اگرچه همسرم مدام در گروههای مختلف شبکههای اجتماعی با افراد متفاوتی در ارتباط است به طوری که هیچ وقت گوشی تلفن را زمین نمیگذارد، اما باز هم من حاضر به جدایی از او نیستم با وجود این مادر همسرم اصرار به طلاق دارد به گونهای که هم اکنون زندگی ام در آستانه فروپاشی قرار گرفته است و مادر من نیز ...
اینها بخشی از اظهارات زن ۲۱ سالهای است که همه تلاش هایش برای ادامه زندگی مشترک دو ساله به نتیجه نرسید و به حکم قاضی، استرداد جهیزیه اش در حضور مامور قانون انجام شد تا راه این زندگی آشفته برای طلاق هموارتر شود.
«فاطمه» در حالی که مدعی بود دخالتهای مادرشوهرم و تسلیم بیچون و چرای همسرم در برابر خواستههای آنها و همچنین مقاومتهای مادرم در این باره بالاخره زندگی ام را فرو پاشید در تشریح سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری میرزاکوچک خان مشهد گفت: هنوز یک هفته بیشتر از اعلام آزمون سراسری دانشگاهها نمیگذشت که از طریق یکی از دوستانم با «فریدون» آشنا شدم.
آن روزها شوق قبولی در یکی از رشتههای پرطرفدار علوم انسانی، شادیهای زندگی ام را دو چندان کرده بود و من از این که آینده خودم را با تحصیل در این رشته توام با خوشبختی میدیدم در پوست خودم نمیگنجیدم از سوی دیگر آشنایی با «فریدون» که جوانی خوش تیپ و موقر به نظر میرسید رنگهای این خوشبختی را به رنگین کمانی از عشق تبدیل کرد تا این که روزی مادر فریدون به خواستگاری ام آمد و همه رویاهایم در قاب حقیقت جا گرفت.
خلاصه مدتی بعد و طبق آداب و رسوم قول و قرارها گذاشته شد و کاغذ معروف به «سیاهه» نیز به امضای بزرگ ترها رسید و من و فریدون آغاز دوران نامزدی را جشن گرفتیم.
در حالی که پانزده روز از مراسم عقدکنان سپری شده بود و من آجرهای کاخ آرزوهایم را یکی پس از دیگری روی هم میگذاشتم تا پایههای یک زندگی شیرین را بنا کنم، ناگهان توفان سهمگینی وزیدن گرفت و پایههای کاخ بنا نشده را به لرزه درآورد. فریدون و مادرش برای مسافرتی یک هفتهای به یکی از کشورهای همسایه رفتند همسرم گوشی تلفنش را در منزل گذاشته بود که روزی ناخواسته پیامکها و تصاویر آن را کنکاش کردم.
آن جا بود که دیوار کاخ آرزوهایم فرو ریخت و از آن چه میدیدم حیرت زده شدم گوشی فریدون مملو از تصاویر و پیامکهایی بود که حکایت از «خیانت» میکرد با وجود این پس از بازگشت فریدون از مسافرت این ماجرا با گفت وگو و گلایههای من در حالی ادامه داشت که همسرم مدعی بود آن چه در گوشی تلفن همراهش دیده ام مربوط به دوران قبل از ازدواج بوده است و اکنون به پیمان با من وفادار است.
بالاخره در همین شرایط و با گذشت یک سال از دوران عقد، تب و تاب جشن عروسی هنگامی آغاز شد که غدههای چرکین اختلافات ما از هر سو سر باز میکرد.
فریدون هیچ گاه به خواستههای من اهمیتی نمیداد، اما چشم و گوش بسته تسلیم حرفهای مادرش بود و مبالغ زیادی را برای خانواده اش هزینه میکرد در هر مسافرتی خانواده او همراهمان بودند و مجالس و جشنهای خانوادگی هم فقط به خواست آنها برگزار میشد، در حالی که من دوست داشتم به تنهایی با همسرم به مسافرت بروم، اما اگر مهمانی یا مجلس عروسی توسط خانواده ما برگزار میشد من باید تنها به آن جشن میرفتم خلاصه فقط مادرشوهرم برای زندگی من تصمیم میگرفت به طوری که بعد از برگزاری جشن عروسی در یکی از تالارهای مشهد و با این که به همسرم گفته بودم این تالار زیبا نیست همواره سرزنش میشدم و مورد تمسخر قرار میگرفتم مادرشوهرم مدام سرکوفت میزد که فریدون گوشی آیفون و خودروی پراید داشت که همه را به خاطر ازدواج با تو از دست داد لیاقت تو همان تالارهای عهد بوق است که ...
مادر فریدون با همین حرفهای نیش دار همسرم را وادار کرد تا روز بعد از عروسی همه طلاهاو هدایا را بفروشد و در قبال آن سرویسهای بدل برایم خرید.
این اختلافها به جایی رسید که وقتی جنین چهار ماهه ام را سقط کردم آنها این حادثه تلخ را دستاویزی برای تحقیر من قرار دادند و مرا مقصر اصلی سقط جنین قلمداد میکردند. اکنون نیز همسرم در حالی به خواست مادرش قصد دارد مرا طلاق دهد که مادر من نیز از این وضعیت به تنگ آمده است و بر این جدایی اصرار دارد چرا که ...
شایان ذکر است، به دستور سرهنگ محتشمی (رئیس کلانتری میرزاکوچک خان مشهد) این پرونده در حالی در مسیر دادرسی قرار گرفت که فریدون توصیههای کارشناسان اجتماعی را نپذیرفت.