اقتصاد موضوع جذابی است. علم اقتصاد به دنبال فهمیدن ساز و کار جهان است. اقتصاد به ما ثابت کرده که نظمی وجود دارد. در دل این آشوب و بینظمی، ساختاری وجود دارد که ما میتوانیم آن را بفهمیم. اقتصاد طبیعت خود را دارد. این بدان معناست ما میتوانیم آن را مطالعه کنیم و در مورد آن بیاموزیم، اما ما آزاد نیستیم که به میل خود در آن دستکاری کنیم و نمیتوانیم آن را به روشهایی که ممکن است ترجیح دهیم، اما مطابق با ماهیت آن نباشد، شکل دهیم.
به گزارش فرادای اقتصاد، «قوانینی» وجود دارد که اقتصاد بر اساس آنها کار میکند و تغییر ناپذیرند. هدف علم اقتصاد در طول سه قرن گذشته در مورد شناسایی، یادگیری و درک آن قوانین بوده است.
اساس فهم اقتصاد درک این نکته است که این علم مربوط به کنش انسانی است. اقتصاد مجموعهای از افرادی هستند که با هم تعامل میکنند. بسیاری به اقتصاد به چشم منابع، ماشینها، کسبوکارها و شغلها نگاه میکنند. اما این سادهسازی، گمراه کننده است. تمامی آنها مهم هستند، اما همگی روشی برای رسیدن به هدفی هستند. اقتصاد درباره استفاده از ابزارها برای رسیدن به اهداف است. اقتصاد درباره نحوه عمل ما برای ارضای خواستههایمان است، به گونهای که وضعیت فعلی ما را بهبود ببخشد. در کل، اقتصاد درباره خلق ارزش است.
ابزارهای ما محدود و خواستههای ما نامحدود هستند. ما باید بفهمیم چگونه از منابع محدودی که داریم، بهترین استفاده را ببریم. اگر تصمیم بگیریم که با منابع فعلیمان به یک هدف برسیم، نمیتوانیم با همان منابع به هدفی دیگر دست پیدا کنیم. به زبان ساده، ما باید بده بستان کنیم. هر عملی که انجام میدهیم بدین معناست که از عملی دیگر سرباز زدیم. یا شما با ماشین از خانه بیرون میروید یا در خانه میمانید، نمیتوانید هر دو کار را همزمان انجام دهید.
شما میتوانید از پول خود برای خرید یک چیز یا خرید چیز دیگری استفاده کنید یا میتوانید پول خود را برای زمان دیگری ذخیره کنید. اما نمیتوان از همان پول هم برای خرید چیزی استفاده کرد و هم آن را پسانداز کرد. با انتخاب یک چیز، شما گزینههای دیر را کنار گذاشتهاید و نمیتوانید آنها را انجام دهید.
با انتخاب و ترجیح دادن یک چیز به چیز دیگر، با انجام این کنش، ما ترجیحات خود را ردهبندی میکنیم. اگر ما به جای خرید یک محصول، پول آن را ذخیره کنیم، بدین معناست که ذخیره کردن پول برای ما مطلوبتر از خرج کردن پول برای آن محصول است، برای همین در ترجیحات ما رده بالاتری دارد. این ردهبندی چیزهای ارزشمند یعنی مقتصدانه رفتار کردن و اقتصاد چیزی نیست غیر از همه ماهایی که مقتصدانه رفتار میکنیم.
اقتصاد یک نظم برنامهریزی نشده است. ما بر اساس علایق و مصلحت خودمان رفتار میکنیم و از دل این رفتار خود محورانه تمامی ما اقتصاد پدید میآید.
اقتصاددان معروف قرن دهم فرانسوی فردریک باستیا سوالی جالبی مطرح کرد: پاریس چگونه سیر میشود؟ این سوال ذهن ما را نسبت به اقتصاد درگیر میکند. چگونه مردمان شهری که به دلیل بزرگی و صنعتی بودن، خودشان نمیتواند غذای خود را در مزرعه تولید کند، هر روز در سفره خود غذا دارند؟ سوال این است که چگونه این اتفاق میافتد.
ما میدانیم که برنامهریزی مرکزی وجود ندارد که بگوید چه مقدار غذا باید به هر پاریسی تخصیص یابد. هیچ برنامهریزی وجود ندارد که به کشاورز بگوید چه چیزی بکارد، در چه زمینی کار کند، از چه ابزارهایی استفاده کند، در چه شهری و چه بازاری با چه قیمتی محصول خود را به فروش بگذارد. اما بدون برنامهریزی مرکزی، تمامی این پدیدهها اتفاق میافتد.
اقتصاد یک ساختار غیرمتمرکز است که در تمامی افراد در آن برنامههای خود را دارند و آزادانه تصمیم میگیرند. آنها صرفا یک دستور بگیر از مرکز نیستند.