آرمان شهرکی؛ تا اینجای قصه، سر تا پای دیپلماسی ایران در خصوص استیفای حقآبۀ هیرمند در جملۀ عنوان این نوشتار خلاصه میشود: شبهدیپلماسیای مبتنی بر بیتفاوتی، و به قول مشهدیها زاریزُرمه، و نیز ذکر مصیبت. از نمایندگان منطقه در مجلس شورای اسلامی بگیرید تا مسئولینِ مستقر درتهران، همگی به بازگوییِ دیرهنگام همان مطالبی میپردازند که مردمِ ساکن و درگیر با مسئله، سالیانِ سال است تکرار میکنند و گوش شنوایی نمییابند.
حالا نمایندگان، از انحراف مسیر آب میگویند، از خشکیِ هامون و چاهنیمهها، و از طرحهای جاهطلبانه، غیر علمی، و پا در هوایی همچون آب ژرف و انتقال آب دریای عمان به سیستان. فحوا و لحن کلام آنها به گونهای است که انگار ایران کشوری است متشکل از چند طایفه، و افغانستان، کشوری مقتدر با پشتوانهای هزاران ساله از تمدن، شعر-و-شاعری و فرهنگ.
جای همهچیز عوض شده و همهچیزی از معنا تهی. در وهلۀ آخر، بزرگانِ قوم دست به دامن همان شعار کلیشهایِ قدیمی شدهاند: استکبار جهانی. اینکه استکبار جهانی بند کمالخان را ساخته و پرداخته، آب را منحرف ساخته، و هامون را خشکانده است.
سیاستی دست-و-پا شکسته و نخنما بیهیچ تحلیلِ عمیقی که مشخص سازد استکبار جهانی چگونه و از طریق چه سازوکارهایی عمل نموده و درست در لحظاتی که بند کمالخان را میساخته، ساختار سیاسی در ایران چه میکرده؟ اصولا از ساخت بند مطلع شده است؟
در این استدلال کهنۀ قدیمی، بیکفایتی و بیمسئولیتی، و سیاستهای داخلی از نظر پنهان میماند. در تاثیرگذاری سیاستهای آمریکا و کشورهای اروپایی در توسعۀ زیرساختی و احداث سد در افغانستان جای هیچ شکی نیست، اما نمیتوان هر گونه سرمایهگذاریِ خارجی را در حکم توطئۀ استعمار دید و تخطئه نمود؛ اگر اینطور باشد درخصوص سرمایهگذاریهای چین در ایران چه میتوان گفت؟ آیا میتوان با شعار مرگ بر این و آن، افغانستان را از پیگیری توسعۀ سدها منصرف ساخت؟
تا همین لحظه هیچ نشست یا کنفرانسی در سطح ملی و با حضور کشورهایی همچون ترکیه، پاکستان، روسیه، چین و قطر، یا دستکم حضور برخی از آنها، در تهران یا به درخواست تهران و به منظور پیگیریِ حقآبه برگزار نشده است. گَردی از فراموشی مسالۀ حقآبۀ هیرمند را فرا گرفته، و در فقدان یک سیاستِ منسجم و پیگیر، طالبان در مسیر خویش پیش میرود.
آنها احداث بند بر سر راه فرهرود را نیز در سر دارند. بدین ترتیب، سیستان با آغاز سال جدید خورشیدی، وارد فازی جدید از بحران آبی خواهد شد که در نوشتهای مفصل، منتشرشده در تارنمای انسانشناسی و فرهنگ از آن با عنوان «سال صفر» یاد نمودم.
در آخرین نشستها و دیدارهای میان مسئولین افغانستانی و ایرانی، وزیرِ بهاصطلاح آب و انرژی افغانستان قول سرمایهگذاری در تولید برق را از ایرانیها گرفته. آیا بهتر نبود این سرمایهگذاری به رهاسازیِ آب هیرمند منوط شود؟
سیاست پرواهمه و پر از تردید ایران در قبال حقآبۀ هیچ توجیه منطقی ندارد، ترس و واهمهای که از سوی هیات حاکمۀ جدید در افغانستان درک و شاید به شرکاء و دوستان جدیدشان در پاکستان و قطر نیر رسانده شده باشد. ایران که فرصت داشت تا پس از فرار اشرف غنی با اتخاذ یک سیاست منطقهای منطقی، و پراقتدار جای پای خویش را در افغانسان باز کند، و از سالها مبارزۀ نفسگیر و پرتلفات خویش با قاچاق مواد مخدر از افغانستان و اعطای پناهندگی به افغانستانیها بهره برد، حال قافیه را به چین، ترکیه، پاکستان و قطر باخته و حتی از استیفای حق قانونی خویش وامانده است.
در این اثنا، ایران از وادیِ دیپلماسی آبی وارد دیپلماسی احساسی شده و سعی دارد تا با سیاستی مبتنی بر وعده-و-وعید، دل طالبان را بهاصطلاح نرم کند؛ دپیلماسی احساسی نشات گرفته از اشتراکات عمیق فکری و فرهنگی است، که در حال حاضر میان حاکمان ایران و افغانستان موجود نیست و تنها در سطح کوچه –و- بازار میان مردمانِ مرزنشین قابل رویت است؛ آنهم در مناسبات اجتماعیِ برخاسته از گذارهای مرزی یا اقتصاد چمدانی؛ پدیدهای که سالهاست با کشیدنِ دیوار حائلِ میان ایران و افغانستان به نابودی کشانده شده.
ایران، جای تکیه و تاکید بر نفوذ فرهنگی در افغانستان و اجاد استحاله در بنیادگراییِ مذهبی طالبان که به این زودیها میسر نیست، باید بر همکاریهای زیستمحیطی و اقتصادی تمرکز کند.
در غیاب سیاستهای رسمی، قدرتمند و اصلاح طلبانه، راه بر واکنشهای احساسی و افراطی باز میشود که نمونهاش را در تجمع مردم خشمگین در بازارچۀ مرزیِ میلک دیدیم. گرچه گزینههایی که در افواه عمومی مطرح میشوند همچون همچون حملۀ هوایی یا پهبادی به بند کمنال خان چندان در جهان واقعی قابل تصور نیست، اما دستگاه دیپلماسی ما باید در خصوص حقآبه تاکید داشته باشد که همۀ گزینهها روی میز است و مگر نه اینکه ابرقدرتی همچون آمریکا سالهای سال است که با همین شعار، ته دل سیاستگذاران ایرانی را خالی کرده است.
در ادبیات و مطالعات توسعه، مکتبی هست با نام نظریۀ وابستگی یا dependency theory. گرچه این پارادایمِ توسعهای در مناسبات سیاسی، فرهنگی و اجتماعیِ آمریکای لاتین در دهۀ شصت و هفتادِ میلادی ریشه دارد، اما واجد یک اصل عمیق است که سادهشدهاش میشود این: وقتی دشمن یا رقیب یا حریف، به حالتی از خلسگی یا سرگیجه دچار است ضربۀ نهایی را وارد کن!
حال که به قولی «اسستکبار جهانی» به راه خویش رفته، باید وارد میدان شد و مسالۀ حقآبه را بر بستری از روابط همهجانبه با هیات حاکمۀ جدید افغانستان، همهجوره به بحث گذاشت و نیز درخصوصاش به کنش دست یازید و البته همواره یادآور شد که: همۀ گزینهها روی میز است!