای کوتاه و به خصوص بخش مسابقه اصلی جشنواره را اعلام کنند.
هیات داوران بخش مسابقه اصلی امسال از هفت عضو تشکیل شده بود که از هفت کشور مختلف دنیا دور هم جمع شده بودند تا بیست فیلم انتخاب شده در این بخش را نگاه کرده و داوری کنند.
«لوپیتا نیونگو» بازیگر از کشور کنیا/ مکزیک رییس هیات داوران این دوره بود. «برادی کوربه» بازیگر امریکایی، «آن هوی» نویسنده و کارگردان هنگکنگی، «کریستین پتزولد» نویسنده و کارگردان آلمانی، «آلبرت سیرا» نویسنده و کارگردان اسپانیایی، «ژاسمین ترینکا» بازیگر و کارگردان ایتالیایی و بالاخره «اوکسانا زابویکو» نویسنده و شاعر اوکراینی دیگر داورانی بودند که در کنار او حضور داشتند.
عجیبترین اتفاق برایم این بود که هیچ کدام از فیلمهایی که در بخش مسابقه امسال دیدم و برایتان از آنها نوشتم صاحب جایزه نشدند... به استثنای «حمام شیطان» که توانست جایزه «مشارکت در دستاورد هنری برجسته» جشنواره برلین را از آن خود کند، هیچ کدام این فیلمها، اما در مراسم اختتامیه صاحب جایزه نشدند...
خبر خوب، اما برای ایران، برنده شدن فیلم «خمیازه بزرگ» به کارگردانی «علی یار راستی» است که از آن برایتان نوشتم. فیلمی جادهای که به سادگی و زیبایی توانسته تماشاگر را با خود همراه کند. «علی یار راستی» جایزه ویژه هیات داوران جشنواره برلین در بخش جانبی «ملاقاتها» را به طور مشترک با فیلم «مقداری باران باید ببارد» به کارگردانی «کونگ فانی جیان لی» به دست آورد تا افتخاری دیگر به افتخارات سینمای ایران اضافه کند. جالب است بدانید که در بخش اصلی جشنواره برلین، هیچ جایزهای نمیتواند به طور مشترک به دو فیلم داده شود. قانونی که در دیگر جشنوارهها و ازجمله جشنواره کن وجود ندارد. هر ساله در جشنواره کن، یک یا تعدادی از جوایز به طور مشترک به دو فیلم اهدا میشوند. در بخشهای جانبی، اما خوشبختانه این قانون سفت و سخت وجود ندارد و خمیازه بزرگ توانست جایزه خود را به طور مشترک به دست آورد.
در دیگر بخشها، اما و مخصوصا در بخش مسابقه اصلی برلیناله، متاسفانه دست سینمای ایران و «کیک محبوب من» از جایزه خالی ماند... «کیک محبوب من» که بهترین فیلم از نگاه منتقدین برلین بود و یکی از شانسهای اصلی «خرس طلایی» برلین محسوب میشد با کمال ناباوری هیچ جایزهای نبرد و مورد بیمهری داوران قرار گرفت. تمامی جوایز به فیلمهایی که در دو، سه روز اول جشنواره به نمایش در آمدند، داده شد. دو، سه روزی که من متاسفانه به علت مشکلات پیش آمده موفق به گرفتن کارت خبرنگاری و دیدن فیلمها نشدم! بنابراین هیچ کدام از این فیلمها به استثنای «حمام شیطان» را ندیدم و نمیتوانم از بر حق یا ناحق بودن جوایز برایتان بگویم و نتایج را نقد و تحلیل کنم.
«حمام شیطان»، اما فیلم فمینیستی درباره خرافات و نتایج مخرب خشونت است. کارگردانان این فیلم «سورین فیالا» و «ورونیکا فرنز» زندگی یک زن جوان با روحیهای نرم و ظریف را به تصویر میکشند. «اگنس» که در آغاز برای گلها و گیاهان آواز میخواند در طول فیلم و بر اثر فشار خرافات مذهبی و شکنجههای روحی و روانی و جسمی که متحمل میشود، به قاتلی وحشی تبدیل میشود... قاتلی که برای رسیدن به مرگ از هیچ چیز، حتی کشتن بچهای معصوم هراس ندارد. «مارتین گشلاشت»، مدیر فیلمبرداری این فیلم خشن که شکنجه و قتل حیوانات و انسانها را با پلانهایی درشت به تصویر کشیده، موفق به کسب جایزه در برلیناله شد. هیات داوران امسال برلیناله به ریاست بازیگر دو رگه مکزیکی/ کنیایی جایزه خرس طلایی را به فیلم «داهومی» به کارگردانی «مدتی دیوپ» کارگردان و بازیگر زن دو رگه فرانسوی/ سنگالی دادند.
اینکه شباهت نژادی این دو بازیگر و کارگردان دو رگه سیاهپوست به هم و همچنین سوژه این فیلم مستند که درباره بازگرداندن گنجهای خطه پادشاهی «داهومی» که سیاهپوستند چقدر در اهدای جایزه به این فیلم تاثیرگذار بوده، سوالی است که ذهن مرا کمی به خود مشغول کرده است. سوالی که درست یا غلط بودنش را نمیدانم و قطعا جوابی هم برایش ندارم...، اما نادیده گرفته شدن فیلمهای جذاب و پرطرفداری (چه در بین تماشاگران و چه در بین منتقدین) مثل «شامبالا»، «کیک محبوب من» و «زبان خارجی» و بردن فیلمهایی مثل «امپراتوری» «برونو دومون» که یکی از بدترین امتیازات جشنواره امسال را از نگاه منتقدین برخوردار بود، فکرم را به خود مشغول کردهاند.
بعد از صحبت با عدهای دیگر از منتقدین و خبرنگاران که موفق به تماشای تمام فیلمهای بخش مسابقه شده بودند، متوجه شدم که این سردرگمی و تعجب از اهدای اینگونه جوایز فقط برای من به وجود نیامده و دیگران هم در کار این هیات داوری ماندهاند و دلیل و چرای اهدای اینگونه جوایز را درک نکردهاند و به قول یکی از آنها انگار که هیات داوران از کنار تعدادی از فیلمها، بدون دیدنشان عبور کردهاند.
به هر حال، اما جشنواره برلین ۲۰۲۴ با تمام خوبیها و بدیهایش گذشت. تجربهای متفاوت و جدید که نمیدانم آیا حاضر به تکرارش هستم یا نه. اما به هر جهت ماجراجویی جدیدی بود و صرفنظر از تفاوتش با جشنواره کن که به آن عادت دارم، نقاط مثبت و منفی خودش را داشت.
برای کسانی مثل من که سینما زندگی و عشق و دنیایشان است، هر فرصتی برای فیلم دیدن و از فیلم گفتن و شنیدن و نوشتن، با فکر سینما خوابیدن و بیدار شدن و با سینما زندگی کردن شانس و امتیازی بینظیر و استثنایی است...
پس سعی کردم تا از هر روز و لحظهاش نهایت استفاده را بکنم. امیدوارم که توانسته باشم شما را هم در این لذت جادویی سهیم کرده باشم.
تا جشنوارهای دیگر، بدرود.