دکتر احسان اقبال سعید*؛ این روزها و پس از پایان جشنوارهی جام جهانی فوتبال به نظر میآمد ذهن متنوع آدمیان کمی سیراب از فوتبال، از پی دیگر سرابها باشد که سراب است همه سرور و سریرها...
در این روزها کریستیانو رونالدو از بزرگترین فوتبالیستهای دوران به تیم النصر عربستان پیوست و پله هم رخت از جهان بربست. دو اتفاق با محوریت بزرگترین فوتبالیستهای این سالها و آن سالها که به جوانب فوتبالی اش در جای و بستر مناسبش پرداخته خواهد شد و این کلمات در پی پرداختی دیگر بر این دوگانه است.
کریستیانو رونالدو در دوران پرفروغ فوتبالی اش فارغ از گاهی نشیبها عموما در بالاترین سطوح قرار داشت و تا همیشه آرمان و رویای جماعتی و نیز حسرت و هراس گروه دیگری بود. کمتر روزی در و بر صفحه رسانههای ورزشی و غیر ورزشی نامی و تصویری از او در حال و هواهای گوناگون درج نمیگردید و تا اکنون نیز همین گونه است. اینک و در سنی که برای یک فوتبالیست بالا و نوعی آخر کار به حساب میآید راهی سعودی شده تا سالهای آخر را هم راحتتر و هم چربتر از سر بگذراند.
این انتقال نشان داد که جهان و مناسبات حاکم بر آن تابع نظام هزینه-فایده و نیز زیان کمتر است وین چرتکههای مدرن باید تعداد مهره هایش درست دربیاید و گرنه مهره مار هم که داشته باشی تنها میشوی!
اقتباسی از سرودهی خیام اهل نشابور که "آنانکه محیط فضل و آداب شدند/در جمع کمال شمع اصحاب شدند/ ره زین شب تاریک نبردند برون/گفتند فسانهای و در خواب شدند"
رونالدو با همه بزرگی و خاطره آفرینی هرگز بدون دریافت قردادهای سنگین و نیز مکملها و متممهای تبلیغاتی نه پایی به توپ رسانید و نه حتی کلمهای مجانی سخن گفت! یاد جملهای از علی پروین فوتبالیست سابق کشورمان افتادم که در مقابل پیشنهاد هدایت پرسپولیس همیشه حمایت را پیش میکشید و میگفت "بی مایه فطیر است"
اکنون، اما با توجه به سن و سال و دستمزد بالا هزینه نگهداشتن رونالدو برای تیمهای مطرح و حتی متوسط اروپایی (به عنوان نمونه میتوان به ناپولی اشاره نمود که مدیر برنامههای رونالدو در تابستان گذشته او را به این باشگاه پیشنهاد کرد، اما دی لورنتیس مالک باشگاه به دلیل همین موارد از خرید او سرباز زد) عطای او را به لقایش بخشیدند و درگیر و اسیر مواردی مثل گذشته درخشان، رودربایستی و... نشدند.
برای رونالدو هم این موضوع کاملا در چهارچوب حرفهای گری قابل درک و فهم است و مثلا نمیگوید " من اینهمه زحمت برای رئال کشیدم و چندبار قهرمان اروپا کردمشون" ... این انتقال و البته خواستن و نخواستن نشان میدهد که جهان محل باورهای رمانتیک و احساساتی نیست و این منافع و هزینه است که در چهارچوب قانون و حرفهای گری تعیین کننده است.
نکته دوم در انتقال رونالدو میتواند آیینهی تمام نمای این بیت فارسی ازسعدی شیرازی باشد که "دریاب کنون که نعمتت هست به دست/ کاین نعمت و ملک میرود دست به دست".
البته مقصود فرزانهی گلستان دهان با امیران و اهل قدرت است و میگوید در وقت توانستن و پیش از برافتادن، دستی از خلق بگیرند و گرهی بگشایند که سریر سلطانی لغزان و لرزان است، اما قدرت در جهان نو تنها در سیاست خلاصه نمیشوند. هر چندد ثروت هنوز میتواند منشا قدرت شود و یا از آن ناشی شود، اما یک فوتبالیست بزرگ با شهرت، اعتبار، درآمد و تعداد دنبال کننده هایش میتواند اثر بزرگ و میان مدتی را در جامعه و حتی جهان داشته باشد.
این دریافت سعدی در مورد رونالدو هم میتواند این معنا را برساند که بدان نعمت و جوانی و درخشیدن مدت محدودیست، پس هم برای خودت استفاده کن و اندوخته بیاندوز و هم اندازه نگهدار و خیری هم در حد ممکنات به اغیار برسان؛ و البته رونالدو میتواند شادمان باشد که قدرت و سریرش با سیاست پیشگان تفاوتهایی دارد و مصداق این نیست که "شکوه تاج سلطانی که بیم جان در او درج است/ کلاهی دلکش است، اما به ترک سر نمیارزد" رونالدو و البته فوتبالیستها بیم جان ندارد، اما فراموشی و بازنشستگی بسیار زودتر از باورها در پیش است و انگار در این جهان شادکامی را بی رنج و اقبال نمیدهند.
پله، اما بر پلهی آخر ایستاد و تمام. مروارید سیاه، آنگونه که در زمان دلبری در چمن سبز میخواندندش، راه زندگی را وانهاد و عدم را از سر گذراند. پله با همه صدرنشستن و قدر دیدنها و در مراسمات کنار بزرگان قوم لمیدنها عاقبت قصه اش سرآمد و هیچ شد.. "شکاریم یکسر همه پیش مرگ/سری زیر تاج و سری زیر ترگ".. آدم با همهی رنج و رسیدنها و نیز آب و سرابها عاقبت میمیرد و کودکانه سعی در انکار آن دارد و یا در مسافتی بعید و دور از خویش میپندارد این مهیب، جانگیر، مبهم را... زردار و زورمند و نیز زرق و برق که داشته باشی چنام دورت شلوغ است و زمانها به تملق و تمجید گشوده که باور خودت و سینه چاکان میشود که "ما زنده به آنیم که آرام نگیریم/ موجیم که آسودگی ما عدم ماست" و موج آرام میگیرد و سادهتر از آن که بپنداری بانگ برمی آید که خواجه مرد! یا پله مرد.
آری همینقدر ساده و سهل قصهها با بیش و کمشان ختام مییابند و پیش دفتر پربرگ جهان عمر آدم یک واج از واژهای هم نیست. یکی پله پله تا ملاقات خدا میرود... یکی درس طی کردن پلههای ترقی میدهد... یکی پله میشود تا لگد کوب سم ضربهی آدمیان در پوست گرگ شود و یکی هم پله...
*نویسنده و روزنامهنگار