bato-adv
کد خبر: ۸۶۳۶۱

نقدی بر «اینجا بدون من»؛ این یک فیلم هست و نیست!

مهدی تراب بیگی

تاریخ انتشار: ۱۶:۰۱ - ۱۹ مرداد ۱۳۹۰


فرارو- در واقع وقتی مخاطب در صندلی‌های سرخ سالن سینما فرو می‌رود- درست مثل فرو رفتن در صندلی اتوبوس، هواپیما و ...- تا مثلا «اینجا بدون من» را تماشا کند، به دنیای سفر می‌کند که خودش در آن وجود ندارد، چنین تجربه‌ای به شکلی ممتد اتفاق نمی‌افتد و بسته به ریتم و روایت با امتداد و انقطاع همراه است و همین حالت قبض و بسطی به وجود می‌آورد که خوشایند است: این یک فیلم هست و یک فیلم نیست!

به گزارش سرویس فرهنگی هنری فرارو، چه همان اول فیلم وقتی که احسان (صابر ابر) روی صندلی اتوبوس نشسته و چه آخرهای فیلم که وقتی در سالن سینما نشسته است همه چیز به فاصله‌ی مبهم خیال و واقعیت اشاره دارد و کمی بعد وقتی که روی تصویر آپارات و نوار سلولوئید، صدای احسان شنیده می‌شود که دارد از سینما حرف می‌زند، بی آن که تظاهری در کار باشد، خود فیلم دست به فاصله‌گذاری می‌زند. 

«اینجا بدون من» بیشتر از آنکه به زندگی، به واقعیت زندگی، وفادار باشد به خود سینما و جادوی آن اشاره دارد به جادویی که قادر است تمامی بار غیرقابل تحمل واقعیت را از دوش مخاطب بردارد و برای ساعتی او را در یک رویایی دلپذیر غرقه کند، چیزی شبیه به قدرتی که مثلا گاز شهری در یک فضای کیپ و بسته می‌تواند داشته باشد. 

فرقی نمی‌کند سالن سینما هم برای مخاطب یک جورهایی حکم خانه‌ای را پیدا می‌کند که فردی مستاصل خیلی ساده در و پنچره‌ها را می‌بندد و شیر گاز را باز می‌کند تا در مرز مخدوش هشیار بودن و نبودن (تاریکی و نور) لحظاتی از دیگر بودگی را تجربه کند و در خلسه‌ای موقت از سماجت واقعیت خلاص شود. 

جادوی سینما. همان مکانیزمی که «احسان» گاه و بی گاه درست در بزنگاه مشقت‌های زندگی واقعی به آن متوسل می‌شود و مثل رفتن به یک سفر- چیزی که آرزویش را دارد- شال و کلاه می‌کند که برود به سینما و خودش را پرت کند به جایی که «اینجا» روی پرده سینما است ولی از «من» خبری نیست. 

از این نظر «اینجا بدون من» تداعی دو شاهکار تاریخ سینما هم هست، اولی «رز ارغوانی قاهره» که داستان زنی است که در فرار از بحران‌های زندگی واقعیش به تاریکی سینما پناه می‌برد و در داستان یک فیلم خودش و دنیای واقعیش را به محاق می‌برد و دومی «رقصنده در تاریکی» که همراه با جریان نابینا شدن تدریجی شخصیت محوری فیلم، او را( مخاطب را) از دست مصائب زندگی خلاص می‌کند. 

همین ویژگی سینما مثل اثرات افیونی، نشئگی خاصی به همراه دارد که به یک سیر و سلوک و سفر نیز شباهت دارد. 

در واقع وقتی مخاطب در صندلی‌های سرخ سالن سینما فرو می‌رود- درست مثل فرو رفتن در صندلی اتوبوس، هواپیما و ...- تا مثلا «اینجا بدون من» را تماشا کند، به دنیای سفر می‌کند که خودش در آن وجود ندارد، چنین تجربه‌ای به شکلی ممتد اتفاق نمی‌افتد و بسته به ریتم و روایت با امتداد و انقطاع همراه است و همین حالت قبض و بسطی به وجود می‌آورد که خوشایند است: این یک فیلم هست و یک فیلم نیست! 

عدم قطعیتی که در «اینجا بدون من» وجود دارد ریشه در مکانیزم‌های روانی دارد، وقتی تحمل واقعیت از آستانه بالا می‌زند، وقتی واقعیت در درجه‌ای بالاتر از التهاب و وخامت قرار می‌گیرد به نفع یک خیال خوشایند تغییر شکل داده و تحریف می‌شود. 

از تحقق خیالات یلدا که بگذریم، شاید همه چیز تصور و هذیان احسان باشد، یک جوان عشق سینما که در یک شب زمستانی با تنی تب کرده عازم سفری نامعلوم است... انگار وارد یکی از خرده روایت‌های«اگر شبی از شب‌های زمستان مسافری» ایتالو کالوینو، شده‌ایم که ماجرای احسان و مادر و یلدا باشد. 

همراه شدن با مصائب سه شخصیت محوری فیلم چیزی فراتر از همذات‌پنداری است، بماند که تضاد و تناقضی که در هر سه شخصیت وجود دارد، همدردی مخاطب را به تجربه‌ای تازه‌ و بدیع تبدیل می‌کند. 

احسان به رسم پدرش، سودای دل کندن و سفر دارد ولی در بیشتر صحنه‌ها نشسته است و مثل یک سنگ ساکن بی‌حرکت به نظر می‌رسد، مادر با شور و شوق یک دختر جوان، رویای آینده‌ای روشن و به سامان می‌بیند در حالی که دغدغه‌ی بازنشسته شدن دارد، یلدا با وجود وضعیت معیوب جسمیش، مجموعه‌ای ظریف و شکننده از عروسک‌های شیشه‌ای دارد.

میزانسن ساده و صریح در کنار دکوپاژهای حساب شده، فضای یکدستی برای فیلم رقم زده است که در خدمت حال و هوای کلی فیلم است بی آنکه از اصل مطلب منحرف شود، وقتی در اغلب نماها دوربین با یک حرکت آرام بی آنکه چندان جلب توجه کند، به سمت شخصیت‌ها حرکت می‌کند، درست با همان باوری همسوست که احسان در انتهای فیلم در مورد نزدیک شدن به شخصیت‌های سینمایی و زنده شدن آن‌ها به آن اعتقاد دارد، یک جور نزدیکی مخاطب به شخصیت‌ها، فراتر از همذات‌پنداری کلاسیک. 

«اینجا بدون من» به استثنای یکی دو صحنه ریتم ملایمی دارد و روایت در دست انداز نمی‌افتد، اما یکی از صحنه‌های معیوب شاید همان سکانس طولانی شام خوردن باشد که بیشتر در پی معرفی و توصیف شخصیت‌هاست و همین حالت روایت را دچار افول می‌کند. 

در مجموع، اقتباس هوشمندانه از یک متن معتبر به بهرام توکلی امکان داده تا با اجرایی درست درمان، ماجرای یک خانواده‌ی بحران زده را در یک اجتماع بحران زده به شکلی ایرانی درآورد و یک اثر ماندگار خلق کند که دیدن دارد.

bato-adv
مجله خواندنی ها
پرطرفدارترین عناوین