بزرگترین اشتباه من در زندگی این بود که خیلی راحت به هرکسی اعتماد میکردم و با او دوست میشدم بدون این که شناختی از آن فرد یا خانواده اش داشته باشم همین اخلاق من باعث شد که صندوقچه اسرارم را نزد یکی از دوستانم فاش کنم تا جایی که همین موضوع زندگی مرا در آستانه نابودی قرار داد و ...
به گزارش خراسان، زن جوانی که با شکایت همسایه آپارتمان نشین به کلانتری احضار شده بود درحالی که بیان میکرد فقط لج و لجبازی و افشای سرّ دیگران موجب از هم پاشیدن دو خانواده شده است به تشریح ماجرای ارتباط اشتباه و چگونگی افشای اسرار گذشته پرداخت.
او به کارشناس اجتماعی کلانتری میرزا کوچک خان مشهد گفت: بعد از به دنیا آمدن دختر کوچکم همسرم نیز با پایان یافتن پروژه عمرانی که در آن کار میکرد بیکار شد به همین دلیل مجبور شدیم دست نیاز به سوی خانواده هایمان دراز کنیم، اما این بیکاری حدود ۲۰ ماه طول کشید بنابراین تصمیم گرفتیم یک واحد آپارتمانی نقلی اجاره کنیم چرا که دیگر توان پرداخت اجاره سنگین را نداشتیم وقتی به محل جدید نقل مکان کردیم فهمیدم که همسایه واحد روبه رویی زنی هم سن و سال خودم است.
خیلی از این موضوع خوشحال شدم و بلافاصله ارتباطم را با «سپیده» برقرار کردم، ولی همسرم راضی به این رفت و آمد نبود چرا که اختلافات خانوادگی ما از زمان بیکاری همسرم شدت گرفته بود و ما مدام با یکدیگر مشاجره داشتیم و او نمیخواست همسایگان در جریان اختلافات ما قرار بگیرند با وجود این من نیاز به کسی داشتم که سنگ صبورم باشد و بتوانم با او درد دل کنم.
رفت و آمدهای من و سپیده هر روز بیشتر میشد به طوری که تبدیل به دو دوست صمیمی شده بودیم و ساعتهای زیادی را با یکدیگر میگذراندیم این اعتماد و صمیمیت تا آن جا پیش رفت که دیگر صندوقچه اسرار و خاطرات گذشته را برای هم بازگو میکردیم حتی از ارتباطات قبل از ازدواج نیز با یکدیگر سخن میگفتیم تا این که روزی من به اتفاق یکی از بستگانم به کافی شاپ رفتم و از سپیده هم خواستم همراه ما به کافی شاپ بیاید، ولی هنوز چند دقیقه بیشتر از حضورمان در آن کافی شاپ نگذشته بود که سپیده و «سلمان» با هم گرم گفت: وگو شدند به طوری که احساس کردم وابستگی قلبی بین آنها به وجود آمده است.
حدسم درست بود چرا که رفت و آمدهای سلمان و سپیده بعد از این ماجرا ادامه یافت و تلاشهای من برای دور نگه داشتن آنها از یکدیگر هیچ فایدهای نداشت. دیگر حتی اخلاق و رفتار سلمان با من هم فرق کرده بود به طوری که سلمان فقط به بهانه دیدار با سپیده به منزل ما میآمد و من از این موضوع زجر میکشیدم تا جایی که بی پرده به سلمان گفتم بین من که فامیل نزدیک او هستم و سپیده یکی را انتخاب کن.
او هم سپیده را انتخاب کرد و از من دلخور شد، در همین روزها بود که سپیده برای انتقام از من همه خاطرات گذشتهام را برای سلمان بازگو کرده بود این ماجرا موجب شد تا اختلاف شدیدی بین من و سپیده به وجود بیاید. در این میان سلمان هم به طرفداری از سپیده همه آن چه را درباره من شنیده بود برای شوهرم بازگو کرد.
این گونه زندگی من بیشتر آشفته شد و در آستانه نابودی قرار گرفت و آبرویم نزد فامیل به خطر افتاد به همین دلیل من هم نسنجیده در پی انتقام از او برآمدم و همه گذشته اش را برای شوهرش بازگو کردم تا این که به ناچار کار به شکایت کشید.
شایان ذکر است با راهنماییهای سرهنگ حمیدرضا علایی (رئیس کلانتری میرزا کوچک خان) و تلاشهای کارشناسان دایره مشاوره و مددکاری دو همسایه مذکور شکایت از یکدیگر را پس گرفتند تا از این پس به هرکسی اعتماد بی جا نکنند