بار اول خیلی سخت بود. اصلا نتونستم دست به کیسهها بزنم. نزدیک نیمه شب رفتم که کسی منو نبینه. رفتم سراغ سطلی توی یه خیابون خلوت. پر بود از کیسه آشغال. کیسهها رو از سطل درآوردم و خالی کردم کف پیادهرو. چراغ موبایلم رو گرفتم روی زبالهها. مقوا و قوطی و پلاستیک رو لابهلای پوشک کثیف و تفاله میوه و آشغال سبزی میدیدم ولی نمیتونستم دست بزنم. بوی گندش حالم رو بههم زد. کنار همون زبالهها بالا آوردم. رفتم دورتر نشستم کف خیابون و زدم زیر گریه.