«۱۴
تیر ۶۱ احمد متوسلیان در جایی از تاریخ گم شد!» این آخرین جملهای بود که
روی پرده نشست و با روشن شدن چراغها، مهمانان «تاریخ ایرانی» با چهرهای
متأثر اکران خصوصی در سالن سازمان هنری رسانهای اوج را ترک کردند و به
دیدار عوامل فیلم «ایستاده در غبار» رفتند.
هر یک از آنان تا جایی حاج احمد
متوسلیان، فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسولالله(ص) و شخصیت اصلی فیلم را همراهی
کردند؛ سردار اسماعیل کوثری در عملیات بیتالمقدس برای آزادی خرمشهر وارد
لشکر محمد رسولالله شد و برای ۱۶ سال لشکر ۲۷ را فرماندهی کرد. سردار محمد
درودیان، پژوهشگر جنگ ایران و عراق با متوسلیان به سوریه رفت اما چون لباس
نظامی به تعداد کافی نبود، همراه او به شناسایی نرفت و برای دریافت
امکانات بیشتر به تهران برگشت که شنید متوسلیان در یکی از شناساییها در
بیروت ربوده شده است.
محمدعلی مهتدی، رئیس دفتر صداوسیما در بیروت مسئول پیگیری پرونده متوسلیان و همراهانش سید محسن موسوی، کاظم اخوان و تقی رستگارمقدم پس از ربایش آنها شد که تا امروز تلاشهایش برای کشف سرنخی درباره سرنوشت اسرای ایرانی ادامه دارد. دیگر مهمان «تاریخ ایرانی» که به تماشای فیلم «ایستاده در غبار» آمد غلامعلی خوشرو، نماینده ایران در سازمان ملل بود که همراه کوثری، مهتدی و درودیان به گفتوگو با محمدحسین مهدویان نویسنده و کارگردان و حبیبالله والینژاد تهیهکننده فیلمی نشست که برنده سیمرغ بلورین بهترین فیلم جشنواره فجر ۹۴ شد. آنچه میخوانید حاصل همین گفتوگوهاست:
حبیبالله والینژاد: بعد از تجربه مجموعه تلویزیونی «آخرین روزهای زمستان» که روایت مستندگونهای درباره شهید حسن باقری بود، تصمیم به ساخت نسخه سینمایی زندگی حاج احمد متوسلیان گرفتیم که تحقیق و تدوین فیلمنامه آن ۳ سال زمان برد. ۴۵ جلسه نیز فیلمبرداری آن طول کشید. بسیاری از عوامل و بازیگران از افراد محلی بودند حتی افرادی که در روستای دزلی دیده میشوند ساکن همان روستا و بسیاری از آنها از رفقای حاج احمد بودند
محمدعلی مهتدی: ابتکار بسیار جالب و کار خیلی موفقی است و برای
اولین بار است که چنین کاری ارائه میشود که در ابتدا نریشن از سوی شاهدان و
همراهان حاج احمد آماده شده و بعد روایت آنها را تصویری کردهاید. همین
ابتکار فیلم را به شدت اثرگذار کرده است.
والینژاد: این شیوه برای اولین بار است که در ایران استفاده شده که
کارگردان فیلم آقای محمدحسین مهدویان آن را ابتدا در مجموعه آخرین روزهای
زمستان تجربه کرد و «ایستاده در غبار» دومین کار ایشان با این ساختار بود.
خوشبختانه این شیوه با بازخورد خوبی مواجه شده است. مردم با اثری سینمایی
مواجه شدند که بازیگر و شخصیتهای شناخته شده نداشت اما تلاش شد تا جایی که
به داستان لطمه نزند تصویر واقعیتری ارائه شود.
اسماعیل کوثری: قبل از سال ۱۳۷۸ که من در لشکر ۲۷ محمد رسولالله
سپاه بودم، فیلمنامهای درباره حاج احمد متوسلیان نوشته شده بود که برای
ساخت آن با آقای فرجی در شبکه ۲ با بودجه ۴۷۵ میلیون تومان به توافق
رسیدیم. کارگردان فیلم «ایستاده در غبار» تلاش کرده همه چیز را واقعی نشان
دهد و به حاشیه پرداخته نشده است. این سبک در سینما جدید است. در آن
فیلمنامه به شخصیتهایی مثل محسن وزوایی پرداخته شده بود که اگر کسی نشناسد
شاید تصور کند او یک نیروی عادی است در حالیکه او از دانشجویان پیرو خط
امام و دانشجوی دانشگاه صنعتی شریف بود. ۳ نفر از دانشجویان به عنوان مترجم
در لانه جاسوسی حضور داشتند، خانم معصومه ابتکار، حسین شیخالاسلام و محسن
وزوایی. او در عملیات فتحالمبین فرمانده گردان و در عملیات بیتالمقدس
فرمانده تیپ محوری بود درحالیکه ۲۲ سال داشت و مسئولیت بسیار سنگینی در
قبال چند هزار نفر از بهترین جوانان مملکت بر عهدهاش بود. در عملیات فتح
خرمشهر در جاده اهواز - خرمشهر دیدم چند نفر از بچهها به هم نزدیک
میشوند. زیر آن آتش سنگین از آنها پرسیدم چرا انقدر به هم نزدیک میشوید.
گفتند ما با هم رفیقیم. گفتم شما رفیقید اما گلوله که رفیق نمیشناسد.
پرسیدم از کجا اعزام شدید، گفتند از قم. بعد یکی از آنها توضیح داد ما ۳
نفر دانشجوی دانشگاههای آمریکا بودیم. موقعی که عملیاتهای قبلی مثل حصر
آبادان، طریقالقدس، فتحالمبین و…انجام شد تصمیم گرفتیم به ایران بیاییم.
بلیت گرفتیم به تهران آمدیم و از قم اعزام شدیم به جبهه. در این فیلم محور
حاج احمد است اما شخصیت رزمندهها را هم باید به گونهای نشان داد. در دوره
طاغوت نتوانستند روستای دزلی را از کردها بگیرند اما حاج احمد با کمک همان
کردها که آنها را برادر صدا میکرد توانست دزلی را پس بگیرد. حاج احمد در
مقام فرمانده هیچ برتری نسبت به دیگر رزمندگان حس نمیکرد و لذا شیفتهاش
شدند. این اخلاق و رفتار و صحبتهای فرماندهی باعث شد رزمندگان ایستادگی
کنند و این پیروزیها حاصل شود و با تمام سلاح و تجهیزاتی که استکبار جهانی
در اختیار عراق قرار داده بود رزمندگان با انگیزه الهی دفاع کردند و غیر
از آن نمیشد در مقابل دشمن ایستادگی کرد. دشمن تصور میکرد در ۳ روز
خوزستان را از ایران جدا میکند و هفت روزه به تهران میرسد اما رزمندگان
با فرماندهی حضرت امام این تصور را باطل کرد. میشود این روحیه را در قاب
هنر نمایش داد.
در فیلم «ایستاده در غبار» شخصیت محمود شهبازی به تصویر کشیده شده، دانشجوی
دانشگاه علم و صنعت. این جوانان رزمنده را باید به گونهای به نسل جوان
شناساند تا درس بگیرند و اگر این اهداف در آثار هنری بگنجد اثرات خیلی
بهتری خواهد داشت. در این فیلم پس از مرحله اول عملیات الی بیتالمقدس
یکباره آزادی خرمشهر نشان داده میشود. درحالیکه متوسلیان در این عملیات از
ناحیه ران پا زخمی میشود اما حاضر نمیشود عقب برود و همانجا در خط مقدم
درمان میکند. یا همانطور که در فیلم نشان داده شده حاج احمد در مریوان
خدمات بسیاری به مردم کرد و نه فقط به نیروهایش. یا همان حالات عصبانیت را
داشت و فراتر از برخوردی که با وزوایی کرد روز قبل از عملیات بیتالمقدس با
سرهنگ شاهینراد که بعداً فرمانده لشکر شد دعوا کرد و یک سیلی در گوش
سرهنگ خواباند. اما فردای آن روز همه را جمع کرد پشت خاکریز و تک تک از
آنها عذرخواهی کرد و بوسید. من شاهد این صحنه بودم. حضور حاج احمد در کنار
رزمندگان به آنها روحیه میداد. وقتی میگفتند حاج احمد در خط آمد انگار
چند لشکر اضافه شده است. رزمندگان به فرمانده نگاه میکردند، کسی نمیگفت
فرمانده ایستاده در عقب و دستور میدهد چون وقتی خودش در خط مقدم است آنها
روحیه میگرفتند و خجالت میکشیدند عقب بنشینند. خصلتهای برجسته
فرماندهان با سن کم بود که این صحنهها را در دفاع مقدس خلق کرد.
محمد درودیان: «ایستاده در غبار» فیلم بسیار بزرگ و تاثیرگذاری است
که بعد از مجموعه «آخرین روزهای زمستان» شاهدش بودیم. فیلم مستند درباره
جنگ در تلویزیون به بنبست رسیده بود. الگوی شهید آوینی مناسب دوره جنگ بود
که به کار تهییج و تحریک برای جذب نیرو میآمد. الگوی دیگری نیز بود که با
فرماندهان جنگ گفتوگو میکردند و برش میزدند. اما این ابتکار مستندسازی
جنگ را از بنبست و دوگانگی نهادینه شده خارج کرد که با این شیوه همه
موضوعات جنگ را میشود روایت کرد. یک نویسنده یا کارگردان مطابق ایده و
تراش و شکل کاری که در نظر دارد، اثر خود را مینویسد و میسازد و نمیتوان
انتظار مطابقت عینی با واقعیت را از آن داشت، منتهی چون این فیلم یک اثر
مستندگونه است نکتهسنجیها درباره آن بیشتر میشود. برخی صحنهها را خودم
شاهد بودم یا درباره آن تحقیقاتی کردم. در عملیات بیتالمقدس که راویان در
کنار فرماندهان بودند و ضبط میکردند، وقتی نوارشان تمام میشد به آنها
نوار خام میدادیم و نوارهای پرشده را به عقب میآوردیم که آسیب نبینند. من
حاج احمد را در عملیات بیتالمقدس زیر یک چادر دیدم که عصا دستش بود. در
صحنهای از فیلم نشان داده میشود متوسلیان بیسیم به دست میدود که از نظر
نمادین صحنه بسیار تاثیرگذار و زیبایی است و الزاماً نباید در عالم واقع
اتفاق افتاده باشد، اما پای حاج احمد در آن عملیات زخمی شده بود. من در
تهران در ستاد مرکزی سپاه با موتور میرفتم که دیدم لندکروزی از روبرو
میآید که حاج احمد در آن بود، وقتی همدیگر را دیدیم و ایستادیم و روبوسی
کردیم، نمیتوانست به خوبی از ماشین پیاده شود.
کوثری: با عصا بود.
محمدحسین مهدویان: بعد از عملیات بیتالمقدس نشان داده میشود که با
عصاست. در فیلم فقط مرحله اول عملیات نمایش داده میشود و ایشان در مرحله
دوم عملیات مجروح شدند.
درودیان: درباره اعزام به لبنان هم نکاتی هست که باید روشن شود.
اسرائیل در ۱۴ خرداد ۶۱ به جنوب لبنان حمله کرد. در ۱۷ خرداد شورای عالی
دفاع جلسه تشکیل میدهد و آقای هاشمی درباره اعزام نیرو به لبنان
تصمیمگیری میکند. اصلاً امام اطلاعی از این تصمیم نداشت. پس از این جلسه
حاج احمد همراه با هیاتی رفت و دیگر برنگشت. در ابتدا رزمندگان لشکر ۵۷
ذوالفقار ارتش رفتند و سپس از لشکر ٢٧ محمد رسولالله اعزام شدند که من
همراه این هیات در معیت حاج همت با هواپیمای سی ۱۳۰ رفتم. در واقع حاج همت
با نیرو رفت و نه حاج احمد. جلسه توجیهی هم در فرودگاه برگزار نشده است.
مهدویان: اعزام نیرو به لبنان در چند مرحله انجام شده است، چون تعدادی از نیروها با هواپیمای بوئینگ ۷۴۷ اعزام شدند.
درودیان: حاج همت با هیاتی رفت که آقایان سلیمی و صیاد شیرازی هم بودند.
مهدویان: حاج همت دو سه بار رفت و برگشت.
درودیان: تا جایی که میدانم رفت و برگشتی نبود. من با حاج همت رفتم
که شهید دستواره و سعید قاسمی هم با ما بودند. قرار بود همان تاریخنگاری
جنگ که اینجا میکردیم را آنجا هم انجام دهیم و دفتر سیاسی سپاه را تأسیس
کنیم. حتی جلسهای که با آقای محتشمیپور سفیر ایران در سوریه داشتیم را
ضبط کردم که حاج احمد و همت درباره امکاناتی که نیاز داشتند صحبت میکردند.
بنا شد برگردیم امکانات بگیریم. حاج محسن رفیقدوست و آقای محتشمیپور
میخواستند برگردند و قرار شد من هم همراهشان بیایم. شبی که ما میخواستیم
برگردیم حاج احمد گفت من برای شناسایی میروم. به حاج احمد گفتم من هم
بیایم که گفت ما لباس به تعداد تهیه کردیم، کاش زودتر میگفتی.
مهتدی: چه لباسی منظورش بود؟
درودیان: به نظرم منظورش لباس ارتش سوریه بود.
مهتدی: چون در فیلم کت و شلوار به تن دارند.
درودیان: بله تا جایی که میدانم با لباس نظامی رفتند چون گفت لباس
به تعداد تهیه کردیم. ما با هواپیما برگشتیم که امام چند روز بعد فرمودند
راه قدس از کربلا میگذرد که ما دیگر نرفتیم و حاج احمد هم برنگشت.
بنابراین رفت و برگشتی در کار نبود.
مهدویان: در پژوهش فیلمنامه با تعدادی از افرادی که صحبت کردیم گفتند نیروها در چند مرحله به سوریه اعزام شدند. عکسهای آنها هم موجود است.
کوثری: هر کسی از دید خود و اتفاقی که برایش افتاده ماجرا را نقل
میکند. موقعی که حاج احمد از جنوب به تهران آمد چون من مسئول عملیات سپاه
تهران بودم ایشان را جلوی ساختمان فعلی شورای عالی امنیت ملی دیدم.
میخواست پیش حضرت آقا (آیتالله خامنهای) که آن زمان رئیسجمهور بودند
برود. شوخی کردیم که حاج احمد شما که تهران آمدید ماشین استیشن شما هم که
شیشه ندارد، خطرناک است و نارنجک میاندازند، خندید و رفت. ما برای دیدار
امام به جماران رفتیم. حاج احمد دیر رسید. ناصر کاظمی و چند نفر دیگر هم
بودند. به سیداحمدآقا گفتند، امام پذیرفت و حاج احمد و همراهانش رفتند.
وقتی برگشت در خیابان یاسر در پیادهرو نشست و نقشه را پهن کرد و گفت
میخواهیم برویم سوریه و از آنجا لبنان.
درودیان: این مربوط به قبل از سفر حاج احمد به لبنان بود که وقتی رفت دیگر برنگشت که آن قضایا برایش اتفاق افتاد.
مهدویان: ممکن است جزئیاتی باشد که در فیلم نیامده است. حتی اگر
فیلم مستند محض هم باشد در موقع فیلمسازی مفاهیم را سادهسازی میکنیم.
برای نمایش اعزام نیروها به لبنان فقط به نمایش یک مرحله بسنده کردیم.
درودیان: ما شب رسیدیم به سوریه. اولین نیرو بودیم و غافلگیرانه
وارد شدیم. حاج محسن رفیقدوست قبل از ما آنجا بود و به استقبال ما آمد و
سوریها سخنرانی کردند و خیر مقدم گفتند. سوریها از حاج محسن میپرسیدند
اینها چند نفرند؟ حاج محسن نمیدانست. میگفت هفتصد و خوردهای. میگفتند
خوردهاش چقدر است، حاج محسن دقیق نمیدانست. سوریها آنقدر غافلگیر شده
بودند که ما را بردند در پادگان زبدانی که مقر پیشاهنگی آنها بود. ما شب
آنقدر خسته بودیم که وقتی روی تشک میزدیم کلی خاک بلند میشد، اما
خوابیدیم. آنها جایی را پیشبینی نکرده بودند. برای پذیرایی هیچ آمادگی
نداشتند. حاج همت و احمد با بچهها صحبت کردند. برادر بشار اسد به پادگان
آمد و سخنرانی کرد. در واقع جایی که برای نیروها سخنرانی کردند آنطور که در
فیلم نشان داده شده کنار هواپیما نبود بلکه در پادگان زبدانی بود. البته
طبیعی است کارگردان بر اساس تراشی که از این شخصیت در ذهن خود ساخته، فیلم
را پیش برده و ده فیلم دیگر هم میتوان درباره حاج احمد ساخت. نکته دیگر
اینکه ما در جنوب بودیم که آقا محسن رضایی گفت که بچهها لشکر ۲۷ را تشکیل
بدهند. ما همیشه میدیدیم که حاج احمد و همت با هم هستند، اما در هیچ جایی
از فیلم ندیدم که این فردی که کنار حاج احمد دیده میشود حاج همت است و ای
کاش اشارهای به این میشد.
کوثری: حاج احمد و حاج همت و محمود شهبازی همیشه با هم بودند. حتی
هر سه نفر سفر حج با هم رفتند. بعد از عملیات فتحالمبین باید تیپ تشکیل
میشد. آقا محسن با شهید بروجردی صحبت کرد که حاج همت و احمد انتخاب شدند.
بعداً این دو نفر به شهبازی گفتند بیاید. درباره اعزام نیرو به لبنان میشد
این نکته را هم اضافه کرد و حتی در فیلم گذرا به آن اشاره میشد که
کشورهای عربی قول داده بودند نیرو اعزام کنند. آنها پیشنهاد دادند که با
اعزام نیرو علیه اسرائیل که تا بیروت آمده بود بجنگیم. اما فقط لیبی یک
گردان فرستاد که آن هم ناقص بود. ما در کوتاهترین زمان نیرو فرستادیم که
آنها فکر نمیکردند ما آنقدر سریع اقدام کنیم. چون کشورهای عربی نیرویی
نفرستادند به حاج احمد و دیگر نیروهای ایرانی گفته شد که برگردید.
درودیان: هیاتی با حضور آقای سرهنگ سلیمی خدمت امام رسیدند و گزارشی
دادند و ایشان نیز گفتند که هیات ایرانی از لبنان برگردند. نکته دیگر
درباره فیلم اینست که حاج احمد را خیلی تر و تمیز نشان میدهد درحالی که
واقعاً خاک در خوزستان غوغا میکرد…
مهدویان: حاج احمد چندان هم تر و تمیز نیست.
کوثری: از نظر شما خاکآلود هست اما خاکی بودن آنجا فرق میکند.
درودیان: دو عکس وجود دارد یکی از شهید کاظمی و یکی شهید باکری. فقط سرخی گونه در میان آن همه خاک دیده میشود. همه چهرهها خاکی بود.
کوثری: البته من باید گله کنم از هنرمندان که به این هشت سال دفاع
مقدس که نقطه عطف تاریخ کشور ماست کمتر پرداختهاند. جا دارد که فیلمهای
متعدد و داستانهای مختلفی ساخته شود که برای جوانان جذاب خواهد بود و موجب
افزایش غرور جوانان ما خواهد شد. شخصیتی مانند حاج همت معلم بود، در
سیستان و بلوچستان کار فرهنگی میکرد و بعد از تحرکات ضد انقلاب و شروع جنگ
به کرمانشاه رفت و بعد پاوه و سپس باقی مناطق جنگی. چگونه یک معلم هم
اخلاق را رعایت میکند هم بعد نظامی و سیاسی و معنوی را در خود تقویت
میکند. شهید باکری یک شهردار بود که ضرورت جنگ او را به صحنه آورد و
فرمانده لشکر شد. او در دوره مسئولیتش چنان محبوبیتی داشت که در مناطق
آذریزبان همچنان به او میگویند آقا مهدی. بنابراین درباره جنگ نه باید
غلو کرد و نه کم گذاشت.
غلامعلی خوشرو: مسئولیت ما در سازمان ملل عمدتاً بحث بر سر صلح و
امنیت بینالمللی است. این امنیت و ثبات در ایران بینظیر است، اطراف ما
مملو از جنگ و خشونت است. رمز ثبات و امنیت ایران چیست؟ یکی از پیامهای
فیلم «ایستاده در غبار» پاسخ به همین سؤال است. نشان میدهد چطور جانفشانی
رزمندگان که همه از اقشار بودند، به این کشور وحدت و ثبات بخشید. اخیراً
هماهنگ کردیم یکی از استادان تاریخ دانشگاه کلمبیا که متخصص مطالعات
خاورمیانه است به ایران سفر کند. او ۲۰ سال به ایران نیامده بود. وقتی از
او پرسیدید ایران را چگونه دیدید، گفت پیشرفتهایی در سیاست و اقتصاد و
صنعت در ایران رخ داده اما اگر انقلاب و جنگ نشده بود به سرنوشت برخی
کشورها دچار شده بود که نخبگان ارتش و اقتصاد بر جامعهای فقیر و پرخشونت و
افراطی حکومت میکنند. او میگفت اگر انقلاب یا جنگ نمیشد در ایران مردم
با حاکمیت یکی نمیشدند. به گفته این استاد، کوچه و خیابانهای ایران به
نام شهداست و مردم به آنها و خانوادههایشان احترام میگذارند اما در
کشوری که با شما جنگیده، چنین احترامی برای کشتهشدگان قائل نیستند چون
مردم آنجا فکر میکنند تجاوزکار بودند. من چطور میتوانم این مفاهیم را به
فرزندان خودم منتقل کنم؟ این فیلم توضیح میدهد و فیلمی است که پسرم آن را
میبیند. یکی از ویژگیهای خوب فیلم اینست که نیامده در ابتدا اسطورهای
تعریف کند. فردی را نشان میدهد که درس او آنچنان خوب نیست و در بازار کار
میکند. فردی است که به تدریج در کوران انقلاب و جنگ پخته و پرداخته
میشود. جنگ است که آدمها را میسازد. در آمریکا هم شخصیتهای بزرگ مانند
واشنگتن، جفرسون و مدیسون که ارزشهای این کشور را بنیان گذاشتند همگی در
جنگ بودند. ایران به راحتی امن و آرام نشده است. اینکه مردم با حاکمیت
اتصال و ارتباط دارند برای وحدت ایران بسیار مهم است. در همین انتخاباتی که
برگزار شد حدود ۴۰ میلیون نفر رأی دادند، اما در اطراف ما برای اداره یک
روستا خون صدها نفر ریخته میشود ولی در این کشور خون از دماغ کسی نیامد.
آن همه هزینه داده شده که این رشد و امنیت به دست آمده است. فیلم این موضوع
را به خوبی نشان میدهد، جذاب است و از شخصیتهای حاضر در جنگ اسطوره
نمیسازد که خارج از دسترس فهم مردم باشد و بگوید مردمانی الهی بودند که
الهی هم رفتند و با ما که زندگی عادی داریم سنخیتی ندارند. اتفاقاً همه این
افراد شبیه همین مردم و از همین مردم بودند و این فیلمها به خوبی
میتوانند اتصال بین نسلها را برقرار کنند و این تجارب منتقل میشود. هنوز
هم مادری در قم هست که خانهاش را که فرسوده شده عوض نمیکند، همچنان
منتظر است که پسرش برگردد و میگوید اگر برگردد همین جا میآید، کجا برود
دنبال من؟
کوثری: در جنگ تعداد شهدای ما از کشتههای عراق به مراتب کمتر بود،
حتی تعداد مجروحین، جانبازان و اسرای ما هم کمتر است. در کنار اعلام تعداد
شهدای هر عملیات باید دید تعداد کشتهشدگان دشمن چقدر بود؟ مثلاً ۳۹۵۰۰ نفر
از رزمندگان ما در اسارت آنها بودند ولی تعداد اسرای آنها نزد ما بیش از
۶۱ هزار نفر بود. این برخاسته از مدیریت فرماندهان در صحنه و عمدتاً هنر
امام بود که به جوانان اطمینان کرد.
خوشرو: اسم و عنوان خیلی خوبی برای این فیلم انتخاب شده است که رمز و
رازی در خود دارد. غبار هم به مفهوم گرد و غبار در جنگ است و هم اینکه
شرایط آن دوره از نگاه جوانان ما غباری است و با آن ارتباط ندارند و دیگر
اینکه با هر غباری فرد منتظر آمدن سوار است؛ مصداق شعر «دیدی دل که یار
نیامد، گرد آمد و سوار نیامد». رازی که تا امروز باقی مانده و درباره اسارت
و حیات یا شهادت ایشان ابهام وجود دارد هم زندگی ایشان را غبارآلود کرده
است.
مهتدی: نمیدانم
عوامل فیلم اپیزود دیگری برای آن درباره پس از ربایش ایشان خواهند ساخت یا
نه؟ از لحظهای که این اتفاق برای حاج احمد افتاد من این مساله را دنبال
کردم تا همین الان که عملاً اقدامی صورت نمیگیرد.
مهدویان: اخبار درباره زنده بودن حاج احمد متوسلیان چقدر صحت دارد؟
مهتدی: مساله مفصل است. یک ساعت پس از اینکه حاج احمد متوسلیان،
سیدمحسن موسوی، تقی رستگارمقدم و کاظم اخوان ربوده شدند، من مطلع شدم و
پیگیری کردم. روز ۱۴ تیر ۱۳۶۱ بود. ماه رمضان بود، بیروت در محاصره اسرائیل
بود و برای افطار و سحر آب و نان نداشتیم. وضعیت سختی حاکم بود. حتی برق
را قطع کرده بودند. برای من سؤال بود که چرا در این شرایط که شهر محاصره
است متوسلیان با موسوی و رستگارمقدم و اخوان به بیروت میآیند. به من گفتند
که حاج احمد به عنوان فرمانده تیپ اعزامی برای شناسایی آمده است. خب چرا
باید فرمانده برای شناسایی برود؟ عوامل زیادی هستند که میتوانند شناسایی
کنند، حتی خود لبنانیها که میتوانند اطلاعات کامل را بدهند. فرمانده با
چه لباسی آمده است؟ اتومبیلی که در فیلم نشان داده میشود شماره درستی
ندارد، بایستی شماره ماشین دیپلماتیک لبنان باشد که رنگ خودش را دارد. حاج
احمد در فیلم با کت و شلوار شیک و اتوکشیده نشان داده شده است. محسن موسوی
هم در فیلم شمایل دیپلماتهای امروزی را دارد در حالی که آن زمان
دیپلماتهای ما اورکت آمریکایی به تن میکردند با چهره خاکآلود.
اما درباره پیگیری پرونده، شیخ موسی فخر روحانی سفیر وقت ایران در بیروت هر طرحی که برای شناسایی سرنوشت و آزادی ربودهشدگان ریختم را خنثی میکرد. آنچه پی بردیم این بود که این افراد جز محسن موسوی با لباس نظامی آمدهاند که جلب توجه کرده است. موسوی با اورکت آمریکایی بود. با این سرنشینان وقتی ماشین دیپلماتیک وارد منطقه جنگی محاصره شده میشود در پست بازرسی جلب توجه میکند. من آن شب در سفارت ایران در بیروت با وزیر خارجه و دفتر ریاست جمهوری لبنان تماس گرفتم. چون سفیر ایران زبان انگلیسی و عربی نمیدانست من به جای ایشان صحبت میکردم. به نخستوزیر لبنان هشدار دادم این افراد هیات ایرانی و دیپلمات هستند. ماشین دیپلماتیک داشتند و پلیس دیپلماتیک همراهشان بوده است. آنها ساعت ۱ نیمه شب به ما اطلاع دادند که ما با فالانژیستها صحبت کردیم، مساله حل شد و این افراد آزاد شدند و مخیر هستند که در بیروت باشند یا برگردند بعلبک. آنها با ماشین از بعلبک رفته بودند سمت شمال به طرابلس و در طول مسیر ماشین تحت شناسایی بوده و من شک نداشتم که پست بازرسی از قبل خبر داشتند که سرنشینان ماشین چه کسانی هستند چون شماره ماشین را داشتند و وقتی رسید گفتند خودش است. یعنی منتظر این ماشین بودند. این افراد را بازداشت کردند و به مرکز اطلاعات و امنیت نیروهای مسیحی فالانژ بردند. از اینجا به بعد روایتهای مختلفی وجود دارد چون تمام افرادی که درگیر این مساله بودند را شناسایی کردیم و به دنبال آنها رفتیم و اطلاعاتشان را گرفتیم. یک روایت اینست که یک نفر از این چهار نفر ایرانی حمله میکند و هفت تیر یکی را میگیرد و فالانژیستها او را به رگبار میبندند. حدس من اینست که این شخص بایستی حاج احمد بوده باشد، چون کاظم اخوان یا موسوی و رستگارمقدم اهل چنین کاری نبودند. طبق این روایت یک نفرشان همان روز اول شهید شد که احتمالا حاج احمد است. بعداً معلوم شد که فالانژها دروغ گفتند و آنها را نیمهشب آزاد نکردند. وزیر خارجه خودش زنگ زده و گفته بود اینها آزاد شدند و برگشتند به طرابلس. فردا صبح رفتم دفتر حرکت امل و با بیسیم با بعلبک تماس گرفتم که آیا آنها رسیدند. حسین موسوی به من گفت آنها رفتند بیروت و برنگشتند. معلوم شد فالانژیستها به مسئولان سیاسی دروغ گفتند. دو روز بعد هم ماشین سفارت ایران در شهر طرابلس نزدیکی دفتر حزب بعث عراق پیدا شد. طوری برنامهریزی کرده بودند که ما ماشین را آنجا پیدا کنیم و آن را به گردن حزب بعث عراق بیندازیم. ما ماشین را آوردیم و بازرسی کردیم و لکههای خون داخل ماشین هم بود.
مساله دیگر این بود که حاج احمد با پاسپورت عباس عبدی، مسئول امنیتی سفارت
ایران در بیروت رفته بود. او قبل از اینکه محاصره بیروت تکمیل شود به دمشق
رفت. حاج احمد پاسپورت دیپلماتیک عباس عبدی را به همراه داشت. خب ایشان را
باید چگونه معرفی میکردیم؟ برای وزارت خارجه لبنان نوشتم ربودهشدگان سید
محسن موسوی کاردار ایران، احمد متوسلیان وابسته نظامی سفارت ایران، کاظم
اخوان فیلمبردار خبرگزاری جمهوری اسلامی و تقی رستگارمقدم راننده هستند.
غافل از اینکه حاج احمد پاسپورت خودش را نداشت و با نام عبدی معرفی شده بود
که ما این را بعداً متوجه شدیم و قرار شد اعلام نکنیم.
مهدویان: آقای عبدی گفت که حاج احمد لباس نظامی بر تن نداشت و اصلاً قرار بر این بود که به عنوان دیپلمات برود و پاسپورت من را گرفت.
مهتدی: یعنی عبدی شاهد بوده است؟
مهدویان: بله، من با عبدی صحبت کردم چون وقتی کسی پاسپورت دیپلماتیک
همراهش میبرد چرا باید لباس نظامی داشته باشد که تناقض ایجاد کند. البته
تصمیم به رفتن معقول نبود و آقای عبدی گفت که حالا حاج احمد اصرار داشت اما
چرا محسن موسوی پذیرفت؟
مهتدی: من همیشه فکر میکردم این یک توطئه بوده. چرا آنها باید بروند؟
درودیان: فلسفه وجودی اعزام نیرو و بودنش ایجاب میکرده است. آنها
برای چه موضوعی به لبنان رفته بودند؟ فرمانده لشکرها همه همینطوری بودند
مثلاً در عملیات سد دربندیخان خود آقای رضایی رفت بالای سد نگاه کرد. این
سنت بود در بین فرماندهان.
مهدویان: ولی پیشقراولانی وجود داشتند که اول آنها میرفتند
شناسایی میکردند و اگر مسیرها پیدا و از نظر امنیتی تأمین میشد،
فرماندهان میرفتند.
درودیان: این مسائل مرسوم بود. آنها برای عملیات رفته بودند. آن شب
در سفارت ایران در دمشق بحث بود ما از اسرائیل خط بگیریم، صحبت این بود که
ارتش سوریه باشد، یک گردان ما هم بیاید و تشکیل خط بدهیم. خب فرمانده باید
بداند از کجا باید اقدام کرد؟
مهدویان: اینها موقعی برای شناسایی میروند که دستور به برگشت داشتند.
درودیان: نه دستور نداشتند. ما برگشتیم به تهران که امکانات بگیریم،
ولی به این دلیل برنگشتیم که امام فرمودند راه قدس از کربلا میگذرد. امام
روز ۳۱ خرداد ۶۱ گفتند.
مهدویان: ولی حاج احمد ۱۴ تیر ربوده شد.
درودیان: البته این به شخصیت حاج احمد هم برمیگردد.
مهدویان: بله باید روانشناسی حاج احمد را در این تصمیم مؤثر دانست.
او میخواست برود و همزمان که داشت به بیروت میرفت نیروها آرایش گرفته
بودند که برگردند.
درودیان: حاج احمد همان الگوی ذهنی برای مدیریت صحنه را داشت که در پاوه و مریوان نشان داده بود. تحت سیطره ملاحظات سیاسی نبود.
مهتدی: من رئیس دفتر صداوسیما در بیروت بودم و چون دفتر ما را بعث
عراق منفجر کرده بود در سفارت بودیم. عملاً امور سفارت را من انجام
میدادم. وقتی اسرائیل سفارت ما را بمباران کرد و دفتر آقای عبدی را زد، ما
دوباره آواره شدیم. مساله این بود که آنچه در آن تابستان در لبنان رخ داد
یک طرح بینالمللی بود که روی آن سالها کار کرده بودند. ۱۴ هزار رزمنده
فلسطینی در جنوب لبنان ذرهای مقاومت نکردند و عقبنشینی کردند. مصر،
عربستان و دیگر کشورهای عربی و اروپا و آمریکا در جریان بودند. هدف این بود
که فلسطین از لبنان اخراج شود و شد. آنقدر زمینه فراهم کرده بودند که هیچ
کس دلش برای هیچ فلسطینی نمیسوخت. اگر ایران میخواست خط بگیرد، ملت و
ارتش لبنان همه علیه ما خط میگرفتند. همه منتظر بودند که شیطان بیاید و
فلسطینیها را از این کشور بیرون ببرد. چون این وضعیت در تهران ناشناخته
بود، فکر میکردند که میشود مقاومت کرد. اگر قرار بود مقاومت کنیم باید از
سالها پیش شروع میکردیم نه آن موقع که طرح داشت اجرا میشد. ۱۴ هزار
رزمنده فلسطینی از جنوب لبنان به بیروت آمده و محاصره شده بودند، منتظر
بودند که کشتیهای ناتو بیایند و آنها را سوار کنند ببرند اما آقای هاشمی
رفسنجانی در خطبههای نماز جمعه تهران میگفت باید مقاومت کرد. من برایشان
تلکس فرستادم که شما در جریان امروز نیستید و اصلاً موضوع چیز دیگری است.
درودیان: درباره این نظریهای که در ایران شکل گرفت که اسرائیل به
جنوب لبنان حمله کرد تا جلوی پیروزی ایران در جنگ با عراق را بگیرد، با
تحقیق پی بردم که این دو موضوع هیچ ارتباطی با هم نداشتند. هیچ پیوستگی بین
مساله ایران و لبنان وجود نداشت. این نظر آقای هاشمی بود.
مهدویان: اینکه امام گفتند ما فریب خوردیم منظورشان کشورهای عربی بود. اما این تصمیم که ما به لبنان نیرو بفرستیم تحت چه شرایطی گرفته شد؟
درودیان: این تصمیم امام نبود. تصمیم شورای عالی دفاع بود. عملیات
طریقالقدس در آذر ۱۳۶۰ به این دلیل نامگذاری شد که بین حمله اسرائیل به
جنوب لبنان با تجاوز عراق به جنوب ایران پیوندی میدیدیم. من بعداً با تمام
فرماندهان سپاه درباره این وقایع گفتوگو کردم. سردار دهقان میگفت نظر
امام این بود که بهطور مطلق برگردیم، گفت به زور امام را متقاعد کردیم فقط
چند نفر بمانند و آموزش دهند. آقای فیروزآبادی هم میگوید که امام اجازه
ساخت بیمارستان از سوی هلالاحمر را در لبنان نداد اما در نهایت متقاعد شد
در صورتی این بیمارستان ساخته شود که لطمهای به جبهه داخلی نزند. وقتی در
شورای عالی دفاع تصمیم به اعزام نیرو گرفته شد هواپیمای سی -۱۳۰ یا نظامی
آماده میشود، اعضا بعد از جلسه سوار هواپیما شدند و رفتند. نه به امام
اطلاع دادند و نه حتی به خانوادهشان سر زدند.
خوشرو: تصور میکنم بعد از این مسائل بود که در بازنگری قانون اساسی
آمد که تصمیمات شورای عالی امنیت ملی باید به تائید رهبری برسد. دستور
امام برای برگرداندن نیروها به ایران خیلی سختتر بود.
مهتدی: اگر دستور بود که برگردند چرا حاج احمد مانده بود؟
مهدویان: ایشان برای شناسایی رفته بود.
درودیان: البته باید چند مرحله شناسایی انجام شده باشد. چون ما کار
روایتگری را کنار فرماندهان انجام میدادیم و هیچ دلیلی نبود که حاج احمد
به من بگوید نیایید. ضمن اینکه من کل جلسه با آقای محتشمیپور درباره تأمین
امکانات را ضبط کردم. آن شب که ما برگشتیم ایشان قرار بود با لباس نظامی
به شناسایی برود چون گفت ای کاش زودتر میگفتید ما لباس به تعداد گرفتیم.
من به یاد دارم آنها آن شب ۱۲ یا ۱۴ دست لباس گرفته بودند. اما در آن
مرحلهای که با لباس غیرنظامی رفتند ربوده شدند. حاج احمد و هیات ایرانی ۱۴
خرداد به لبنان رفتند، ۱۷ خرداد ما برگشتیم. هیاتی که برگشت به دیدار امام
رفت. من با اعضای آن گروه گفتوگو کردم که گفتند ما با امام نماز خواندیم و
وقتی خدمت ایشان گزارش دادیم امام گفتند باید برگردیم. در واقع ۱۴ روز قبل
از ربوده شدن هیات ایرانی، امام این دستور را دادند. امام بعد از اعلام
عقبنشینی صدام این موضع را گرفتند. در جلد ۱۶ صحیفه امام خمینی به تاریخ
۳۱ خرداد ۱۳۶۱ آمده که ایشان فرمودند: «من نمیدانم دیشب این اعلامیهای
که، اطلاعیهای که صدام داده است و طولانی، خیلی طولانی است آقایان ملاحظه
کردند. اگر ملاحظه نکردند، دنبال کنند، پیدایش کنند. به نظر من میآید که
این را نوشتند و آنهایی که نقشه در دستشان است نوشتند و دادند دست صدام که
او بخواند. و من آنطوری که از حال صدام در نظرم است، این است که حال صدام
این نیست که بتواند تفکر کند یا بتواند یک چیزی بنویسد. او این چیزها را
از دست داده است. شما نمیدانید که چقدر هذیان در این گفتار است…من میل
دارم که آقایان پیدا کنند این را. کسانی که این اطلاعیه - بطوله - را، که
یک ساعت بیشتر وقت من را صرف خودش کرد، مطالعه کنند، ببینند که این مرد چی
دارد میگوید. اول چی میگفت، حالا چی میگوید. میگوید: ما برای اثبات
اینکه صلحطلبیم، صلحجو هستیم، همه لشکر خودمان را امر میکنیم که از خاک
ایران تا ده روز دیگر بیرون بروند. اگر راست میگوید این مطلب را، بسیار
خوب، این یکی از مطالبی که ما داشتیم، حاصل. ولی چند تا مطلب دیگر داریم
باید حاصل بشود، تا حاصل نشود ما در حال جنگ هستیم…بعد از آنکه این
قدرتهای بزرگ و خصوصاً امریکا، در همه توطئهها فلج شد و شکست خورد و
میبیند که این جنگی هم که او برای ما به پا کرده است، این هم دارد به آخر
میرسد انشاءالله، یک توطئه دیگری عمیقتر اجرا کرده است که در این توطئه،
ما هم یک قدری بازی خوردیم و او این است که یک نقطهای که پیش ما خیلی
بزرگ است و ما نسبت به او حساسیت زیاد داریم، آن غائله را پیش آورد تا
اینکه ملت ما را از آن مطلبی که در کشور خودش میگذرد و از آن جنگی که در
کشور خودش میگذرد، غافل کند، قضیه هجوم اسرائیل به لبنان.» با تحقیقاتی که
کردم پی بردم برخلاف محاسبهای که کرده بودیم آمریکاییها نه دنبال پایان
جنگ بلکه در پی ادامه آن بودند. حتی این محاسبه که باید سریعتر وارد خاک
عراق شویم هم اشتباه بود.
مهتدی: تحقیقات من نشان داد علت برگشتن سید محسن موسوی به بیروت،
درخواستهای مکرر سفیر ایران بود که چندین تلکس فرستاده بود به دمشق و به
او گفته بود تکلیف شرعی میکنم به تو که بیایی. سفارت ایران در بیروت کاهش
نیرو داده بود. آقای فخر روحانی قبل از حمله اسرائیل وارد لبنان شده بود.
او درحالی که طرح بینالمللی حمله اسرائیل به لبنان در مراحل آخر اجرا بود
میگفت اگر محسن موسوی از دمشق بیاید اینجا من این طرح را خنثی میکنم. ما
میگفتیم محسن موسوی بیاید چکار کند؟ چرا باید بیاید؟ او اصرار داشت که
موسوی باید بیاید اینجا. خود او علناً گفته بود که من را از تهران دفتر
آیتالله منتظری فرستادند، او جزو دارودسته مهدی هاشمی بود، به او گفته
بودند شما سفیر فوقالعاده ایران در لبنان هستی، دم محسن موسوی را میگیری
میاندازی بیرون. من این جمله را ده بار از فخر روحانی شنیدم.
مهدویان: در واقع سفیر سابق ایران از لبنان رفته بود. دورهای سفارت
ایران با کاردار اداره میشد که آقای سیدمحسن موسوی بود. آقای فخر روحانی
به عنوان سفیر ایران در لبنان انتخاب میشود. روایت رسمی اینست که ایشان
چون مسلط به اوضاع نبود، وقتی جنگ شروع میشود اولین چیزی که میخواهد
اینست که موسوی که آن زمان در تهران مرخصی بوده، هر چه سریعتر به لبنان
برگردد.
مهتدی: من موضوع را طور دیگری میبینم. فخر روحانی میگفت به من
گفتند میروی آنجا دم محسن موسوی را میگیری میاندازی بیرون. موسوی هم
نبود، باید میآمد که این کار را میکرد. ایشان ده تا تلکس زد به آقای
محتشمیپور که به موسوی بگویید بیاید و تکلیف شرعی اوست که این کار را
بکند. فالانژیستها هم سر پست بازرسی درباره ماشین اطلاع داشتند. جیپی از
پلیس دیپلماتیک همراه این ماشین بود. وقتی هیات ایرانی در سر پست بازرسی
باربارا بازداشت شدند، به سرنشینان جیپ گفتند شما بروید و آنها را به مرکز
امینی بردند. ژاندارمی که سوار بر جیپ بود آمد و به سفیر خبر داد و سفیر
هم دوان دوان آمد خانه من و گفت چنین اتفاقی افتاده است. یک ساعت به افطار
مانده بود. ما شروع کردیم به برقراری تماسها. آن موقع نگفت که من به موسوی
گفتم که تکلیف شرعی داری بیایی. من دلایل زیادی به دست آوردم که این مساله
ساده نیست و پیچیدگیهایی دارد.
درودیان: فالانژیستهای لبنان با اسرائیل ارتباط داشتند؟
مهتدی: بله.
درودیان: هیات ایرانی برای اسرائیلیها ارزش اطلاعاتی خیلی زیادی
داشت. در رسانههای ایران هم اعلام شده بود و آنها هم خبر داشتند که
ایرانیها رفتند به لبنان. روزی که هیات ایرانی ربوده شد درست یک ماه از
ورود آنها به سوریه میگذشت. پس باید کاری که حاج احمد کرد آنها را مجبور
به درگیری کرده باشد که کشته شوند. وگرنه اینها ارزش اطلاعاتی زیادی
داشتند که چرا ایرانیها آمدند و دنبال چه چیزی هستند؟
مهتدی: من تمام امکاناتی که آنجا داشتم را بسیج کردم که اطلاعاتی
درباره آنها جمعآوری کنم. یک سری اطلاعات حاکی از این بود که وقتی این ۴
نفر را آوردند، یکی از آنها درگیر شد که کشته میشود. از ایلی حبیقه،
فرمانده فالانژیستها سؤال کردند که چکار کنیم، او هم گفت که ۳ نفر دیگر
را خلاص کنید. این یک سناریو بر اساس یک سری اطلاعات است. اطلاعات دیگری
وجود دارد مبنی بر اینکه این ۴ نفر زنده و در بازداشت هستند. ما بازداشتگاه
آنها را پیدا کردیم. تا روزی که بشیر جمیل، رهبر فالانژها که رئیسجمهور
لبنان شده بود در یک انفجار کشته شد، اطلاع داشتیم که این ۴ نفر زنده
هستند. وقتی جمیل کشته شد فالانژیستها از عصبانیت هر چه زندانی مسلمان بود
را در زندانها کشتند.
درودیان: یعنی اسرای ایرانی دست فالانژهای لبنان بودند؟ تحویل اسرائیل داده نشدند؟
مهتدی: بله دست فالانژها بودند.
درودیان: آنها برای فالانژها هیچ ارزش اطلاعاتی نداشتند. برای اسرائیلیها مهم بودند.
مهتدی: یک سری اطلاعات میگفت که اینها در این حادثه شهید شدند.
مهدویان: ایلی حبیقه در دهه ۱۹۹۰ گفت اسرای ایرانی تحویل یک ناوچه اسرائیلی شدند.
مهتدی: این مساله مربوط به مدتها بعد است. ما روی این مساله خیلی کار کردیم.
درودیان: اگر دست اسرائیل هم بودند باید آنها به ما سیگنال میدادند و مثلاً میخواستند با رون آراد خلبان اسرائیلی مبادله کنند.
مهدویان: شما کدام فرض را قویتر میدانید؟
مهتدی: شخصی به نام احمد حبیبالله که یکی از اعراب اسرائیل است که
در گروه دفاع از زندانیان بود، برای اولین بار در شهر ناصره در فلسطین
اشغالی به خبرگزاری فرانسه گفت که این ۴ نفر زنده و در زندانهای اسرائیل
هستند. چون حبیبالله در رأس یک انجیاو بود و خبرگزاریها این گفته او را
منعکس کردند، این خبر برای ما حجت بود. در تبادل اسرای اسرائیلی با
حزبالله لبنان، برخی از اسرا میگفتند آنها را دیدند. یا اسیری میگفت
محسن موسوی را دیده است.
مهدویان: بله محسن موسوی را خیلیها گفتند که دیدهاند.
مهتدی: میگفتند موسوی مسئول توزیع غذا در میان زندانیان بود.
اینها نیاز به تحقیق داشت که آیا این اطلاعات کانالیزه شده است یا واقعی
است؟ آیا میخواهند برای ما امیدی نگه دارند که اینها زنده هستند؟ چون در
نهایت اسرائیل دنبال این است که اطلاعاتی درباره خلبانش رون آراد بگیرد. ما
حتی با آقای خاویز پرز دکوئیار دبیرکل وقت سازمان ملل هم گفتوگو کردیم و
او معاونش پیکو را فرستاد با اسرائیلیها مذاکره کند و گزارشی آورد. در
تمام گزارشهای اسرائیلیها آمده بود که این ایرانیها پیش ما نیستند.
فالانژیستها آنها را به قتل رساندهاند.
درودیان: آراد انقدر برای اسرائیلیها مهم بود که اگر یک نفر میگفت
او را دیده آن را پیگیری میکردند. اسرائیل دو، سه مورد ربایش انجام داد
تا از محل رون آراد مطلع شود. حاضر بود همه زندانیان را در ازای رون آراد
آزاد کند. این سیگنال خیلی مهم است که خب میگفتند ایرانیها دست ما
نیستند.
مهتدی: من رفتم دمشق با ایلی حبیقه فرمانده فالانژها گفتوگو کردم.
نبیه بری را واسطه کردیم با عبدالحمید خدام صحبت کرد که ما اجازه پیدا کنیم
با ایلی حبیقه گفتوگو کنیم. ایلی حبیقه مسئول امنیتی فالانژیستها بود که
اگر اسرای ایرانی شهید شدهاند، او باید تصمیمش را گرفته باشد. او اسم
زندانی را در شمال لبنان به ما داد که بررسی کردیم دیدیم روی دیوارهای
زندان به فارسی چیزهایی نوشته شده است. این نشان میداد که اینها مدتی
آنجا بودند. ما اطلاعاتی داشتیم که این ۴ نفر را از زندان با قایق بردند
وسط دریا تحویل ناو اسرائیلی دادند. بعد هم که احمد حبیبالله گفت اینها
در زندان اسرائیل هستند. حبیبالله به شکل مشکوکی سر به نیست شد. پسرش
دوباره همین اطلاعات را تائید کرد و گفت پدرم را برای داشتن این اطلاعات به
قتل رساندند. البته این احتمال وجود دارد که خواسته باشند ما را کانالیزه
کنند. همه احتمالات مطرح است و هیچ احتمالی بر دیگری رجحان ندارد.
درودیان: کمیتهای درباره اسرای ایرانی در شورای عالی امنیت ملی به
ریاست آقای علی ربیعی (عباد) تشکیل شده بود. در آن دوره برادر آقای موسوی
پیگیر اخبار و جزئیات جدید پرونده بود. کسی که مسئول پرونده بود میگفت این
اسرا شهید شدهاند. به گفته او، ما آلمانیها را واسطه کردیم که از
اسرائیلیها درباره وضعیت این اسرا خبر بگیرند اما آنها خبری نداشتند.
مهدویان: ربودن این اسرا با پرونده رون آراد وابستگی دارد؟
درودیان: یکی از احتمالات ربایش هیات ایرانی ارتباطش با پرونده رون
آراد است. اسرائیل این ایرانیها را برای مبادله میخواست اما یک سیگنال طی
این مدت نیامده است.
مهتدی: کمی میخواهم به جنبههای درام این فیلم هم اشاره کنم. قبلاً
نظر آقای رضا کیانیان را راجع به این فیلم خوانده بودم که گفته بود بهترین
فیلمبرداری و کارگردانی را دارد و فیلم خوبی است. حالا که فیلم را دیدم
میگویم حق با آقای کیانیان است.
درودیان: سبک کار آقای مهدویان منحصربهفرد است.
مهتدی: من ۱۸ سال خبرنگار صداوسیما بودم و گزارش تصویری زیادی
گرفتم، مونتاژ و سینک کردم و میدانم شما با چه ظرایفی صدای واقعی حاج احمد
را با هنرپیشه نقش ایشان لیب سینک کردید. البته در هر فیلمی چند کلایمکس
(نقطه اوج) وجود دارد و قبل از آن چند واقعه (ایونت) میآید. گرچه فیلم
«ایستاده در غبار» نوعی مستند است اما به نظرم میتوانستید طوری
برنامهریزی کنید که فیلم یکی دو کلایمکس داشته باشد. اما انگار عامه مردم
مخاطب شما نیستند، مخاطب شما آنهایی هستند که حاج احمد را میشناسند،
درباره عملیات بیتالمقدس اطلاعات دارند. انگار شما فرض گذاشتید که مخاطب
باید اطلاعات زیادی داشته باشد و بعد به تماشای این فیلم بنشیند. راهی وجود
داشت که از زبان پرسوناژهایی که بازی میکنند اطلاعاتی به مخاطب عادی
بدهید. در فیلم محمد رسولالله (ص) اسخته محمد عقاد، وقتی شمشیرها را تیز
میکنند، شمشیر ذوالفقار را نشان میدهند، بازیگر میگوید این سیف علی(ع)
است. او به بیننده اطلاع میدهد شخصیتی که در فیلم نشان داده نمیشود امام
علی است. شاید میتوانستید حاج همت را از زبان یک پرسوناژ معرفی کنید.
درودیان: بله خصوصاً اینکه حاج احمد و همت در تشکیل تیپ با هم
بودند. حاج احمد به این دلیل از لبنان برنگشت که با حضور حاج همت لشکر ۲۷
مشکلی در فرماندهی پیش نمیآمد بعد هم که حاج همت فرمانده لشکر شد.
مهدویان: انتخاب این شیوه برای روایت سینمایی زندگی حاج احمد
متوسلیان داستان مفصلی دارد. به جای واقعه (ایونت)، کنش محور همراه حاج
احمد جلو رفتیم و فیلم روابط علت و معلولی درامهای کلاسیک را ندارد. به هر
حال شکل قصهگویی در سینما تغییر کرده است. ما در این روایت رویکردی تجربی
داشتیم که مبتنی بر پیشفرضهای قبلی نبود.
مهتدی: دو، سه صحنه فیلم میتوانست کلایمکس باشد که تماشاگر را میخکوب کند از جمله صحنه عمل جراحی و بازداشت توسط ساواک و…
مهدویان: ما سعی در رقیق کردن و عادی دیدن صحنههای فیلم داشتیم وگرنه در فیلم دیگری اینها میتوانست صحنههای باشکوهی باشد.
خوشرو: اتفاقاً این نوع نگاه شما خیلی تاثیرگذار بود. همانطور که در
دادگاه نوشت من پشیمانم و در فیلم نشان داده شده که کسی از ابتدا اسطوره و
قهرمان نیست.
مهدویان: تماشاگر امروز سینما تغییر کرده و پوستانداخته است. دنبال
روایتهای سبکتر است. فرض ما این بود که تماشاگر از دیدن درامهای ساختگی
و مصنوعی و نمایشی دلزده است. البته جذب مخاطب برای فیلم جنگی در ایران
بسیار مشکل است چون به عنوان ژانر وابسته به حاکمیت به آن نگاه میکنند.
فیلم جنگی در این ۲۰ سال اخیر از ماهیت خود که قرار بود تصویری درست و
واقعی از وضعیت انسانی جنگ نشان دهد تبدیل به روایت ساختگی و ایدئولوژیک و
شعاری شده است که در دهه ۶۰ مخاطب داشت اما الان ندارد. تماشاگر ما با این
پیشفرض به تماشای فیلم مینشیند.
مهتدی: البته این فیلم جنگی نیست، بلکه فیلم دفاع مقدس است که
ماهیتی ایدئولوژیک دارد. جوانی که آن دوره را درک نکرده و ایدئولوژی ندارد
طبیعتاً از این فیلم لذت نمیبرد.
مهدویان: تماشاگری که به سینما میآید و روی سردر بیلبورد فیلم دفاع
مقدس میبیند ترجیح میدهد این فیلم را انتخاب نکند. این خیلی به ما صدمه
زده است. اما بالاخره تماشاگرانی هستند که ترجیح میدهند فیلم را ببینند و
از آنها و مخصوصاً جوانان بازخوردهای بسیار خوبی گرفتیم. انگار منتظر
فیلمی هستند که این احساسات را غلیظ نکند. با این وجود استقبال تماشاگران
از این فیلم غیرمنتظره بود. تماشاگر با روایتی جدید از داستانهای جنگ بدون
پرداختهای باشکوه دراماتیک و صحنهپردازیهای آنچنانی روبرو میشود که
شبیه خود زندگی باشد. تماشاگر ایرانی آنقدر به این سبک فیلمها بیاعتماد
است که ناچاریم برخی مواقع از اتفاقی واقعی که خیلی افسانهای به نظر
میرسد، چشمپوشی کنیم. در عوض هرچه به پایان فیلم نزدیک میشویم که اعتماد
تماشاگر جلب شده تماشاگر با احساس غلیظی از سالن سینما خارج میشود.
منبع: تاریخ ایرانی