ترنج موبایل
کد خبر: ۷۹۳۲۴۱

خاطرات بازمانده اردوگاه‌های استالین؛

ای کاش در ایران اعدام می‌شدم

ای کاش در ایران اعدام می‌شدم

«سرنوشت را نگاه کن! یکی از ما گفت برگردیم و من این شعر حافظ را خواندم: در بیابانگر بشوق کعبه خواهی زد قدم سرزنش‌ها‌گر کند خار مغیلان غم مخور؛ بعد‌ها در اردوگاه‌های کار اجباری قطب شمال در نزدیکی آلاسکا به ساده لوحی خود و کعبه خود ناسزا می‌گفتم و آرزو می‌کردم که ایکاش آن شب ماشین مرا له می‌کرد مهر علی میانجی می‌گفت: «ای کاش در ایران دستگیر و اعدام می‌شدم، اما گرفتار این سیستم لعنتی و این انسان‌های وحشی‌تر از حیوان نمی‌شدم.»

کتاب «در ماگادان کسی پیر نمی ‌ شود» به قلم اتابک فتح الله ‌ زاده، در رابطه با زندگی دکتر عطالله صفوی در اردوگاه ‌ های کار اجباری شوروی است.

به گزارش انتخاب در بخشی از این کتاب می خوانید:

عبور از مرز

با قطار از شاهی به ساری و از آنجا به بندر شاه رفتیم. در بندر شاه مهرعلی میانجی ما را به خانه دوست ترکمن خود برد. یک شبانه روز در خانه او مهمان بودیم و او به گرمی از ما پذیرایی کرد ترکمن مهماندار ما از دوست محلی خود خواست که برای عبور از مرز به ما کمک کند و راهنما و بلدچی ما باشد، و او قبول کرد. غروب بود هوا داشت تاریک می ‌ شد و خورشید داشت توی دریای خزر غرق می ‌ شد پس از تاریک شدن هوا، ما چهار نفر به همراه بلدچی به راه افتادیم. پس از طی مسافتی بلدچی ایستاد و گفت: «خوب گوش کنید! همین طور راست به طرف شمال حرکت کنید و مرتب به صدای امواج دریای خزر گوش کنید. این صدا قطب نمای شماست». او برگشت و ما طبق که تا رهنمود او حرکت کردیم و تمام شب را به طرف مرز شوروی می ‌ دویدیم که برسیم. پیش از سپیده به خلیج حسین قلی که مرز ایران و شوروی است راه بهشت شن ‌ زار و پر از خارشتر بود که به هنگام دویدن مدام پای ما را می ‌ خراشید. نیمه شب خیلی خسته شدیم خواستیم بخوابیم، امـا مـهـر علی میانجی مخالفت کرد و گفت که اگر بخوابیم راه را گم می ‌ کنیم. بنابراین ما به دویدن ادامه دادیم. مهر علی میانجی حرکت مشترک ما را تنظیم می ‌ کرد.

چند ساعت پس از نیمه شب صدای موتور شنیدیم و نور چراغ اتومبیل به چشممان افتاد. من یک لحظه کور شدم باز میانجی فرمان داد که روی زمین دراز بکشیم و ما فوری توی علف ‌ های خارشتر دراز کشیدیم. اتومبیل مرتب به این سمت و آن سمت می ‌ رفت. اگر مستقیم به طرف ما می ‌ آمد یک یا دو نفر از ما را له می ‌ کرد. نمی ‌ دانم چه شد که نرسیده به ما برگشت و رفت. سرنوشت را نگاه کن! یکی از ما گفت برگردیم و من این شعر حافظ را خواندم: در بیابانگر بشوق کعبه خواهی زد قدم سرزنش ‌ ها ‌ گر کند خار مغیلان غم مخور؛ بعد ‌ ها در اردوگاه ‌ های کار اجباری قطب شمال در نزدیکی آلاسکا به ساده لوحی خود و کعبه خود ناسزا می ‌ گفتم و آرزو می ‌ کردم که ایکاش آن شب ماشین مرا له می ‌ کرد مهر علی میانجی می ‌ گفت: «ای کاش در ایران دستگیر و اعدام می ‌ شدم، اما گرفتار این سیستم لعنتی و این انسان ‌ های وحشی ‌ تر از حیوان نمی ‌ شدم.»

ارسال نظرات
خط داغ