فرارو- فال گرفتن از آثار ادبی، از باورهای کهن این مرز و بوم است. در گذر زمان ساکنان این خاک به ادیبانی که گمان میبردند بهرهای از کلام حق دارند رجوع میشد. با این حال، اما در گذر زمان تنها تفال به حافظ در فرهنگ عامیانه ما باقی مانده است.
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سِکندری داند
نه هر که طَرْفِ کُلَه کج نهاد و تُند نشست
کلاه داری و آیینِ سروری داند
تو بندگی چو گدایان به شرطِ مزد مکن
که دوست خود روشِ بنده پروری داند
غلامِ همتِ آن رندِ عافیت سوزم
که در گداصفتی کیمیاگری داند
وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی
وگرنه هر که تو بینی ستمگری داند
بباختم دلِ دیوانه و ندانستم
که آدمی بچهای، شیوهٔ پری داند
هزار نکتهٔ باریکتر ز مو این جاست
نه هر که سر بتراشد قلندری داند
مدارِ نقطهٔ بینش ز خالِ توست مرا
که قدرِ گوهرِ یک دانه جوهری داند
به قَدّ و چهره هر آنکس که شاهِ خوبان شد
جهان بگیرد اگر دادگستری داند
ز شعرِ دلکَشِ حافظ کسی بُوَد آگاه
که لطفِ طبع و سخن گفتن دری داند
آنان که قدم در راه عشق نهاده اند و به دنبال مزدی برای اعمال خود هستند مورد پذیرش دوست قرار نمیگیرند، فقط کسانی در این درگاه مورد پذیرش قرار میگیرند که وجود خود را برای رضای دوست فانی کنند و همواره بر شرط عهد خود با دوست باقی بمانند.
اگر پیمانی را که با خود بستهای بشکنی و پیشقدم شوی حتما به خواسته خود میرسی. لجبازی و خودمحوری راه حل خوبی برای حل مشکلات نیست.