یک بار که یکمیلیارد تومان طلا خریدم، ناگهان بازار کساد شد و قیمت طلا افت کرد. من هم کلی ضرر کردم و بدهی بالا آوردم. مجبور شدم آزمایشگاه طلایم را هم بفروشم. دیگر نتوانستم سرمایهام را به دست بیاورم. همچنان در کار خرید و فروش طلا بودم، ولی زندگیام نابود شد و همه چیزم را از دست دادم. برای همین آن زمان سکته کردم و مدت طولانی خانهنشین شده بودم. هیچ امیدی نداشتم...
بیست سال رفاقت را زیر پا گذاشت. از اعتماد بهترین و نزدیکترین دوستش سوءاستفاده کرد و محبتهایش را با دزدی جواب داد.
روزنامه شهروند نوشت: مرد طلافروشی که تمام سرمایه و زندگیاش را از دست داد و درست وقتی که به خاطر ورشکستهشدن، سکته کرده و خانهنشین شده بود، بهترین دوستش به کمکش آمد و او را وارد بازار طلافروشی کرد. پیش خودش به او کار داد، تا شاید بتواند زندگیاش را از نو بسازد. اما کاظم محبتهای رفیقش را نادیده گرفت و طلاهای او را سرقت کرد. هر بار هنگام چیدن ویترین طلافروشی این مرد، تکهای طلا میدزدید و آن را میفروخت. مالباخته آنقدر به دوستش اعتماد داشت که وقتی متوجه این دزدیهای پنهانی شد، حتی یک لحظه هم به رفیقش شک نکرد. اما دوربینهای مداربسته دست این مرد طلافروش را رو کرد و او گیر افتاد. مأموران کلانتری او را دستگیر کردند و درنهایت هم این مرد به سرقت دو کیلو طلا اعتراف کرد.
او درحالیکه از کار خودش بشدت پشیمان بود، صبح دیروز در حیاط پلیس پیشگیری پایتخت جزئیات ماجرای این دزدی را در حضور مالباخته تشریح کرد:
چند سال داری؟
٥٥ سال.
چی شد که سرقت کردی؟
بیپول بودم. من بعد از ورشکستگی زندگیام نابود شد. حالم آن قدر بد بود که اصلاً کارهایم دست خودم نبود. از اعتماد دوست چندین سالهام سوءاستفاده کردم و به یک سارق تبدیل شدم.
چرا ورشکست شدی؟
من برای خودم برو و بیایی داشتم. وضع مالیام خیلی خوب بود. اما کسادی بازار ناگهان زندگیام را از این رو به آن رو کرد و من ١٠سال پیش یکمیلیارد تومان پول و سرمایهام را از دست دادم.
شغلت چه بود؟
در کار خرید و فروش طلا بودم. آزمایشگاه طلا داشتم یعنی هرچه سرمایه داشتم، طلا میخریدم، وقتی گرانتر میشد آن را میفروختم و کلی سود میکردم. اما یک بار که یکمیلیارد تومان طلا خریدم، ناگهان بازار کساد شد و قیمت طلا افت کرد. من هم کلی ضرر کردم و بدهی بالا آوردم. مجبور شدم آزمایشگاه طلایم را هم بفروشم. دیگر نتوانستم سرمایهام را به دست بیاورم. همچنان در کار خرید و فروش طلا بودم، ولی زندگیام نابود شد و همه چیزم را از دست دادم. برای همین آن زمان سکته کردم و مدت طولانی خانهنشین شده بودم. هیچ امیدی نداشتم.
چطور شد که با دوستت همکار شدی؟
همان زمانهایی که نابود شده بودم و حالم بد بود، رفیق چندین سالهام دستم را گرفت و مرا در بازار پیش خودش برد. او طلافروشی داشت و به صورت عمده کار میفروخت، من هم آنجا مشغول به کار شدم و در این میان کار خرید و فروش طلا هم میکردم. کمکم داشتم زندگیام را از نو میساختم اما تصمیم اشتباه دوباره زندگیام را نابود کرد.
چرا سرقت کردی؟
هر روز هنگام چیدن ویترین مغازه دوستم وسوسه میشدم. احساس میکردم کار راحتی است و کم شدن یک تکه کوچک طلا توجه کسی را جلب نمیکند. رفیقم اعتماد کامل به من داشت و کل مغازه و کار را دست من سپرده بود، برای همین مطمئن بودم کسی شک نمیکند. هر بار یک تکه کوچک طلا را روی زمین میانداختم و بعد بهطور نامحسوس آن را داخل جیبم میگذاشتم. اتفاقاً کسی هم متوجه نمیشد.
چه مدت این کار را انجام میدادی؟
تقریباً هفت یا هشت ماه بود که این سرقتها را انجام میدادم، کسی هم متوجه نمیشد، اما طمع کردم و به کارم ادامه دادم تا اینکه مالباخته فهمید و همه چیز لو رفت.
چقدر طلا سرقت کردی؟
در این مدت دو کیلو طلا به ارزش ٨٠٠میلیون تومان سرقت کردم.
مالباخته وقتی فهمید این دزدیها کار تو بوده چه عکسالعملی داشت؟
باورش نمیشد، شوکه شده بود، اصلاً به من شک نداشت، وقتی فهمید دزدی شده، اولین نفر موضوع را با من در میان گذاشت و از من میخواست به او بگویم ممکن است کار چه کسی باشد، تا اینکه دوربینهای مداربسته را چک کردند و دست من رو شد. دوستم وقتی فهمید کار من است، باز هم سعی داشت کمکم کند. گفت طلاها را به صورت قسطی برگردان و من هم از تو شکایت نمیکنم، اما من ترسیده بودم و مرتب انکار میکردم، برای همین مرا به پلیس لو داد.