زن میانسال که مدعی است برای نجات جان دخترش مرتکب قتل دامادش شده، وقتی پشت تریبون دادگاه قرار گرفت تا در برابر اتهام قتل از خود دفاع کند، اینبار در حمایت از پسرش ادعا کرد جسد را هم خودش دفن کرده است.
به گزارش شرق، این زن میانسال متهم است سه سال قبل با همکاری دختر و پسرش، دامادش را به قتل رسانده و جسد او را در منطقهای در قزوین دفن کرده است.
اولین گزارش از مفقودشدن مرد جوان را همسرش به پلیس داد و گفت: شوهرم که به مواد مخدر اعتیاد دارد گم شده است. زمانی که تحقیقات آغاز شد، مأموران متوجه شدند این مرد قبل از حادثه با همسرش جروبحث کرده است. مدیر ساختمانی که مرد مفقودشده در آنجا سرایدار بود، به پلیس گفت: درگیریهایی بین این زوج وجود داشت.
مأموران مدتی بعد به برادر زن جوان مشکوک شدند و او را بازداشت کردند. این جوان منکر همهچیز شد، اما بعد از ماهها بازداشت اعتراف کرد که شوهرخواهرش را به قتل رسانده و جسدش را در قزوین دفن کرده است. درحالیکه گفتههای این پسر جوان با آنچه اتفاق افتاده بود همخوانی نداشت، در نهایت مادر او به قتل اعتراف کرد و گفت: بهخاطر نجات جان دخترش دست به قتل زده و پسرش هم برای کمک به او اتهام را قبول کرده است.
زن میانسال بازداشت شد و جزئیات قتل را توضیح داد. او گفت: من برای نجات جان فرزندم مجبور به این قتل شدم و بعد هم پسرم جسد را دفن کرد.
با توجه به اینکه زن میانسال مرتکب قتل شده بود و دختر و پسرش هم در مخفیکردن ادله جرم و دفن جسد به او کمک کرده بودند، کیفرخواست علیه هر سه متهم صادر و پرونده برای رسیدگی به شعبه ۲ دادگاه کیفری استان تهران فرستاده شد. در ابتدای جلسه رسیدگی به این پرونده که روز گذشته در شعبه ۲ دادگاه برگزار شد، کیفرخواست علیه متهم خوانده شد و در ادامه، مادر مقتول بهعنوان قیم نوهاش و همچنین از طرف خودش درخواست قصاص کرد. او گفت: من دو پسر داشتم که یکی از آنها به دست خانواده عروسم کشته شد. من آنها را یتیم بزرگ کردم. اگر عروسم مدعی است پسرم او را کتک میزده، میتوانست طلاق بگیرد چرا نقشه کشیدند او را بکشند.
در ادامه، زن میانسال در جایگاه قرار گرفت. او درحالیکه در طول مدت محاکمه گریه میکرد، گفت: دخترم خیلی جوان بود. وقتی که ازدواج کرد، از همان ابتدا هم بهخاطر اعتیاد دامادم با او اختلاف داشت. من میدانستم دامادم دخترم را میزند، اما در زندگی آنها دخالت نمیکردم و هرگز هم به دخترم نگفتم طلاق بگیرد. شب قبل از حادثه بهخاطر تولد نوهام به خانه دخترم در الهیه رفته بودیم. من و پسرم در قزوین زندگی میکنیم. با اصرار دخترم به آنجا رفتیم و پسرم هم، چون در تهران کار داشت، آمده بود. شب همهچیز خیلی خوب بود تا اینکه صبح روز حادثه دامادم در خانه مواد کشید. سر این موضوع با دخترم جروبحث کردند و یکدفعه دامادم به دخترم حمله کرد، دستهایش را روی گلوی او گذاشت و فشار داد. خیلی محکم فشار داد، زانویش را هم روی قفسه سینه دخترم گذاشته بود. سعی کردم او را بلند کنم، نتوانستم، زورم نرسید، هرچه سعی کردم او را از روی دخترم بلند کنم فایده نداشت. صورت دخترم کبود شده بود. اگر کمی صبر میکردم، حتما مرده بود، به همین خاطر سنگی را که دم دست بود برداشتم و به دامادم کوبیدم. اصلا نفهمیدم کجایش زدم. بعدها گفتند شکستگی در سرش بوده، اما من اصلا متوجه نشدم کجا کوبیدم. وقتی روی زمین افتاد، دخترم با پسرم که برای انجام کار بیرون رفته بود تماس گرفت. وقتی پسرم آمد، شوکه شد. نبض دامادم را گرفت و متوجه شدیم مرده است. بعد با پسرم جسد را برای دفن بردیم و در قزوین دفن کردیم.
در ادامه، دختر متهم به اتهام اختفای ادله جرم محاکمه شد. او وقتی در جایگاه قرار گرفت، گفت: شوهرم مواد میکشید و مشروب زیاد میخورد. من سر این موضوع با او درگیری شدید داشتم و هربار که میگفتم مواد نکشد، مرا کتک میزد. دوبار در خانه مادرش چنان مرا کتک زد که مادرش من را از زیر دست او بیرون کشید و گفت: برو. روز حادثه هم وقتی دیدم با دوستش مواد میکشد، خیلی ناراحت شدم و با هم جروبحث کردیم. او طبق معمول به سمت من حمله کرد و کتکم زد. داشت مرا خفه میکرد. مادرم برای اینکه نجاتم دهد با سنگ به سر شوهرم زد. من هم برای نجات مادرم به پلیس چیزی نگفتم و مدعی شدم شوهرم گم شده است. همه همسایهها میدانستند شوهرم مواد میکشد و من را کتک میزند.
متهم گفت: من حالا خودم کارگری میکنم تا زندگیام را تأمین کنم. بچهام را از من گرفتند و سه سال است فرزندم را ندیدهام. من سیاهبخت شدم. اگر طلاق نمیگرفتم بهخاطر این بود که میدانستم اجازه نمیدهند بچهام را ببینم. واقعا قصدی برای کشتن او نبود و من برای اینکه مادرم اعدام نشود همهچیز را مخفی کردم.
سپس پسر متهم ردیف اول به اتهام اختفای ادله جرم و جسد محاکمه شد و در جایگاه قرار گرفت. او گفت: اتهام را قبول دارم. مادرم دروغ میگوید که در دفن جسد به من کمک کرد. او برای نجات من این حرف را میزند. او ما را به دندان کشید و بزرگ کرد. ما یتیم بودیم. من مهندس معماری هستم و خودم کار میگیرم و کار میکنم. آنقدر فقیر هستیم که خودم در پروژهها کارگری هم میکنم تا پول کارگر ندهم. در روزهایی که کار ندارم هم دستفروشی میکنم. آن روز هم برای اینکه از بازار مولوی جنس بخرم و در قزوین بفروشم به خانه خواهرم آمده بودم. من مولوی بودم که خواهرم زنگ زد و وقتی به خانه رفتم دیدم چه اتفاقی افتاده است. من میخواستم مادرم را نجات دهم. وقتی پلیس همهچیز را فهمید، مجبور شدیم اعتراف کنیم.
در پایان جلسه دادگاه، یکبار دیگر متهم ردیف اول در جایگاه قرار گرفت. او گفت: اگر من به سر مقتول نمیکوبیدم، دخترم را کشته بود و من برای نجات دخترم این کار را کردم. زندگیام سیاه بود و سیاهتر هم شده است. اقوامم طردم کردهاند. میگویند جای زن در زندان نیست، به تو چه ربطی داشت که دخالت کردی. من قصد کشتن دامادم را نداشتم، فقط خواستم دخترم را نجات دهم.
قضات بعد از پایان جلسه دادگاه برای تصمیمگیری دراینباره وارد شور شدند.
امان از ازدواج بد....