«بعد از فرار از خانه خالهام، آواره کوچه و خیابان شدم. نه جایی برای استراحت داشتم و نه پولی برای تغذیه. از طرفی، مصرف شیشه بسیار آزارم میداد. برای همین، تصمیم گرفتم هر طور شده جایی برای استراحت پیدا کنم. رابطه من و پسرخالهام کارم را یکسره کرده بود و دیگر ترسی از رابطه با مردان نداشتم. برای همین، به سراغ مردان جوانی رفتم که هم جایی برای سکونت داشتند و هم شرایط استعمال مواد مخدر را برایم فراهم میساختند».
ماجرای این پرونده از آنجا شروع شد که دختری به نام نیلوفر پس از عضویت در یک باند شیطانی و مستهجن، با فریب دهها مسافر ایرانی و خارجی، به آنها نزدیک میشد و پس از عقد موقت، با چند نفر از طعمههایش که همدستش بودند، این افراد را تلکه میکرد.