فيلم سينمايي «ملبورن» نخستين ساخته نيما جاويدي، كارگردان جوان سينماي ايران است كه سال گذشته در بخش نگاه نو سي و دومين جشنواره فيلم فجر به نمايش در آمد. اين فيلم هماكنون گيشه پررونقي در اكران دارد، طي يك سال گذشته جوايز متعددي را در حضورهاي بينالمللي از آن خود كرده است. «ملبورن» يك اثر متفاوت و يك درام مدرن به شمار ميرود كه توانسته نظر مخاطبان سينما را جلب كند. در اين گفتوگو با نيما جاويدي، نويسنده و كارگردان «ملبورن» درباره فضاي ملتهب و پرتنش اين فيلم، انتخاب بازيگران، كار كردن در يك لوكيشن ثابت و همراهي عواملي همچون مدير فيلمبرداري، حاشيههاي اين اثر در جشنواره فجر، توجه به اصول اخلاقي در كليت فيلمنامه و... صحبت شده است.
آقاي عياري حدود يك ماه قبل از پيشتوليد به گروه ما پيوستند. من حقيقتا سينماي ايشان را دوست داشتم و ميدانستم چيزي كه دنبالش هستم به جنس سينماي ايشان نزديك است. البته هيچ آشنايي با ايشان نداشتم و بيشتر آثارشان را دنبال ميكردم. به همين دليل حضور آقاي عياري را به عنوان مشاور پيشنهاد دادم. بعد از اينكه فيلمنامه را خواندند خوشبختانه دعوت مرا قبول كردند
در زمان فيلمنامه تلاش كردم به بازيگري فكر نكنم و شخصيتها را مستقل از هر بازيگري خلق كنم. يك بخش عمدهيي از اين انتخابها از قبل انجام شده بود. منظورم بيشتر بازيگران اصلي است. بر اساس متن هم بود نه چيز ديگري. بعدتر در مرحله پيشتوليد با حضور علي سرابي بازيگردان فيلم اين ليست كاملتر شد. در حال حاضر هم احساس ميكنم اكثر بازيگران در جاي درستي در فيلم قرار دارند
شما به عنوان يك فيلمساز جوان در گام اول براي ساخت يك فيلم به سراغ يك فيلمنامه با مختصات «ملبورن» رفتيد كه اتفاقا متن و كارگرداني پيچيدهيي دارد كه آن را ميتوان يك درام مدرن ناميد. از طرفي در گفتوگوهاي ديگر شما شنيدهايم كه عنوان كرديد من بدون هيچ پشتوانهيي در سينما با فيلمنامهيي كه در دست داشتم، به سراغ دفتر آقاي نوروزبيگي رفتم و از او خواستم كه تهيهكنندگي فيلمم را برعهده بگيرد. قطعا ساخت چنين فيلمي با ويژگيهايي كه عنوان كردم و با وجود اينكه تاكيد ميكنيد هيچ پشتوانهيي در سينما نداشتهايد، يك جسارت ميخواهد كه براي قدم اول، شما آن را دارا بوديد. اين جسارت چقدر به تجربه كاري شما در سينما برميگردد؟ يا اينكه قصد داشتيد به هر قيمتي فيلم اولتان «ملبورن» باشد؟
من فكر ميكنم بخش عمدهيي از اين مسير را در سينما قبل از ساخت فيلم اولم طي كرده بودم. قضيه به چند سال قبل از ساخت اين فيلم برميگردد. من دقيقا سال ٨٠ تصميم گرفتم فيلم اولم را بسازم. از همان زمان يك دوره خودآموز براي خودم گذاشتم كه اين پروسه حدودا ١٠ سال طول كشيد. يك جور مدرسه خصوصي با انواع و اقسام كتابها و منابع و فيلم ديدن و كلي مشق و تمرين مندرآوردي عجيب و غريب. در طول اين مدت به خودم اجازه ساخت فيلم ندادم و حتي نوشتن فيلمنامه. از سال ٨٠ تا ٩٠ مشغول اين كارها بودم. ميخواستم ورودم به اين حوزه، تخصصي باشد. از طرفي در اين دوران ديده بودم كه اگر ورودم درست و حساب شده نباشد قطعا شكست خواهم خورد. حتي يك بار در ٢٥ سالگي ميخواستم فيلم اولم را بسازم كه البته خوشبختانه اين كار را نكردم. فكر ميكنم بخشي از اين موضوع به ايدئاليست بودنم برميگردد كه بهشدت در اين موارد وسواس دارم.
خلاصه بعد از اين تلاش ١٠ ساله، فيلمنامه «ملبورن» را نوشتم كه خروجي آن براي خودم در ابتدا راضيكننده بود. به همين دليل معتقدم كه بخشي از اين مسير را در اين پروسه ١٠ ساله طي كرده بودم. از طرف ديگر دلم ميخواست فيلمم را در بهترين شرايط بسازم. فيلمنامهيي نبود كه با شرايط عادي بتوان ساخت. با توجه به اين موضوع از زماني كه فيلمنامه نوشته شد تا زمان كليد خوردن حدود يك سال طول كشيد. البته در اين زمان فيلمنامه خيلي تغيير نكرد. در اصل بايد «ملبورن» براي سيويكمين جشنواره فيلم فجر آماده ميشد. من براي بخش توليد فيلم هم با اين آگاهي كه يك فيلم اولي هستم دنبال تهيهكننده رفتم. خودم پولي نداشتم. آشنايي هم در سينما نداشتم. البته در حوزه فيلم كوتاه فعاليتهاي مستمري داشتم به طوري كه آخرين فيلم كوتاهم جوايزي هم گرفته بود، ولي خيلي اين جوايز و موفقيتهاي اين آثارم خيلي به من اعتماد به نفس نميداد. فكر ميكنم بيشتر آن ١٠ سالي كه راجع به آن صحبت كردم به من انرژي و اعتماد به نفس داد.
كيانوش عياري به عنوان مشاور كارگردان در «ملبورن» حضور داشت. چقدر او در پرداخت اين فيلمنامه يا حتي ساخت فيلم نقش داشت و از چه زماني به كار اضافه شد؟
آقاي عياري حدود يك ماه قبل از پيشتوليد به گروه ما پيوستند. من حقيقتا سينماي ايشان را دوست داشتم و ميدانستم چيزي كه دنبالش هستم به جنس سينماي ايشان نزديك است. البته هيچ آشنايي با ايشان نداشتم و بيشتر آثارشان را دنبال ميكردم. به همين دليل حضور آقاي عياري را به عنوان مشاور پيشنهاد دادم. بعد از اينكه فيلمنامه را خواندند خوشبختانه متن را دوست داشتند و دعوت مرا قبول كردند. ما در مرحله پيشتوليد خيلي با هم صحبت كرديم.
البته به نگاهم احترام ميگذاشتند و معتقد بودند در هر حال من بايد فيلم خودم را بسازم، اما در هر شرايطي نظر خودشان را بيان ميكردند. بطور نمونه با حضور مامور سرشماري در فيلم مخالف بودند و دلايل كاملا درستي هم داشتند ولي در نهايت گفتند كاري را كه فكر ميكني درست است انجام بده. يا با پايان فيلم مشكل داشتند و به نوعي پايان مثبتي براي فيلم در نظر داشتند.
شما پايان ديگري هم در نظر داشتيد؟
بله، پايان ديگري را هم براي فيلم گرفته بوديم كه آن هم برگشت شخصيتهاي اصلي بود و اين پايان مدنظر آقاي عياري بود. اما من پايان ديگري كه در فيلم ميبينيد را براي «ملبورن» در نظر گرفتم. در واقع همان پاياني كه توي فيلمنامه بود البته به شكلي ديگر.
پس چطور با اين وجود شما به اين پايان فعلي رسيديد؟
من قبل از اكران فيلم در جشنواره فجر، چندين نمايش با حضور افراد مختلف برگزار كردم. آدمهاي غيرسينمايي. طي نظرسنجي كه انجام دادم، بالاي ٩٠ درصد اين پايان فعلي را پسنديدند و بيشتر تحت تاثير قرار گرفتند.
آقاي عياري خودشان اصرار داشتند خيلي سر صحنه حضور پيدا نكنند كه من هم به اين نظر ايشان احترام ميگذاشتم. فكر كنم حدود سه بار سر صحنه فيلمبرداري آمدند. من عمدتا عادت داشتم راشهايي كه سر صحنه ميگرفتم را هر شب ميديدم. در اين مرحله بيشتر آقاي عياري حضور پيدا ميكردند و نظراتي ارايه ميكردند. با سخاوت تمام تجربياتشان را در اختيارم گذاشتند و خيلي مرا حمايت كردند.
اما با وجود اينكه پايان فعلي فيلم خيلي مدنظرشان نبود و هنوز شايد در اين باره با هم صحبت ميكنيم ولي واقعا، به نظر من احترام گذاشت.
پس به هر حال ايشان هماكنون اين نتيجه فعلي فيلم را دوست دارد؟
فكر ميكنم دوست دارد. اما شايد از او بپرسيد عنوان كند كه اگر پايان ديگري براي فيلم در نظر ميگرفتم بهتر بود.
ما در اين فيلم با يك اتفاقي روبهرو هستيم كه باعث ميشود شخصيتهاي اصلي داستان در قبال آن يك واكنشهايي داشته باشند. از طرف ديگر شما اين سوژه ملتهب را در يك لوكيشني روايت ميكنيد كه اصطلاحا تكلوكيشن نام دارد و قطعا حجم اين مواردي كه عنوان ميكنيم بايد با يك ريتم خوبي براي مخاطب روايت شود كه قطعا اوج و فرودهايي داشته باشد. فكر ميكنم يكي از ويژگيهاي «ملبورن» ريتم خوبي است كه اين فيلم دارد به طوري كه مخاطب تا پايان قصه را دنبال ميكند با وجود اينكه ممكن است داستان در بخشهايي مخاطب را اذيت كند. چگونه به اين دريافت از ريتم رسيديد؟
بخشي از اين ريتمي كه شما به آن اشاره ميكنيد را در فيلمنامه به آن رسيدم. چرا كه معتقدم اگر در فيلمنامه ما به يك ريتم درستي برسيم قطعا در مراحل بعدي و در اجرا ميتوانيم آن را به خوبي با ديگر جزييات فيلم هماهنگ كنيم.
در زمان نوشتن فيلمنامه تلاش ميكردم خودم اين ضرباهنگ و ريتم را حفظ كنم. در اصل اين بخش در فيلمنامه شروع شد و بعد در اجرا تاثير خود را گذاشت. به همين دليل در تدوين هم توانستم تا حدودي به همان ريتمي كه از ابتدا مدنظرم بود، برسم. البته الان اگر ميخواستم ملبورن را بسازم تغييراتي در پرده دوم ميدادم. فكر ميكنم پرده دوم كمي شكم دارد و ميتوانست بهتر باشد.
همان طور كه اشاره كردم فيلم شما با وجود فضاي ملتهبي كه دارد در يك لوكيشن روايت ميشود. قطعا در چنين فضاهايي مخاطب نياز به يك تنفس دارد تا خيلي اذيت نشود. فكر ميكنم براي رسيدن به چنين تمهيداتي براي اينكه مخاطب با فيلم همراه شود، حضور هومن بهمنش به عنوان مدير فيلمبرداري تاثير زيادي داشته است. چقدر اين به حضور مدير فيلمبرداري برميگردد؟ يا اينكه خودتان براي همراه شدن مخاطب در چنين فضايي از ابتدا در فيلمنامه تمهيداتي را در نظر گرفته بوديد؟
هومن بهمنش خيلي با من همراه بود. البته من از ابتدا ميخواستم با فيلمبرداري كار كنم كه در خدمت داستان باشد و خيلي حضورش در كار ديده نشود. در اصل گزينه اولم هم براي اين كار هومن بهمنش بود. ولي واقعا فكر ميكردم اگر چنين درخواستي ازاو داشته باشم ممكن است حدود يك هفتهيي با هم سر اين موضوع بحث كنيم اما در كسري از ثانيه موافقت كرد.
هومن بهمنش تجربه زيادي در اين حوزه داشت و با تمام وجود با من همراه شد. اصراري به ديده شدن كارش به صورت مستقيم نداشت و با فداكاري حاضر شد خودش را پشت داستان پنهان كند. خوشبختانه ما خيلي خوب به تعامل رسيديم.
در اصل هومن بهمنش از همان ابتدا فيلم را به لحاظ رنگ و نور به فضاهاي مختلف تقسيم كرد. به طوري كه همان تنفسي را كه ما معتقديم فيلم بايد براي مخاطب در نظر ميگرفت به بهترين شكل اجرا كرد. اما مهمتر اين بود كه بهمنش بدون خودنمايي دوربين كمك كرد مخاطب به خوبي با فيلم درگير شود بطوري كه مخاطب اين عدم تنوع را كمتر حس ميكند.
از طرفي ما در اين قصه با لوكيشن يا همان خانهيي روبهرو هستيم كه قرار است دو شخصيت اصلي فيلم كه ساكن آن هستند، همان روز خانه را تخليه كنند و به سفر بروند. در اصل ما هيچ جزييات خاصي در طراحي صحنه نميبينيم كه دوربين بخواهد با تاكيد روي آنها ذهن مخاطب را از لحاظ بصري درگير كند؟
قطعا ما در خانهيي كه اسباب و اثاثيه آن جمع شده است بك گراندهاي مشابه زياد داريم. به طوري كه مدام هر طرفي كه دوربين بچرخد با يك ديوار روشن روبهرو ميشود. از اين جهت اين خطر وجود داشت كه ما از آن فضاي رئاليستي كه مدنظرمان بود دور شويم. به همين دليل به راحتي ميتوانست فيلم به سمت يك فضاي استوديويي برود اما با انتخابهاي درست هومن بهمنش و طراحي خلاقانه كيوان مقدم از اين خطر دور شديم. در اصل كيوان مقدم هيچ ابزاري براي طراحي صحنه فيلم نداشت مخصوصا كه از نيمه فيلم هم سمسار ميآيد و همان وسايل كپه شده در وسط خانه را هم جمع ميكند و ميبرد. واقعا كارش سخت بود. اما خوشبختانه به خوبي از پس اين كار برآمد. من و بهمنش و كيوان مقدم به تعامل خوبي رسيده بوديم.
البته فيلم «ملبورن» در جشنواره فيلم فجر سال گذشته در بخش سوداي سيمرغ نبود و طبيعي است كه وقتي در اين بخش نباشيد كار همه عوامل ديده نميشود.
بله اين يكي از دلايل بود. اما كار هومن بهمنش خارج از ايران خيلي خوب ديده شد اما اينجا خيلي كسي به آن توجهي نكرد. جالب است كه عمدتا كارهايي در حوزه تخصصي عوامل ديده ميشود كه از متن اصلي و فضاي كلي اثر بيرون ميزند. انگار هر چه گل درشتتر باشي بهتر است.
هسته مركزي اين قصه همان اتفاقي است كه براي نوزاد ميافتد. قطعا از همان ابتدا حس ميكرديد ممكن است اين موضوع براي مخاطب آزاردهنده باشد و حتي آن را پس بزند. با اينكه در طول فيلم تلاش ميشود كه خيلي دوربين وارد اتاقي كه اين نوزاد است نشود اما مدام اين حس به مخاطب منتقل ميشود كه اتفاقي رخ داده است. شايد اگر اين اتفاق براي نوزاد نميافتاد كمتر ميتوانست براي مخاطب اين دافعه را به وجود آورد؟
من قطعا به اين موضوع فكر ميكردم و سعي كردم كه كمتر اين موضوع را نشان دهم. اما در هر حال مجبور بودم به صحنه اتفاق نزديك شوم و آن را باورپذير به نمايش درآورم. در ادامه فيلم اگر دقت كنيد ديگر سراغ آن در طول قصه نرفتم. حتي تا جايي كه امكان داشتم از آن دور شدم. برخي از مخاطبان ممكن است به خاطر شرايطي كه دارند و حساسيت بيش از حدي كه دارند اين ظرفيت و تحمل رودررويي با موضوع را نداشته باشند. اين قابل درك و قابل احترام است.
اما اگر به فيلمهاي تاريخ سينما هم مراجعه كنيم خصوصا آثاري كه روي مخاطب به لحاظ عاطفي تاثير گذاشتهاند كم نيست مواردي اين گونه كه تاثير حسي مستقيم روي مخاطب دارند. شخصا خودم فكر ميكنم برخي مخاطبان ممكن است آمادگي ذهني برخورد با چنين صحنههايي را به اين شكل نداشته باشند.
هدف ما درگير كردن مخاطب با داستان بوده است؛ فيلمي ساختهايم كه پرتنش است و قرار است كه مخاطب را درگير كند و البته با المانهاي داستانگويي نه با خشونت مستقيم. ما هيچ گونه خشونتي در اين فيلم نشان نميدهيم و در اصل از آن پرهيز كرديم. مخاطب با المانهايي همچون دلهره و نگراني و تعليق با فيلم درگير ميشود.
به هر حال مساله SIDS وجود دارد. تا جايي كه من ميدانم اتفاقا خيلي اطلاعرساني هم در اين بخش نبوده و قرباني هم ميدهد. فكر ميكنم بهتر است اتفاقا ظرفيت خودمان را بالا ببريم و از اين جهت بيشتر درباره چنين مسائلي بدانيم. اتفاقا در نمايشهاي خارج از كشور من متوجه شدم كه مخاطبان بيشتر درباره چنين اتفاقي اطلاعات داشتند ولي در ايران زياد اطلاعرساني نشده است. فكر ميكنم حتي مخاطب ميتواند لايه ابتدايي فيلم را كه شايد جنبه آموزشي هم داشته باشد درك كند.
به هر حال اين لايه ابتدايي فيلم است و فكر نميكنم كه حتي شما خيلي روي اين بخش تاكيد داشته باشيد. اما در لايههاي بعدي فيلم، شما روي تم مسووليتپذيري يا همان پنهانكاري تاكيد داريد. به هر حال شخصيتهاي اصلي قصه شما حاضر نيستند روي مسووليتي كه برعهده گرفتند، ايستادگي كنند. از طرف ديگر شخصيتها تلاش ميكنند به واسطه همين عدم مسووليتپذيري موضوع را پنهان كنند. به همين دليل فكر ميكنم در برخي نقدهايي كه درباره فيلم شما چاپ شد، شما را به فيلمهاي اصغر فرهادي ارجاع دادند آيا خودتان قائل به اين شباهت هستيد؟
مساله پنهانكاري يكي از اركان داستانگويي است. حتي آن را به ژانر خاصي هم نميتوان محدود كرد. فيلمهاي هيچكاك را ببينيد؛ آدمها مدام در حال پنهانكارياند. پولانسكي و وودي آلن هم دارند همين كار را ميكنند. هملت و راسكولنيكف و رومئو و تن تن هم در حال پنهان كردن چيزهاي زيادي از اطرافيانش در داستانها هستند و اين بخشي از موتور محركه داستان است. از طرفي فراموش نكنيم در سينماي ايران خانم بنياعتماد و آقاي عياري هم دارند درباره مسائل اخلاقي فيلم ميسازند.
شخصيتهاي اصلي اين فيلم هم آدمهاي نرمالي هستند اما با قرار گرفتن در شرايط و موقعيت بسيار بحراني و سخت چنين تصميمي ميگيرند شايد بعضي از مخاطبان با اين حس همذاتپنداري كنند و بگويند كه شايد ما هم اگر در اين موقعيت قرار ميگرفتيم همين تصميم را ميگرفتيم.
اما اين آسيبشناسي وجود دارد. درست است كه ما ميبينيم شخصيتهاي اصلي قصه حال خوبي ندارند و حتي شخصيت زن فيلم گريه ميكند و شايد ديگر آنها با اين اتفاق زندگي خوبي نداشته باشند و شايد ديگر نتوانند كنار يكديگر زير يك سقف زندگي كنند، اما اين ماحصل يك عدم مسووليتپذيري است كه من احساس ميكنم نه تنها در ايران بلكه در كل دنيا متعلق به نسل جديد است. دليل آن را هم نميدانم؛ ميتواند سرعت عجيب پيشرفت تكنولوژي يا هر چيز ديگري باشد. حتي در خارج از ايران هم من با مخاطباني روبهرو بودم كه چنين اعتقادي داشتند.
فكر ميكنم براي نسل جديد در كل دنيا اين ارزش يعني مسووليتپذيري خيلي كمرنگ شده است. چيزي كه در نسل پدران ما خيلي بيشتر بوده است. اتفاقا بد نيست به عقيده من يك چنين تلنگري با پاياني كه ما براي فيلم در نظر گرفتيم به مخاطب بخورد. اما در هر حال براي شخصيتهاي اصلي به نوعي تزكيه قايل شديم به طوري كه با آن گريه پاياني و كاشتهايي كه در طول داستان شاهد آن هستيم شخصيت بيشتر مخاطب با آنها همذاتپنداري ميكند و قرار نيست آنها را به شخصيتهاي پليدي تبديل كند.
اما به هر حال ممكن است انتخاب بازيگران شما هم اين ذهنيت را به وجود آورد كه «ملبورن» شباهتهايي به آثار يك كارگردان ديگر دارد؟
اين شد يك چيزي. اما باور كنيد اين ديگر به من مربوط نيست. مطمئن باشيد هيچوقت كيفيت فيلمم را به خاطر اين حرفها قرباني نميكنم. اگر امروز هم دوباره زمان برگردد و من بخواهم اين فيلم را بسازم باز هم انتخاب اول و آخرم پيمان معادي است. من خيلي نقدپذيرم اما اين حرفها چيزي به من اضافه نميكند. بيشتر حاشيه است تا چيز ديگر و نميتوانم خيلي جدي بگيرمش. واقعا هم متوجه اين موضوع نميشوم كه چرا بايد براي فرار از دست چنين نگاههايي به كيفيت فيلم ضربه بزنم. در جشنوارههاي خارجي من با مخاطبان و منتقداني روبهرو شدم كه اتفاقا سينماي ايران را خيلي خوب ميشناختند اما اين حرف و حديثها آنجا نبود.
فيلم «ملبورن» سال گذشته در فاصلهيي كه براي بخش نگاه نو انتخاب شد، تا زماني كه ليست نهايي فيلمهاي سوداي سيمرغ معرفي شد دچار حاشيههايي شد آيا اين حاشيهها تاثيري داشتند؟
من هيچوقت واكنشي درباره پذيرفته شدن يا نشدن فيلم در بخشهاي ديگر جشنواره نداشتم؛ همان طور كه وقتي مثلا فيلم در فلان فستيوال خارجي پذيرفته نشد چيزي نگفتم. به هر حال قرار نيست كه همه دنيا فيلم ما را بپذيرند و به آن جايزه بدهند. من هم حاشيههاي زيادي در آن مقطع شنيدم و متاسفانه هيچوقت منبع اين حاشيهها را متوجه نشدم. درست است؛ در برهه زمانياي كه قرار بود فيلم براي بخش مسابقه سينماي ايران انتخاب شود «ملبورن» دچار حاشيههاي زيادي شد و حرف و حديثهاي عجيب و غريب زيادي مطرح شد. ظاهرا اين حاشيهها توانست كار خودش را هم بكند. بله؛ خيلي از دوستان معتقدند كه با توجه به كيفيت فيلمهاي حاضر در بخش سوداي سيمرغ آن سال اين فيلم حداقل حقش بود كه در بخش سينماي ايران باشد. البته هيچوقت اعتراضي نكردم. معتقدم كه يك چيزهايي را نبايد خيلي جدي گرفت.
يك عدم قاطعيتي در فيلم ديده ميشود كه از مولفههاي درام مدرن است؛ اينكه حتي درباره شخصيتها، نوع واكنش آنها و تصميمي كه ميگيرند، ما نميتوانيم با قاطعيت صحبت كنيم. چطور به اين فضا رسيديد.
بخشي از اين موضوع به تكنيكهاي شخصيتپردازي برميگردد. در ابتدا ما شخصيت را با يكسري مولفهها معرفي ميكنيم مانند شخصيت امير علي كه ظاهرا به يكسري اصول اخلاقي پايبند است مثلا در ديالوگهايي كه با خواهر خود دارد. اما با قرار گرفتن در موقعيت بحراني وجوه كاملا برعكسي از شخصيت او ميبينيد. اين تغيير واكنشهاي شخصيت در چنين موقعيتها را مخاطب دوست دارد و در واقع شخصيتهايمان پيچيده و چند بعدي ميشوند. ما در «ملبورن» با فيلمنامهيي روبهرو هستيم كه دو قهرمان دارد اما يكي از آنها ليدر است و ليدر اين فيلم هم اميرعلي است؛ اين شخصيت نسبت به سارا (نگار جواهريان) ابعاد بيشتري دارد. يعني در حالي كه ترسو است شجاع هم هست. در عين بداخلاقي، خوشاخلاق هم هست و... اين موارد را من در پيريزي فيلمنامه طراحي كردم. همين موضوع باعث ميشود كه شما با شخصيتهايي در فيلمنامه روبهرو شويد كه مدام بيننده و حتي خودشان را دچار شك ميكنند. اين بخشي از پيچيدگي شخصيت است.
تركيب بازيگران شما خيلي حساب شده و درست است. چگونه به اين تركيب رسيديد؟
در زمان فيلمنامه تلاش كردم به بازيگري فكر نكنم و شخصيتها را مستقل از هر بازيگري خلق كنم. يك بخش عمدهيي از اين انتخابها از قبل انجام شده بود. منظورم بيشتر، بازيگران اصلي است. بر اساس متن هم بود نه چيز ديگري. بعدتر در مرحله پيشتوليد با حضور علي سرابي، بازيگردان فيلم اين ليست كاملتر شد.
در حال حاضر هم احساس ميكنم اكثر بازيگران در جاي درستي در فيلم قرار دارند. از اين انتخابها راضي هستم و از همه آنها و همين طور عوامل دوستداشتني فيلم به خاطر اينكه دعوت مرا قبول كردند تشكر ميكنم.