مرد جوانی که به اتهام جیببری و سرقت موبایل دستگیر شده بود، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری شهید نواب صفوی مشهد گفت: پدرم سال ۸۸ به دلیل ابتلا به سرطان از دنیا رفت و مادرم نیز به دلیل سکته مغزی خانهنشین شد.
مرد جوانی که به اتهام سرقت دستگیر شده بود، ماجرای زندگیش را تعریف کرد که در سفر به شمال و در اتوبوس با یک دختر دانشجو آشنا و بدبختیهایش شروع شد.
به گزارش خراسان، مرد جوانی که به اتهام جیببری و سرقت موبایل دستگیر شده بود، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری شهید نواب صفوی مشهد گفت: پدرم سال ۸۸ به دلیل ابتلا به سرطان از دنیا رفت و مادرم نیز به دلیل سکته مغزی خانهنشین شد.
اما مسیر خلاف زندگی من از روزی آغاز شد که برای شرکت در مسابقه ورزشی عازم یکی از شهرهای شمالی کشور شدم. آن روزها - ۲۰ سال بیشتر نداشتم و حس غرور همه وجودم را فرا گرفته بود. در اتوبوس بین شهری با دختری به نام سیمین آشنا شدم که خودش را دانشجو معرفی کرد. شماره تلفنم را به او دادم و اینگونه روابط ما شروع شد.
یک ماه بعد دوباره به آن شهر رفتم و آن دختر مرا به خانه مجردی خودش دعوت کرد. اما در یک لحظه او را درون آشپزخانه در حال مصرف مواد مخدر دیدم. شوکه شده بودم، اما علاقه عجیبی به او داشتم به همین دلیل فقط اعتراض کردم، ولی او با چربزبانی مرا هم پای بساط نشاند که به قول معروف برای یک بار آن تجربه کنم. من هم که نمیخواستم کم بیاورم برای اولین بار مواد مصرف کردم و اینگونه زندگیم در مسیر نابودی قرار گرفت و سرنوشتم تغییر کرد.
مدتی بعد فهمیدم که سیمین دانشگاه را رها کرده و در یک فروشگاه کار میکند، در حالی که پدر و مادرش او را برای تحصیل به آن شهر فرستاده بودند. با وجود این، باز هم نتوانستم ارتباطم را با او قطع کنم تا اینکه متوجه شدم سیمین پسر دیگری هم ارتباط دارد. نتوانستم این موضوع را تحمل کنم و از او جدا شدم.
۱۰ سال بعد با دختر دیگری آشنا شدم و با هم ازدواج کردیم. زندگی خوبی داشتم و یک فروشگاه به صورت شراکتی با پسرعمویم راهاندازی کردم و صاحب پسری شیرینزبان شدم. ولی حدود یک سال قبل، با نیش و کنایههای همسایه طبقه بالایی محل سکونتم، فهمیدم که پسرعمویم در نبودِ من به خانهام میرود. این بود که با یکدیگر درگیر شدیم و شراکتم را با او به هم زدم.
از سوی دیگر، به دلیل اعتیادم هرروز بیشتر پرخاشگر میشدم و همسرم را کتک میزدم. رفتارهایم دست خودم نبود چراکه دیگر شیشه میکشیدم و دچار توهم میشدم. به همین دلیل ترانه از من طلاق گرفت و به همراه پسرم به خانه پدرش رفت.
من هم برای یافتن شغل به مشهد مهاجرت کردم و در یک سوئیت اجارهای ساکن شدم، ولی نتوانستم کاری پیدا کنم و از طرف دیگر برای تامین هزینههای اعتیادم دچار مشکل بودم تا اینکه وارد یک مغازه شدم و با ترفندی خاص موبایل فروشنده را سرقت کردم. آن روز گوشی موبایل را فروختم و برای مدتی مواد مخدر مصرفیم را تامین کردم.
ترسم ریخته بود و پول سرقت به دهانم مزه کرده بود. این بود که سرقت را به همین شیوه ادامه دادم و در اتوبوسهای شهری هم جیببری میکردم تا اینکه وارد یک آجیلفروشی شدم و گوشی موبایل را به سرقت بردم، ولی صاحب مغازه از طریق دوربین مداربسته مرا شناسایی کرده بود. هفته بعد، زمانی که دوباره به همان خیابان بازگشتم، ناگهان اهالی محل روی سر من ریختند و مرا به پلیس تحویل دادند.
با صدور دستوری ویژه از سوی سرهنگ علی ابراهیمیان رئیس کلانتری شهید نواب صفوی مشهد تحقیقات عوامل انتظامی برای کشف جرائم و سرقتهای این دزد حرفهای در مشهد آغاز شد.