bato-adv
کد خبر: ۱۷۴۴۱۴

راز سلطه‌گری پرستار خا نگی پیرمرد

تاریخ انتشار: ۱۳:۰۶ - ۰۸ دی ۱۳۹۲
ازدواج پنهانی پیرمرد تنها دور از چشم بچه‌هایش وی را در سلطه‌گری پرستار خانگی‌اش گرفتار کرد.

به گزارش شهروند، ۲ سالي بود که همسر پیرش با مرگی ناگهانی تنهایش گذاشته بود. عبدالله، در ۶۵ سالگی تنها مانده بود و بچه‌هایش که درگیر زندگی و کار بودند مردی جوان را برای پرستاری از پدرشان استخدام کرده بودند.

مدتی گذشت تا مرد ۳۰ساله‌ای به‌عنوان پرستار در خانه اعیانی مرد تنها شروع به کار کرد.
یک سال از شروع به کار بهرام در این خانه می‌گذشت که بچه‌های عبدالله با اقدام عجیب و رفتار باورنکردنی پدرشان روبه‌رو شدند.

اوایل اردیبهشت‌ماه سال جاری بود که پدر خانواده به دفترخانه‌ای رفت و نصف خانه ویلایی‌اش را به نام پرستار خانگی‌اش کرد.

پسرهای عبدالله وقتی این ماجرا را شنیدند شوکه شده و زمانی‌که به کار پدرشان اعتراض کردند عبدالله با خونسردی گفت: بهرام برای من زحمات زیادی کشیده و از پسرانم به من نزدیک‌تر است و دوست دارم اگر روزی مردم به این پسر جوان مدیون نباشم.

همه چیز مرموز به نظر می‌رسید تا حدی که بهرام یک ماه برای استراحت از پدر پیر مرخصی گرفت و به خارج از کشور رفت.

پسران پدر پیر در این مدت گاهی اوقات به سراغ پدرشان می‌رفتند و به رفتارهای وی که دوست نداشت بچه‌هایش در خانه بمانند مرموز شدند.

۲ هفته از رفتن مرد پرستار می‌گذشت تا این‌که یکی از پسران عبدالله که میثم نام دارد پیش از واردشدن به خانه پدرش داخل خودرو نشسته بود که با پسر جوانی روبه‌رو شد که وارد خانه پدری‌اش می‌شد.

میثم با دیدن این صحنه در تماس با برادر بزرگترش خواست تا برای کمک و دستگیری پسر ناشناس به کمکش بیاید و سعید که در نزدیکی خانه پدر بود خود را به سرعت به میثم رساند و به آرامی وارد خانه شدند.

پسر ناشناس داخل خانه بود و زمانی‌که ۲ برادر را دید خواست تا فرار کند  که میثم مانع فرارش شد و درگیری بین آنها کلید زده شد.

برادر بزرگتر به حمایت برادرش رفت و هردو پسر ناشناس را که فکر می‌کردند دزد باشد به باد کتک گرفتند، هنوز لحظاتی نگذشته بود که پدر پیر با شنیدن این سرو صدا از اتاق بیرون آمد و خود را به بالای سر پسر غریبه رساند.

میثم و برادرش زمانی‌که خواستند با پلیس تماس بگیرند ، عبدالله با صدایی لرزان رو به جوان غریبه کرد و گفت: با پسرم کاری نداشته باشید.

۲برادر با تعجب به پدرشان نگاه کردند و راز پنهان پدر با زن دوم فاش شد.

عبدالله روی صندلی نشست و به پسرانش گفت: بعد از ازدواج با مادرتان زندگی خوبی را شروع کردم اما هیچ وقت نتوانستم عشق اولم را فراموش کنم تا این‌که ۴ سال بعد از زندگی با مادرتان خیلی اتفاقی مرجان را در خیابان دیدم و متوجه شدم همسرش اعتیاد داشته و از هم جدا شده‌اند.

وی ادامه داد: از آن زمان رابطه پنهانی من و مرجان شروع شد تا حدی که به عقد هم درآمدیم و پس از مدتی از وی صاحب فرزند شدم، در همه این سال‌ها ما با هم عهد بسته بودیم کسی از این راز بویی نبرد و حتی پسرم نیز در این سناریو هیچ وقت به سراغم نیامد و دورادور از هم خبر داشتیم تا این‌که مادرتان تنهایم گذاشت و چون تنها بودم بهروز توانست برای ملاقاتم به خانه بیاید.

پسر بزرگ خانواده که سیروس نام دارد وقتی این سناریو را شنید درباره به نام زدن نصف خانه به نام پرستار خانگی‌ پرسید که عبدالله گفت چون از راز زن دوم و پسرم تنها بهرام اطلاع داشت به خاطر این‌که این راز را فاش نکند به اصرار خود پرستار خانگی نصف خانه را به‌عنوان حق‌السکوت به نامش کردم.
با افشای این راز پسران پدر پیر در انتظار ماندند تا پرستار خانگی به ایران بازگردد که بهرام در تماس تلفنی وکیلش را به سراغ خانواده پدر پیر فرستاد و خواستار فروش سهم میلیاردی خانه شد.
عبدالله که با ماجرای جدیدی روبه‌رو شده بود و دیگر راز پنهانی نداشت از پرستار خانگی‌اش شکایت کرد.
ماموران با دستور بازپرس پرونده از دادسرای الهیه ماموریت یافتند تا برای افشای رازهای پنهان این پیرمرد و پرستارش وارد عمل شوند.

 ماموران در گام نخست پی بردند که بهرام پس از به نام زدن خانه به یکی از کشورهای همسایه رفته و در آن‌جا زندگی جدیدی داشته و از وکیلش خواسته تا برای فروش نصف خانه اعیانی اقدام کند تا پول میلیاردی به حسابش واریز شود.
مجله خواندنی ها
مجله فرارو