«تهران امروز» در توصیف آخرین لحظات پیش از اعدام شهلا جاهد، نوشت: یك ربع به ساعت 4 مانده است و هوا كمی سوز دارد. از تاكسی پیاده شده و از فاصلهای نه چندان دور جمعیت اندكی را میبینم كه زیر آسمان تاریك چشم انتظار اولیای دم و خرمشاهی وكیل پرونده ماندهاند. با پیاده شدن من از ماشین نگاهها دوباره به سمت در ندامتگاه اوین باز میگردد.
مادر شهلا با چهرهای مضطرب روی زیرانداز نشسته و مدام ذكر میگوید. دور او را عدهای زن كه از چهره بعضی از آنها به خوبی میتوان داشتن نسبت نزدیك با متهم را دید گرفتهاند و مشغول زمزمه كردن زیر لب هستند. دو قوطی آب معدنی و یك فلاسك چای كنار زن پیر به حالت واژگون روی زیرانداز افتاده است.
نجواها فقط محدود به چند زنی كه دور مادر شهلا را گرفتهاند نیست و چند خبرنگاری كه برای گزارش ماجرا و تقلا در جهت گرفتن رضایت از اولیای دم مقتول در گروههای كوچك چند نفره دور هم جمع شدهاند نیز حرفهایی را رد و بدل میكنند كه محور بیشتر آنها گمانهزنی درباره احتمال بخشش خدیجه جاهد است.
ساعت حدود 4:50 است كه خرمشاهی از دور پیدا میشود. چهره او كه نسبتا بشاش است احتمال شنیدن خبرها را از فرجام دیگر این پرجنجالترین پرونده تاریخ كیفری ایران تقویت میكند. خرمشاهی، وكیل پایه یك دادگستری كه بیش از هشت سال از وقت خود را صرف دفاع از متهم این پرونده كرده است، میگوید به گرفتن رضایت از اولیای دم امیدوار است.
به فاصله كوتاهی خودروی دیگری در محل حاضر میشود. این بار یك مسئول قضایی است كه میخواهد نامش فاش نشود. او رابطه گرمی با افرادی كه از او خواهش میكنند تا تمام تلاش خود را برای بخشش متهم بكند برقرار كرده و به آنها میگوید من در هیچ پروندهای به محل اجرای حكم نمیروم اما بهطور ویژه امروز به محل آمده ام و تلاش خودم را میكنم تا رضایت اولیای دم را بگیرم.
عقربه ساعت روی 5:10 ایستاده است كه اتومبیلی با نور پایین خود را به مقابل در فلزی زندان میرساند و خبرنگارها به سمت آن هجوم میبرند.
قاضی جابری، دادیار اجرای احكام دادسرای جنایی تهران است. به غیر از خبرنگارها چند نفر دیگر هم به سمت این اتومبیل هجوم میبرند تا احتمالا اخباری غیر رسمی اما مستند را از نظر اولیای دم درباره اجرای این حكم بشنوند.قاضی جابری خوش وبشی با دیگران میكند و در باز شده و به داخل میرود.گفتوگوها حول و حوش این میچرخد كه اگر اولیای دم مقتول تا سر زدن آفتاب در محل حاضر نشوند اجرای حكم به عقب میافتد و هنوز خبری از آنها نشده است.
اما در این میان حرفی بهطور خیلی آهسته از یك منبع آگاه نقل قول میشود. اولیای دم زیر پل ولایت مقابل اوین داخل یك پژو پارس نشسته و محوطه را زیر نظر دارند.
آنها منتظر گرفتن جواب مثبت برای ورود به زندان هستند. نگاه من و علی و سلیمان و چند نفر دیگر به تاریكی زیر پل دوخته میشود. یك اتومبیل پلیس هم در نقطهای كور در زیر پل مشغول چشمك زدن است. ساعت 25 : 5 است كه پژو پرشیای سفید رنگ با سرعت به سمت زندان نزدیك میشود و لولهای مقابل در ورودی به پا میشود. مادر شهلا از جا بلند شده و خود را روی ماشین میاندازد. قرآنی در دست دارد و با گذاشتنآن جلوی اتومبیلی كه ناصرمحمدخانی، دو برادر و مادر لاله داخلش نشستهاند ضجه میزند و تقاضای عفو میكند.
خواهرهای شهلا هم از سرنشینان این خودرو میخواهند كه به خواهشهای آنها گوش دهند. ماموران به خانواده شهلا نزدیك شده و آنها را از جلوی اتومبیل كنار میكشند. مادر شهلا خود را مدام روی زمین میكوبد و با لهجه آذریاش «ابوالفضل، ابوالفضل» میگوید.
عبدالصمد خرمشاهی هم گوشی موبایل خود را به همكارش سپرده و داخل میشود. پیامكی از داخل زندان میرسد كه حكم تا 5 دقیقه دیگر اجرا میشود. دقایقی بعد و راس ساعت 5:45 پیامكی دریافت میشود كه آتش امید را كاملا خاموش میكند.
كسی چیزی نمیگوید. كسی پرده پنجره اوین را كنار زده و به بیرون سرك میكشد. 10 دقیقهای طول میكشد تا خرمشاهی از زندان خارج میشود: « شهلا چیز خاصی نگفت. برادر مقتول صندلی را از زیر پایش كشید. متاسفم.»
مادر شهلا با كمك پسر خواهرش و خواهرش از روی زمین بلند میشود و از زندان دور میشود.
سرما در فضا احساس میشود، سرمایی بیشتر از حد معمول یك صبح پاییزی.