ساعت هشت و نيم صبح است. مسئول توزيع سبد كالا هنوز نيامده و حدود 15-10
نفر صف دريافت سبد را پشت درهاي بسته تشكيل دادهاند. نم نم باران فضاي
دلانگيزي را بر صف سبد حاكم كرده و حاضران وقتي چشم در چشم ميشوند
بياختيار به هم لبخند ميزنند.
عباس آقا: برنجش هنديه ولي بد نيست. فاميلامون ميگن هر خورشتي كه روش بريزي مزه همون خورشتو ميگيره.
عفت خانم: هندي هم خوبه مادر. اگه جوشش دستت بياد ميشه خوب درش آورد.
آقا مسعود: اينجا تخم مرغ نميده ها. ميگه نداريم.
عباس آقا: مسموم نباشه برنجش. ميگن بعضي از برنجهاي هندي و پاكستاني مسمومن.
عفت خانم: عمر دست خداست مادر جون. به برنج و پنير كه نيست.
خسرو: بله، يارو سوار هواپيما شده از مالزي بره چين، توي آسمون گم شده. حالا ما برنج هندي نخوريم كه نكنه بميريم؟!
عفت خانم: ايشالا كه اونا هم اتفاقي براشون نيفتاده و الان شاد و خوش و خرم هستن.
عباس آقا: دولت چين اعلام كرده به خانوادههاي مسافراني كه توي اين پرواز از بين رفتن غرامت و تسهيلات ميده.
خسرو: اونا تسهيلاتشون خيلي بهتره. ماكاروني و رب هم ميدن.
عفت خانم: اي برادر... ماكاروني و رب كه جاي عزيز آدم رو پر نميكنه.
خسرو: نه ولي به هر حال يه تسلاي خاطري كه ميشه.
آقا مسعود: اينجا تخم مرغ نميده. مي گه از كارتتون كم نميكنيم كه بعدا بگيريد.
عباس آقا: من نميفهمم هواپيما به اون گندگي چجوري گم شده آخه؟ ميگن بعد از يك ساعت كلا از رادار خارج شده.
خسرو: نيم ساعت اول توي هواپيما صبحونه ميدن، من خودم يه بار سوار شدم.
چايي با نون گرد و پنير و مربا. اگه نخواي بخوري ميتوني بريزي توي كيسه با
خودت ببري.
عباس آقا: خيلي خوبه، ميارزه آدم با هواپيما سفر كنه.
آقا مسعود: تخم مرغ هم ميدن؟
خسرو: فكر نكنم.
آقا مسعود: گفتم... تخم مرغ نميدن.
عفت خانم: (با انگشت هواپيمايي را در آسمان نشان ميدهد) اون نيست؟... فكر كنم خودش باشه ها.
عباس آقا: كو؟... نه اون نيست. اينا هواپيماهاي ايرانه. شوهر خواهرم توي هواپيمايي كار ميكنه. هواپيماهاي ايران رو خوب ميشناسم.
خسرو: از كارش راضيه؟
عباس آقا: آره، خوب بهشون ميرسن.
آقا مسعود: چي ميدن؟
عباس آقا: برنج، مرغ، روغن، تخم مرغ، بن كالا...
آقا مسعود: تخم مرغ بعيد ميدونم بدن.
خسرو: ميگن دوتا ايراني هم توي هواپيما بودن. دولت ايران چيزي درباره تسهيلات اعلام نكرده؟
عباس آقا: اگه تسهيلات بدن هم به خانوادههاي اونا ميدن.
خسرو: بالاخره هموطنهاي ما بودن يا نه؟ يه تن ماهي مگه چقدر خرج داره واسه دولت؟
عفت خانم: ايشالا كه اونا هم سالمن، دولت هم به همه تن ماهي ميده و همه عاقبت به خير ميشيم.
(مسئول سبد كالا ميآيد. كار عباس آقا و خسرو زود راه ميافتد و ميروند
اما كارت عفت خانم جواب نميدهد. مسئول سبد به او ميگويد شماره كارتش در
سامانه نيست. صداها بالا ميرود. عفت خانم كارتخوان را به سمت ديوار پرتاب
ميكند و يقه مسئول سبد را از بالا تا پايین جر ميدهد. آقا مسعود از
شلوغي استفاده ميكند، يه شانه تخم مرغ برميدارد و فلنگ را ميبندد)