حالا حدود ۱۱۵ سال از آن روز میگذرد؛ روزی که مظفرالدینشاه، با شنیدن خبر تکمیل ساختوساز عمارت دارآباد، خوشحال از اینکه به منطقهای خوش و آب و هوا میرود تا مگر سینهاش از سرفههای مرگبار سل در امان باشد، سوار بر کالسکهاش شد. او به توصیه پزشک مخصوص فرانسویاش میاندیشد.
قلب حکومت قاجار در سالهای پایانی زمامداری مظفرالدینشاه، قرار بود در یکی از خوش آب و هواترین محلههای شمیران بتپید. «دارآباد» اگر امروز برای کوهنوردان و علاقهمندان به تاریخ طبیعی مهم است، بیش از یک قرن پیش، نه به این دلایل، بلکه بهعنوان محل احتمالی مهمترین رویدادهای ملی عهد قجر مطرح بوده است.
به گزارش همشهری آنلاین، اما چه شد که مظفرالدینشاه سر از دارآباد درآورد، ولی در آنجا نماند؟ میگویند پزشکی فرانسوی، با تحقیقاتی که درباره محلههای تهران انجام داده، به مظفرالدینشاه توصیه کرده که برای بهبود بیماریهای سل و آسماش به آنجا برود. از همینجاست که کاخ دارآباد ساخته میشود و نام منطقه نیز به «شاهآباد» تغییر میکند.
هر چند بعدها دوباره به هویت نخستینش، یعنی همان دارآباد که برساخته از دارهای قالی اهالی محل و شاید دار و درختهای بیشمار آنجاست، بازمیگردد و عطای آن نام سلطنتی را به لقایش میبخشد. اما آن پزشک فرانسوی چه کسی بود و در دارآباد و دربار ایران چه هدفی را دنبال میکرد؟ چرا در نامههایی محرمانه، احوال پادشاه را لحظه به لحظه در اختیار اربابان فرانسویاش قرار میداد؟ گذشته از اینها، در کاخ دارآباد چه میگذشت و ماجرای مارهای این کاخ چه بود که مظفرالدینشاه را فراری داد؟
حالا حدود ۱۱۵ سال از آن روز میگذرد؛ روزی که مظفرالدینشاه، با شنیدن خبر تکمیل ساختوساز عمارت دارآباد، خوشحال از اینکه به منطقهای خوش و آب و هوا میرود تا مگر سینهاش از سرفههای مرگبار سل در امان باشد، سوار بر کالسکهاش شد. او به توصیه پزشک مخصوص فرانسویاش میاندیشد. به اینکه آیا دارآباد، مرهم سینه زخمیاش خواهد بود یا نه؟ یکی از نزدیکان شاه که در انتخاب دارآباد برای ساخت کاخ، نقش اصلی را داشت برای مظفرالدین شاه از منطقه گفته بود: «آب و هوایش به نظر اطبا مناسبت با سلامت حضرت اجل دارد. زیبایی آن هم زبانزد است. چشمهاش انگار که از جنت آمده باشد...».
کالسکه میایستد. شاه پا به زمین دارآباد میگذارد. چند قدمی نرفته که ماری از کنار پایش میگذرد. شاه میترسد. آنقدر میترسد که به کالسکه برمیگردد و دیگر هرگز پا به آن کاخ نمیگذارد. اینگونه است که کاخ شاهآباد روی شاه را به خود نمیبیند. این ماجرایی است که چند جا درباره کاخ و شاه گفته شده است. حتی میگویند وقتی شاه مار را دید راه خود را برگرداند و این کاخ از همان ابتدا، آسایشگاهی برای مسلولان شد. هر چند این قول آخر را با توجه به اینکه تاریخ افتتاح بیمارستان مسلولان در محل کاخ، ۱۳۱۶ ضبط شده است، نمیتوان پذیرفت.
حالا از آینهکاریهای زیبای آن عمارت قجری دستنخورده، جز ترکهایی به دیوار مدرسه ـ بیمارستانی برای مسلولان، چیزی بر جای نمانده؛ و البته یک سنگنوشته مرمر با این عبارتها: «بسمالله. در سنه ۱۳۱۹ اورائیل، باغ شاه، توسط میرزا علیاصغرخان امینالسلطان خریداری شد و در بارسی ئیل سنه ۱۳۲۰ به توسط میرزا محمودخان کلیمالملک، وزیر دربار، مبنای عمارت شد عملخانه زادحسین مجار».
یکی از کارکنان باسابقه این بیمارستان، گفته است واپسینبار در سال ۵۷ مرمتهایی بر بنا انجام شده، اما حالا هر لحظه احتمال فروریختنش میرود. حالا ۷۶ سال هم از روزی میگذرد که دکتر مسیح دانشوری به بیمارستان، تغییر کاربری داده و پس از آن نیز به مرکزی برای پژوهش و تحقیقات در مورد بیماریهایی، چون سل تبدیل شده است. در نخستین جلد کتاب «جغرافیای تاریخی شمیران» نیز درباره تغییر کاربری عمارت قدیمی مظفری اینگونه آمده است: «عمارت زیبا و باشکوه مظفری، اقامتگاهی موقت برای مظفرالدین شاه قاجار بوده که در زمان پهلوی اول توسط رضا شاه، برعکس بسیاری از بناهای قاجاری که مورد بیمهری و تهدید بود به علت قرار گرفتن در مکانی خوش آب و هوا جهت تأسیس بیمارستان مسلولان مورد توجه قرار گرفت و به اینترتیب کاخ مظفری تبدیل به بیمارستان مسیح دانشوری شد».
اینجا که روزی قرار بوده اقامتگاهی اشرافی باشد، تزئینات زیبایی دارد؛ آینهکاریهای نفیس اتاق شاهنشین طبقه بالای بنا و گچبریهای گلویی دیوارهای همطبقه، سرستونهای پلکان بنا، تزئینات چوبی از لمهکوبی و...، اما بر همه اینها نه غباری از سنت، که گرد فراموشی بر آنها پاشیده شده. میگویند مظفرالدینشاه، در یکی از روزهای آخر عمر خود، از سرنوشت کاخ خود میپرسد. میگویند برقرار است و او به تلخی میخندد؛ خنده بر تلخی کاخی که شاهآباد نبود و دارآباد ماند.
پادشاهان قاجار، همواره پزشکان مخصوصی از فرنگ برای خود انتخاب میکردند. اغلب این پزشکان، فرانسوی بودند. یکی از مهمترین این حکیمباشیها، اشنایدر، پزشک مخصوص مظفرالدینشاه بود؛ همان پزشکی که نوشتهاند، به مظفرالدینشاه پیشنهاد کرد برای ادامه زندگی و بهبود سل و آسماش به دارآباد برود.
جستوجوهای ما در بین صدها صفحه از اسناد وزارت وقت امور خارجه فرانسه که چندی پیش در قالب گزارشی بلند تنظیم شده، نشان از آن دارد که این پزشک «ژان اتین ژوستین اشنایدر» نام داشته و برخی فعالیتهای او در ایران مشکوک بوده است. در ۱۵ سپتامبر ۱۸۹۳ است که اشنایدر، رتبه اول بخش بهداری ارتش فرانسه، طی قراردادی، به مدت دو سال با حقوق سالانه ۲۰ هزار تومان و هزینه مسافرت ۴۴ تومان، پزشک مخصوص شاه میشود.
اکتبر همان سال به ایران میآید و تا سال ۱۹۰۷ در دربار ایران میماند. او با داشتن مشاغل متفاوتی، چون پزشک مخصوص مظفرالدینشاه، رئیس بهداری قشون ایران، رئیس مدرسه آلیانس فرانسه و عضو شورای عالی معارف انجام وظیفه کرده است. دکتر اشنایدر پس از ۱۴ سال خدمت و شاید هم خیانت! در ایران به فرانسه بازگشته و در بهداری ارتش مشغول شده است.
در ۱۹۱۴ هم بازنشسته شده و سه سال بعد فوت کرده است. طبق اسناد موجود در این گزارش، او یک کتاب به زبان فرانسه با نام «پزشکی ایران و پزشکان فرانسوی در ایران» و همچنین چند گزارش در مورد ایران بر جای گذاشته است. ارائه اسناد مورد اشاره که مربوط به بیماریهای مظفرالدینشاه نیز میشود، در حقیقت برای نخستینبار از سویی پرده از پرونده محرمانه امراض این پادشاه سلسله قاجاریه برمیدارد تا شاید آغازکننده فصل نوینی در مطالعه تاریخ ایران شود و از سوی دیگر به فاش ساختن توطئهها و دسیسههای خارجیان در رسوخ به درون سلسله مراتب بالای ایران یعنی دربار قاجاریه برای حفظ منافع کشورشان اشاره دارد.
بیشتر این اسناد در بایگانی وزارت امور خارجه فرانسه در پاریس نگهداری میشود. بخش دیگر آن هم مربوط به زندگی، فعالیتها، مشکلات و استخدام دکتر اشنایدر است که در پرونده شخصی این طبیب در بایگانی وزارت جنگ فرانسه در پاریس ضبط شده است. اسنادی که مدتی پیش از سوی وزرات خارجه فرانسه به دست آمده نشاندهنده این است که این پزشک علاوه بر وظایف محولهاش در سمت حکیمباشی، اطلاعاتی را درباره احوال مظفرالدینشاه در اختیار فرانسویها قرار میداده است؛ اطلاعاتی که مخابرهکردنشان به فرانسه، دلیل مشخصی ندارد.
اینجا، شرق شمیران، قبلاً یکی از روستاهای تهران بود. چه کسی باور میکرد، روستایی در شمیران تهران، مرکز خلافت قاجار و سپس مشروطه شود؟ از شمال به رشته کوه توچال میرسید، از جنوب به زمینهای اقدسیه، از شرق به باقلیزار چسبیده بود و از غرب به بازوی توچال و زمینهای نزدیک آن مشرف میشد. مردمش از جنوب ازگل و شرق سوهانک به کهنهدارآباد آمده بودند؛ اما خشکسالی که شد به دارآباد نقل مکان کردند. با اینکه در حکومت قاجار نام اینجا به «شاهآباد» تغییر کرد و پس از آن به دارآباد بازگشت، هنوز کاریزهای این محل به شاهآباد معروف است.
در جنوب شرقی دارآباد نیز «سیمینقلعه»، تپهای باستانی جا خوش کرده که بستر کاوشهای باستانشناختی بسیاری بوده است. اینجا دو رودخانه هم هست به نامهای «دارآباد» و «کهنه دارآباد» که در جایی به نام «سیر دورود پایین» به هم میپیوندند و رودخانه دارآباد را تشکیل میدهند. اقلیم کوهپایهای باعث شده، پربارانترین جای شمیران، همینجا باشد.
دارآباد امروز، تفاوتهای عمدهای با روزگار مشروطهطلبی و اقامت درباریون قاجار در اینجا دارد. هر چند امروز همان قناتها کار میکنند و موزه تاریخ طبیعیاش رنگ و بویی از آن روزگار دارد، اما هم آدمهایش دیگر نوادگان ساکنان کهنه دارآباد نیستند، هم نام و نشانی از کاخ شاهآباد نمانده. حالا بومیهای دارآباد مهاجرانیاند که از خلخال و اردبیل و لرستان و جوشقان به این منطقه کوچ کردهاند. قناتهایی که جریان دارند، از حصار بوعلی ـ جنب فرهنگسرای نیاوران ـ میگذرند و به سمت زمینهای رستمآباد میروند. به لحاظ شهرسازی و بافت مسکونی، دارآباد منطقهای با تراکم جمعیتی بالا بوده و تعداد مغازههای محلی آن بسیار است. بافت نسبتاً جدید با ساختمانها و برجهای تازهساخت همراه است که در شهرکهای اطراف یعنی شهرکهای نفت، دانشگاه، پرواز، گلها، و البرز و اقدسیه ساکن هستند و همچنین در مجتمعهای آپارتمانی که بیشتر به شرکتهای تعاونی مسکن مربوط است، مانند شهرک آزادگان (حر)، مجتمع مسکونی هرکولوس (مربوط به خلبانان و نیروهای هوایی)، فلات قاره، تعاونی مسکن بیمارستانهای خصوصی و بنیاد شهید، باتریسازی، صنایع دفاع، شهید سهامی و مسیح دانشوری.
هیئتهای کوهنوردی بسیاری گاه و بیگاه تیمشان را جمع میکنند و به تپه باستانی سیمینقلعه و کوههای دارآباد در دو سوی این دهکده میروند؛ کوههایی که رشتههای اصلی توچال را تشکیل میدهند. آیا آنها ماجراهای مظفر و کاخش در آنجا را از فراز این کوهها و از پس غباری صدساله که تاریخ مشروطه را فراگرفته، رصد میکنند؟