کتاب «وداع با صدقه» اثر گریگوری کلارک ادعاهای عجیبی در مورد تاریخ اقتصادی جهان مطرح میکند. کلارک میگوید استانداردهای زندگی در طول ۱۰۰هزار سال گذشته بدون تغییر و رشد اقتصادی موفق بهدلیل گسترش ارزشهای طبقه متوسط بود که از نخبگان و ثروتمندان به جامعه سرایت کرد.
کتاب «وداع با صدقه» اثر گریگوری کلارک ادعاهای عجیبی در مورد تاریخ اقتصادی جهان مطرح میکند. میگوید جهان پیشا صنعتی در یک تعادل مالتوسی قرار داشت و استانداردهای زندگی در طول ۱۰۰ هزار سال گذشته بدون تغییر بود، نهادهای بد عامل عقبماندگی اقتصادی نبودند و عجیبتر از همه، رشد اقتصادی موفق به دلیل گسترش ارزشهای طبقه متوسط بود که به دلایل بیولوژیکی از نخبگان و ثروتمندان به جامعه سرایت کرد، زیرا ثروتمندان بیشتر از فقرا فرزندان بازمانده داشتند. کارگران منتفعان بزرگ انقلاب صنعتی بریتانیا بودند و فقدان ارزشهای طبقه متوسط، به دلایل بیولوژیکی، دلیل این است که چرا بیشتر کشورهای جهان فقیر هستند. البته پشتوانه تجربی این ادعاها مورد بررسی قرار گرفته و در یک کلام میتوان گفت همه آنها مشکوک هستند.
به گزارش دنیای اقتصاد، کتاب حول دو ایده اساسی میچرخد. نخستین مورد این است که استانداردهای زندگی (اکثریت جمعیت) در قرنها و حتی هزارههای قبل از انقلاب صنعتی بهطور اساسی (و شاید اصلا) تغییر نکرده است، زیرا رشد جمعیت تمایل داشت هر تغییر تکنولوژیکی را که ممکن است رخ دهد، جبران کند. کلارک یک «بنیادگرای» مالتوسی است. میگوید قبل از سال ۱۸۰۰ هیچ تمایز اساسی بین اقتصاد انسان و اقتصاد سایر گونههای حیوانی و گیاهی وجود نداشت. بهطور خلاصه، انسان مدرن قبل از سال ۱۸۰۰ وجود نداشت.
مورد دوم، انسان مدرن در اوایل دوره مدرن در انگلستان ظهور کرد. ثبات جامعه و بازتولید متفاوت ثروتمندان فقط به این دلیل که آنها فرزندان بیشتری نسبت به فقرا داشتند منجر به ظهور گونهای با ویژگیهای بورژوایی شد، صرفهجو، سختکوش، منضبط، باسواد و حسابگر. این گونه جدید سپس محدودیتهای مالتوس را شکست و جامعه صنعتی را ایجاد کرد. این توضیح همچنین حاکی از آن است که ادامه توسعه نیافتگی - حتی در قرن بیستم - را میتوان با فقدان ارزشها و نگرشهای درست توضیح داد. پیام ساده فصلهای آخر کتاب این است که افراد فقیر، فقیر هستند، زیرا به اندازه کافی سخت کار نمیکنند.
آیزیا برلین متفکران را به دو دسته روباه و جوجهتیغی در پیروی از ضربالمثل آرکیلوکوس تقسیم میکند، روباه چیزهای زیادی میداند، اما جوجه تیغی یک چیز بزرگ. گرگوری کلارک یک جوجهتیغی است و این باعث محبوبیت او در میان اقتصاددانانی میشود که ابتدا مدلی را فرموله میکنند و سپس آن را با جهان تطبیق میدهند. کلارک داستان جهان را با عبارات مالتوسی روایت میکند و وقتی مسائل فرعی پیش میآید، به عنوان مثال، چرا انگلستان نخستین انقلاب صنعتی را داشت؟ - کلارک به شکل پیشینی مشابهی پیش میرود. آزمایشهای بسیار کمی برای نظریههای کلارک وجود دارد، این حتی یک مسابقه اسبسواری هم نیست که در آن بتوان آن را با جایگزینهایی مطابقت داد تا ببینیم کدامیک میتواند به بهترین شکل اتفاقی را که رخ داده است، توضیح دهد.
در مقدمه کتاب، کلارک میداند که ممکن است همه همکارانش را در تاریخ اقتصادی قانع نکند و از این نظر درست میگوید. بیشتر مورخان اقتصادی روباه هستند و بسیاری این کتاب را قابلتوجه نمیدانند. آنها دنیا را مکانی پیچیده میبینند و به جای آنکه قیاسی پیش بروند، به صورت استقرایی پیش میروند. مدلهای تحقیق آنها باکونی و پوزیتیویستی است، انباشت شواهد بیشتر در نهایت حقیقت را آشکار میکند. مدلها میتوانند به سازماندهی و هدایت مجموعه اطلاعات کمک کنند، اما جایگزینی برای تحقیق نیستند. کلارک کارهای جدی در این راستا انجام داده است، اما او همچنین نسبت به بسیاری از مطالعات تاریخی بیاعتنا است. او کتاب خود را از اشتباهات آکادمیک تاسفآور معمولی متمایز میکند. در حالی که بیشتر مورخان خود را در حال جمعآوری اطلاعات برای ایجاد توصیفی دقیق از گذشته میدانند، کلارک کار آنها را پیچیدهسازی عمدی و ابهام مملو از اصطلاحات میداند. کلارک تصویر بزرگی را به ما ارائه میدهد. اما آیا او ما را همانطور که امیدوار است به سوی حقیقت هدایت میکند، یا چیزی را ارائه میکند که برلین آن را دید درونی معمولا متعصب جوجه تیغی مینامد؟
ما نباید یک کتاب را از روی جلد آن یا از روی عنوان آن قضاوت کنیم، هدف کتاب توضیح این است که چرا برخی کشورها ثروتمند و برخی دیگر فقیر هستند. بسیاری از کشورها (از جمله ژاپن) به رفاه تودهای دست یافتهاند، اما بقیه هنوز «با صدقه وداع» نکردهاند. در واقع، از نظر کلارک، چشمانداز آنها تیره و تار است. چرا برخی کشورها موفق شدهاند درحالیکه برخی دیگر در گِل گیر کردهاند؟ کلارک استدلال خود را با نام تجربهگرایی گاهبهگاه خود و با ارجاع اندک به یافتههای سایر محققان که اغلب دقیقتر، جامعتر و از نظر روششناختی پیچیدهتر هستند، پشتیبانی میکند. سوالی که این بررسی را موجب میشود این است که آیا نظریههای کلارک در پرتو آن تحقیقات قابل قبول هستند یا خیر. این بررسی حول محور گزارههای اصلی کتاب سازماندهی شده است. آنها عبارتند از:
دنیای پیشاصنعتی مالتوسی بود و رشد جمعیتی درآمد سرانه را برای ۱۰۰ هزار سال ثابت نگه داشت.
در نتیجه استانداردهای زندگی برای این دوره بلندمدت تاریخی ثابت بودند.
نهادهای بد عدم رشد اقتصادی را توضیح نمیدهند. در عوض، فقدان رشد در جهان ماقبل صنعتی به دلیل فرهنگ بد و به دلیل فقدان فضایل «طبقه متوسط» یعنی سختکوشی و صرفهجویی بود.
انقلاب صنعتی در انگلستان رخ داد، زیرا فضایل طبقه متوسط به دلایل بیولوژیکی در قرن شانزدهم و هفدهم در مقیاس اجتماعی در آنجا گسترش یافت، زیرا فقرا به اندازه کافی فرزندان بازمانده برای تولید مثل نداشتند، در حالی که ثروتمندان فرزندان مازاد داشتند!
فضایل طبقه متوسط از آنجا که در ژنهایشان وجود داشت با آنها همراه شد. این مکانیسم در کشورهای دیگر عمل نکرد، زیرا افراد غنی و فقیر تعداد مشابهی از کودکان زنده مانده داشتند. درآمد در طول انقلاب صنعتی به آرامی رشد کرد و کارگران به جای سرمایهداران یا صاحبان زمین ذینفعان اصلی بودند. انقلاب صنعتی باید به سرعت در سراسر جهان گسترش مییافت، زیرا ماشینآلات مدرن میتوانست وارد شود و دستمزدهای پایین باید به تجارت در کشورهای فقیر مزیت رقابتی میداد. با این حال، به دلایل بیولوژیک، کارگران در آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین فاقد ارزشهای طبقه متوسط بودند. در نتیجه، مزیت رقابتی در سطوح بالای نیروی انسانی از بین رفت و کشورهای فقیر توسعه نیافته باقی ماندند. بهطور کلی میتوان گفت که بدیعترین ایده کلارک این است که نرخهای متفاوت تولید مثل ممکن است باعث پیدایش نوع دیگری از انسان در اوایل دوره مدرن شده باشد. چیزی که او آن را انسان مدرن با ارزشهای طبقه متوسط مینامد.
آیا انتخاب طبیعی به بورژوازی بریتانیا ارزشهایی بخشید؟
برداشت کتاب از تله مالتوس مشابه همان برداشتی است که گالور و بسیاری دیگر هم دارند. اما نقد اصلی به کتاب در گذار از تله مالتوس است. اگر بتوان برای گسترش ارزشهای طبقه متوسط علت دیگری پیدا کرد، تئوری کتاب روی هوا است. اگرچه نسبت به خوانش کتاب از تئوری مالتوس نیز انتقاداتی وجود دارد، اما ما از آن صرفنظر میکنیم و به نقد اصلیترین گزاره کتاب میپردازیم.
اگر نهادها رشد اقتصادی را توضیح ندهند، چه توضیحی میدهند؟ پاسخ کلارک توضیح شخصیتی است؛ «ظهور انسان مدرن». انقلاب صنعتی محصول پیشرفت تدریجی جوامع کشاورزی مستقر به سمت یک ذهنیت منطقیتر و اقتصادیتر بود. انگلستان نمونه برجسته یکی از این جوامع بود. صرفهجویی، احتیاط، مذاکره و سختکوشی برای جوامعی تبدیل به ارزشهایی شده بود که قبلا ولخرج، راحتطلب، خشن و دوستدار اوقات فراغت بودند. تغییر در شخصیت در نرخ بهره پایینتر، سواد بیشتر، سال کاری طولانیتر و خشونت کمتر آشکار شد. چرا انگلیس به طبقه متوسط تبدیل شد؟ «منبع قابل قبول این تحول آشکار ترجیحات انسانی، بقای ثروتمندترین افراد است که در انگلستان پیش از صنعتی شدن مشهود است». فقیران فرزندان بازمانده کمی داشتند که نمیتوانستند خودشان را بازتولید کنند.
از طرف دیگر ثروتمندان بیش از اندازه فرزندان بازمانده داشتند. با توجه به ماهیت ایستای اقتصاد مالتوس، فرزندان ثروتمندان با تعداد بسیار زیاد، برای یافتن کار بهطور متوسط مجبور بودند در سلسله مراتب اجتماعی پایین بیایند. تحرک اجتماعی رو به پایین ارزشهای «صبر، سختکوشی، نبوغ، نوآوری و آموزش» را در سراسر جامعه گسترش میدهد. تفاوت بین ثروتمندان و فقیرها از منظر تعداد فرزندان بازمانده در انگلستان بیشتر از جاهای دیگر بود و این توضیح میدهد که چرا انگلیس در رشد اقتصادی پیشرو بود. جامعهای که تقریبا از نظر توسعه ارزشهای «درست» بورژوایی، تقریبا پیش از انگلستان پیشرفت کرد، هلند بود.
در اینجا، نرخ بهره حتی بیشتر (و زودتر) از انگلستان کاهش یافت، نیروی کار منضبط بود و سواد و حسابگری بسیار بالاتر از سواحل غربی دریای شمال بود. حیف که کلارک این مورد را بررسی نکرد تا ایدههای خود را در مورد بازتولید آزمایش کند. هلند، پیشگام ارزشهای بورژوایی، بسیار وابسته به مهاجرت در مقیاس وسیع کارگران و بازرگانان از فلاندر، آلمان و اسکاندیناوی بود که به این معناست که انبار ژنی آن تقریبا دائما توسط تازهواردان تجدید میشد.
با این حال، ارزشهای بورژوایی رشد کرد. این نشان میدهد که فرآیندهایی غیر از آنچه توسط کلارک ارائه شده است ممکن است باعث غلبه این ارزشها شده باشد. یک فرضیه احتمالی میتواند با وضعیت اجتماعی-اقتصادی مرتبط باشد. فرآیندهای تخصصی شدن و شهرنشینی که در جامعه هلند و انگلیس رخ داد، منجر به ظهور گروههای طبقه متوسط با ارزشهای طبقه متوسط شد.
گسترش ارزشهای «طبقه متوسط» را میتوان نتیجه تغییرات اجتماعی گستردهتر نیز دانست. یک رویکرد، نگرش جدید را به تغییرات در قلمرو ایدهها نسبت میدهد. در تز وبر (۱۹۳۰)، رفرماسیون به اخلاق پروتستانی و از آنجا به روح سرمایهداری منتهی شد. از اقتصاددانان جدیدی که نگرشهای مدرن را به برخی تغییرات قبلی در قلمرو ایدهها مرتبط میکنند، میتوان به موکر (۲۰۰۲) اشاره کرد که استدلال میکند رویکردی جدید و منطقی برای مطالعه فناوری قرن هجدهم وجود دارد و این را به روشنگری و در نهایت به دوران روشنگری و انقلاب علمی قرن هفدهم مرتبط میکند.
رویکرد دیگر برای تبیین ظهور «انسان مدرن» این است که آن را در نتیجه تغییرات در اقتصاد اوایل دوره مدرن بدانیم. این موضوع نزد متفکران لیبرال و همچنین مارکسیست محبوب بوده است. من قبلا مشاهده کردهام که برای مثال، افزایش سواد را میتوان به تقاضای این مهارتها نسبت داد که توسط زندگی تجاری ایجاد میشود و از این رو گسترش آنها را میتوان به رشد شهرها نسبت داد. همین امر در مورد نگرشهایی که کلارک با مدرنیته مرتبط میکند صادق است. همانطور که جان استوارت میل (۱۸۴۰) میگفت، روح تجارت و صنعت یکی از بزرگترین ابزارهای تمدنی برای بهبود و تعالی فرهنگ در گستردهترین معنای آن است، ما مدیون آن یا پیامدهای آن هستیم. با این توضیحات متناقض، ادعای کلارک مبنی بر اینکه «انسان مدرن» محصول تغییر ترجیحات مبتنی بر زیستشناختی و بیولوژیک است را نمیتوان به راحتی پذیرفت. در واقع، از آنجا که گزارههای کلیدی او نادرست هستند، ادعای او توجیه بسیاری لازم دارد. اینها شامل موارد زیر است:
ثروتمندان در قرون وسطای متاخر ارزشهای طبقه متوسط را نشان میدادند.
فقرا در قرون وسطای متاخر ارزشهای طبقه متوسط را نشان نمیدادند.
ثروتمندان ارزشهای خود را به صورت ژنتیکی یا از طریق تربیت به فرزندان خود منتقل کردند.
ثروتمندان بیشتر از فقیرها فرزندان بازمانده داشتند و انگلستان در این زمینه غیرعادی بود. تمامی شواهد علیه گزارههای فوق است و این موارد بسیار مشکوک هستند، در واقع پاسخهای کلارک بسیار تخیلی است.
برای نمونه هیلتون (۱۹۶۲) نرخ پسانداز املاک قرون وسطای انگلیسی را اندازهگیری کرد و آنها را کمتر از ۵ درصد دریافت کرد. به نظر میرسد ایده سرمایهگذاری مجدد سود برای افزایش تولید در ذهن معدودی وجود داشته است. در عمل به نظر میرسد که میزان حداقلی از ثروت به جای حداکثر، برای کالاهایی خرج شده است که به سمت تشکیل سرمایه میروند. شوالیههای انگلیسی به جای اینکه مدیران تجاری خوبی باشند، درندهترین جنگجویان اروپا بودند. انگلیسیها در بیشتر جنگهای صد ساله (۱۳۳۷ تا ۱۴۵۳) با فرانسویها جنگیدند. هنگامی که شوالیههای انگلیسی سرانجام شکست خوردند، آنها در جنگهای رز (۱۴۵۵) به مقابله با یکدیگر پرداختند. در واقع اشراف انگلیسی در قرون وسطی اهل صرفهجویی و تجارت اولیه نبودند.
اکثر مورخان انگلیسی دیدگاهی متفاوت از کلارک در مورد رابطه بین طبقات بالا و بقیه افراد جامعه دارند. از طرفی ما شواهد مستقیم کمی در مورد نگرش فقرا در قرون وسطای بعدی داریم. بیشتر آنها کشاورزان دهقانی بودند و باید توجه کنیم که ادعای کلارک بیان مجدد این دیدگاه قدیمی است که دهقانان غیرمنطقی هستند. این دیدگاه در اقتصاد توسعه در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ زمانی که برای جوامع دهقانی مدرن آزمایش و رد شد، رایج بود (بری و کلین ۱۹۷۹، بوث و ساندروم ۱۹۸۵). در حالی که ما نمیتوانیم آزمایشهای پیچیدهای را در انگلستان قرن پانزدهم انجام دهیم، شواهد قابلتوجهی وجود دارد که کشاورزان کوچک مقیاس مبتکران کشاورزی بودند.
در مورد اینکه فقرا ارزشهای نادرست داشتند و ثروتمندان ارزشهای درستی داشتند، کتاب تحلیل زیادی ارائه نمیدهد. اینکه ثروتمندان بیشتر از فقرا در سرمایه انسانی سرمایهگذاری میکردند (و در نتیجه سطح سواد آنها بالاتر بود) جای تعجب ندارد. اما او در مورد ارزشهای آنها یا تمایل آنها به پسانداز و سرمایهگذاری از سطح معینی از درآمد چیز زیادی به ما نمیگوید. اشتباهی که او مرتکب میشود مرا به یاد ادبیات قدیمیتر در مورد تغییرات ارضی میاندازد، جایی که دانشمندان مارکسیست به ویژه به این نتیجه میرسیدند که، چون کشاورزان بزرگ مازاد بیشتری نسبت به کشاورزان کوچک تولید میکردند، پس کارآمدتر بودند.
تجزیه و تحلیل دقیق در سطح خرد نشان داد که به عنوان سهمی از درآمد، دهقانان کوچک کاملا برعکس، بیشتر پسانداز و سرمایهگذاری میکنند. نکته دیگر این است که اعیان و اشراف در حال بازتولید نبودند، بلکه این بازرگانان بودند که از نردبان اجتماعی صعود کردند. مدل کلارک برای طبقات بالای جامعه انگلیسی اشتباه است. در نتیجه برای گزارههای کلارک شواهد تجربی و تاریخی کمی وجود دارد و همانطور که در ابتدا اشاره شد این گزارهها بهشدت مشکوک هستند.