خیلی از آنها تمام 20 و چند روزی که از فروریختن محل کسبشان میگذرد به محل حادثه آمدهاند. حتی روزهایی که دورتادور ساختمان تا چندین متر بسته بوده، خودشان را میرسانند به نزدیکترین محل به جایی که قبلا صبح تا شب را در آن میگذراندند.
به گزارش وقایع اتفاقیه، اگرچه در روزهاي اول، درد آنها در ميان انبوه داغهايي که فروريختن پلاسکو بر دل ازدسترفتهها گذاشته بود، کمرنگ به نظر ميرسيد اما حالا آنها نميدانند چه سرنوشتي انتظارشان را ميکشد. حالا هيچ خبري از ساختماني که هزار و 500 نفر مستقيم و سه هزار نفر غيرمستقيم در آن کار ميکردند، نیست و کاسباني که ضررهاي چند صد ميليوني ديدهاند، ميگويند تاولي درست به اندازه چاله بهجامانده از پلاسکو روي زندگيشان جا خوش کرده است.
خيليهايشان روزهاي اول را به اميد وعدههاي ريز و درشتي که مسئولان ميدادند، سپري کردند و در برابر حجم نگرانيای که احاطهشان کرده بود، ميايستادند اما حالا که به نظر ميرسد خبري از عمليشدن وعدهها نيست و شوک ماجرا هم خوابيده، انگار که تازه فهميدهاند چه به سرشان آمده سرگردان ادارات و نهادهاي مختلف هستند که شايد کسي دستي از آنها بگيرد اما ديروز مانده و رانده از همه جا دوباره راهشان را به سمت ويرانه پلاسکو کج کردند.
با وجود اينکه نيروي انتظامي و نيروهاي برقراري انضباط شهري شهرداري از تجمع آنها جلوگيري ميکردند اما خيليها آمده بودند. در دست اغلبشان پوشهاي بود که نشان ميداد چه نامههايي نوشته و کجاها مراجعه کردهاند اما دست خالي برگشتهاند. چهره کاسبهايي که شايد الان بهتر باشد به آنها بگوييم کاسب سابق، اغلب عصبي و نگران بود، آنهايي هم که آرام به نظر ميرسيدند، آنقدر غمزده بودند که نميشد گفت حال نگرانها بدتر است يا آنها. در گروههاي چند نفري ايستاده بودند و با هم حرف ميزدند.
حسين، يکي از آنها درباره اينکه با تجمع اطراف پلاسکو چه چيزي دستشان را خواهد گرفت، ميگويد: «خب، کجا برويم؟ هرجا بگوييد رفتهايم. سراغ هر جايي که آن اول وعده و وعيد داده بودند، رفتهايم اما هيچکس کاري نميکند. همه سعي ميکنند قيافههاي مهربان بگيرند و دلداريمان بدهند اما تا ميگوييم خب، فلان کار را بکنيد، ميگويند بايد صبر کنيد فرايند ادارياش تمام شود. اين فرايندها کي تمام ميشود؟ من به کي بگويم که 400 ميليون بدهکارم؟ به کي بگويم از ترس، خانهاي را که بعد از 17 سال مستأجري خريده بودم، گذاشتهام براي فروش؟»
ديگري به ميان حرف او ميپرد و ميگويد: «کاش مرده بوديم. واقعا کاش مرده بوديم. الان خانوادهمان يک مرده متحرک دارند که روزي هزار بار از نگراني ميميرد. آنها چه گناهي کردهاند که بايد تاوان بيچارگي ما را بدهند. الان شب عيد است و اگر فکري براي ما نشود؛ يعني تا چند سال ديگر هم نميتوانيم از جايمان بلند شويم. گفته بودند وام صد ميليوني ميدهند، خبري نشد. بعد گفتند وام 300 ميليوني ميدهند، باز هم هيچ خبري نشد.»
دسته ديگري از تجمعکنندگان، دغدغه ديگري دارند. آنها کساني هستند که مغازههايشان در قسمت فرونريخته پلاسکو يعني بخش پاساژ تجاري قرار داشته است. ميگويند به دستور دادستان، ورودي پشتي ساختمان که دسترسي آنها به مغازههايشان را فراهم ميکند، مسدود کردهاند و اجازه نميدهند آنها باقيمانده اجناس و اسنادشان را خارج کنند.
يکي از آنها ميگويد: «در عکسهايي که بهجا مانده مغازهام را ديدهام که سالم بوده و فقط دود گرفته است. حتي مانکنهاي جلوي مغازه هم سر جايشان هستند. خب، چرا نميگذارند من بروم زندگيام را از آنجا بکشم بيرون؟ من کاسبي دارم، چک مردم دست من است. ما ميگوييم با نظارت خودتان بگذاريد برويم سراغ چيزهاي باقيمانده اما نميگذارند. ميگويند اجازه نداريم کسي را به داخل ساختمان راه بدهيم. ما ملاحظات آنها را ميفهميم اما براي ما هم بايد فکري شود.»
ديگري که او هم مغازهاش در همين بخش است، ميگويد: «خودمان رفتهايم جايي را براي شب عيد اجاره کردهايم اما به چيزهايي که در مغازههايمان مانده، نياز داريم. دائم ميگويند صبر کنيد. هر جا ميرويم از ما صبوري ميخواهند اما آخر چند روز؟ چند هفته؟ صبر ما هم حدي دارد. آيا درد خودمان برايمان بس نيست؟ اصلا ما را پنجتا پنجتا با نظارت راه بدهند داخل، برويم مغازهها را تخليه کنيم. خيلي از زندگيها فروريخته اما نبايد زندگيهايي که نريخته را بيشتر از اين خراب کنيم. شما را به خدا يک نفر به داد ما برسد.»
در بين جمعيت، کساني هم هستند که مغازهشان در پاساژ کويتيهاست. آنها هم درست از همان روزي که بلاي داغ بر سر پلاسکو آوار شد، بيکار شدهاند. پاساژشان تا اطلاع ثانوي بسته شده است؛ البته اوايل هفته گذشته خبر آمد که قرار است کويتيها تا اواسط هفته بازگشايي شود اما هنوز اين اتفاق نيفتاده و همين خلق کاسبان کويتيها را هر روز تنگتر ميکند.
يکي از آنها ميگويد: «هر روز ميگويند فردا حکم جديد دادستان ميآيد و کويتيها باز ميشود اما خبري نيست. واقعا توقع دارند ما برويم تا وقتي خودشان خبرمان کنند؟ نميفهمند هر کدام از ما چه وضعيتي داريم؟ ميليونها جنس و سرمايه ما توي همين پاساژي بوده که آقايان فکر ميکنند هنوز براي بازکردن آن زود است. ما ميدانيم که ممکن است خطري وجود داشته باشد اما بالاخره بايد کاري کرد. اين روزها، هر روز براي ما به اندازه چند ماه اهميت دارد. ما با حساب روي همين روزها، از مردم سفارش گرفته و چکي خريد کردهايم. دادستان جواب طلبکاران ما را ميدهد؟»