فرارو- زهرا فدایی- «اینجا بدون من» بیتردید داستان یک خودکشی خانوادگی است؛ اما به نحوی غیرمعمول. آنچنان پیچیده که نه خود شخصیتهای فیلم دریابند و نه مخاطبانشان و آن اندازه ساده که هم خود شخصیتهای فیلم دریابند و هم مخاطبانشان. شاید تمام تلاش فیلم همین حالت تعلیق در مرز دو سرزمین است. فهمیدن یا نفهمیدن! حقیقت و رویا! با من یا بدون من!
داستان اینجا بدون من، داستان رفتن یا ماندن پسر رویایی یک خانواده نیست؛ داستان بودن یا نبودن کل یک خانواده است. تردید در وجود داشتن یا نداشتن اعضای یک جامعه.
یک زن، یک کارگر، یک مادر نقشی است که فاطمه معتمد آریا همچون همیشه خوب از عهده آن برآمده است. مادری که رویاهای مادرانهاش باعث شده، نه نقص ظاهری دخترش را ببیند و نه کاستیهای رفتارش را. مادری که همچون بیشتر مادران جامعه ما، تمام هم و غم و آیندهاش در خوشبختی فرزندانش خلاصه میشود و همچون بسیاری از مادران تلاش دارد این خوشبختی را از راههایی که خود صلاح میبیند به فرزندانش هدیه کند. او علی رغم عطوفت مادرانهاش، هر آنچه که به نظرش درست نیست را با شدت عمل از سر راه بر میدارد و گاهی نیاز به جدیت را احساس میکند. متعمد آریا از عهده لحظاتی که مهربانی بیش از حد مادر به سمت سادگی میل میکند، خوب بر آمده است.
پسر این خانواده، کارگر یک انبار است، اما علاقهاش نوشتن و عاشق فیلم وسینماست. از زندگی خود خسته و دلزده است. علاقه به مادر و نگرانی از سرنوشت خواهرش پایش را بسته است. او همواره در دوراهی تعهد به خانواده و بودن در زندگی غمگینش و دنبال کردن مسیر آرزوهایش سیر میکند. همین دودلیهاست که گاه گاه به بحث میان مادر و پسر میانجامد و همان عشق به خانواده است که باعث میشود پسر برگردد و از رفتارش عذرخواهی کند. این کشمش با تأکید بر سرگردانی پسر خانواده چند بار اتفاق میافتد و صابر ابر نقشش را با هنرمندی ایفا میکند.
در میانه فیلم پسر تصمیم به رفتن میگیرد و در نهایت در شرایط فشار تصمیمش را عملی میسازد. رفتن او با جزئیات نشان داده میشود، اما چگونگی بازگشتش نه. به این معنا که بیننده در لحظاتی فکر میکند پسر خانواده شاید بر نمیگردد و باقی داستان فیلم در حقیقت داستان توأم با خیال این پسر جوان است که روایت میشود. و به راستی چه فرقی میکند که جوان باز گردد و در مشکلات مادر سهیم شود یا بازنگردد و زندگی را در رویاهایش پیش ببرد. آن طور که خود او میگوید در فیلم همه چیز ممکن است. او میتواند برود و باقی زندگی را در خیال و داستان مجسم کند یا برگردد و با خانوادهاش در رویا غوطهور شود. فیلم در تلاش است تا ثابت کند که تمام این اتفاقات تفاوت چندانی با هم ندارند.
دختر این خانواده معلول است و خجالتی. هرچند از نگار جواهریان انتظار بیش از اینهاست، اما در هر حال شخصیت در آمده است. این دختر خجالتی با تشویقهای مادر دل به دوست برادرش میبندد و بحران او زمانی به اوج میرسد که در مییابد، این جوان نامزد دارد و به زودی ازدواج میکند. جوانی که نقشش را پارسا پیروزفر با همان بازی تکراریاش، ایفا میکند. افسردگی شدید دختر، با عذاب وجدان مادر و ناامیدی برادرش گره میخورد و خانواده به جایی میرسد که شوخی یا جدی راه نجات خود را خودکشی دستهجمعی میبیند.
آنها به این فکر میکنند که میشود درزهای خانه را گرفت و گاز را باز کرد و ... اینجا سکانسی است که مادر با صدای دخترش بیدار میشود. او حالش خوب شده و میگوید دوست برادرش زنگ زده تا برای خواستگاری بیاید. باقی فیلم با سرعت به سمتی میرود که مادر در عین ناباوری شاهد ازدواج دخترش است و حتی مشکلش در کارخانه نیز حل میشود. سکانس پایانی، پسر خانواده در صندلی نشسته و همچون تماشاگری در سینما، زندگی شیرین خانوادهاش را تماشا میکند. تکگوییهای وی مبنی بر اینکه سرنوشت انسانها در فیلم قابل تغییر است، ببینده را بار دیگر به تصمیم خودکشی خانوادگی باز میگرداند.
راهی که برای این خودکشی غیرمعمول انتخاب میشود، خفگی است. اما نه در خانهای پر از گاز بلکه در دریایی از رویاها. آن هنگام که اعضای یک خانواده خسته از ناامیدیها، از جهان تلخشان چشم میبنند و در دنیایی از رویا چشم باز میگشایند؛ آنها در واقع تسلیم مرگی خودخواسته شدهاند. این خانواده حقیقت زندگی را خفه میکنند تا از شر زندگی خلاص شوند.
مرگی که واقع میشود آن اندازه شیرین و رویایی است که شاید تنها در فیلمها محقق شود. تأکید شخصیت فیلم بر اینکه این اتفاقها تنها در فیلمها رخ میدهند دعوت دوباره از ببینده است برای دریافت مرگ این خانواده.
اگر بخواهیم نگاهی استعاری داشته باشیم، بخش دوم فیلم اینجا بدون من، یعنی درست از زمان بیدار شدن دوباره اعضای خانواده، ضرب آهنگ تندتری مییابد و دچار نوعی ضعف ساختاری و روایی میشود. بسیاری از مخاطبان، این بخش از فیلم را نپسندیدند و عقیده داشتند که فیلم باید پس از تصمیم به خودکشی تمام میشد؛ در واقع چنین نیز بود. گویا خود فیلم از همان لحظه به خواب رفتن اعضای خانواده، و قدم گذاشتن به دنیای رویایی، دچار خودکشی و نوعی مرگ میشود. این مرگ همان ضعفی است که سبب شد به دل بسیاری از اهل هنر ننشیند. اما توکلی این کار را کرد تا نشان دهد قدم نهادن به این دنیای رویایی چندان هم بیهزینه نیست.
یکی از نقاط قوت اینجا بدون من، میزانسنها و صحنهآرایی بی نقص آن است. به تصویر کشیدن خانوادهای از دل یک اجتماع که دستانشان تنگ است ولی آبرو دارند. دخل و خرجشان جور نیست ولی با سلیقهاند و تمیز. این خانه محقر و وصلهپینهای چنان با هنرمندی طراحی شده است که بسیار باورپذیر بوده و در عین حال باعث نمیشود تا مخاطب از دکور و صحنههای تکراری، دلزده شود. از دیگر نکتههای مثبت فیلم دیالوگهایی است قوی و استخواندار بین مادر و دختر و سر نخی است از این که آنها نیز، آرزوهای خود را در دنیای رویایی محقق میبینند.
برداشت من از فیلم اینجا بدون من، چنین بود که گفتم، با این حال فکر میکنم فیلم، فیلمنامه و کارگردان آن این اجازه را دادهاند که هر کس برداشت خود را داشته باشد؛ برای رسیدن به این نکته حتما فیلم را ببینید.