چند خانواده دیگر که داخل خانه هستند حوصله حرف زدن ندارند و بهنظر چند نفری هم بیمار باشند. فقط مردی میانسال دنبال حرفهای محبوبه را میگیرد: «واقعاً روز اول بعد این اتفاق نمیدانستیم باید کجا برویم. خدا خیر بدهد به این روستا که اینقدر به ما کمک کردند. هر روز غذای گرم به ما میدهند و خلاصه امیدوارم یک روز این محبتها را جبران کنیم.»