داستان مسجد لطفالله، حقیقت بسیاری از مکانها و بناها روی این کره خاکی است؛ بناهایی که در آنها حضور فرشتگان آسمانی، زمین را به آسمان بدل کرده و آسمان را زیر پای آنان قرار داده است.
«اتاق» بوی تند ادرار و عرق تن و تعفن زخم میداد، بوی عصبهای پوسیده و پاهای فلج، بوی لبهای مجبور به لبخند و چشمهای خیس از اشک. تلویزیون لامپی، گوشه اتاق روشن بود و وزوز میکرد. احمد و صمد، پسرهای ۴۲ ساله و ۳۴ ساله، رو به دیوار نشسته بودند؛ رو به صفحه برفکزده تلویزیون، ساکت، فلج، با نگاههای خیره خالی از حس حیات، روی تشکهای لاغر، پایین پای همان چهارگوشهای ۲۰ در ۲۰. کف اتاق، زیر یک ورق موکت نازک بود و حریم دو برادر را یک کلمن پلاستیکی آبی تعیین میکرد. زور هوایی که از همان چهارگوشهای ۲۰ در ۲۰ در اتاق میدوید، به غلظت بوی تعفن نمیرسید.