bato-adv
bato-adv
کد خبر: ۵۶۲۶۴

خروج نیروهای آمریکا از عراق و ابطال فرضیه‌های‌ توطئه ایرانیان

صادق زیباکلام
تاریخ انتشار: ۱۷:۲۸ - ۲۲ شهريور ۱۳۸۹


فرارو- سرانجام باراک اوباما رئیس جمهور ایالات متحده فرمان خروج نظامیان این کشور از عراق را صادر کرد تا پایانی باشد بر جنگ هفت ساله آمریکا با آنچه که آنها تروریسم می‌نامیدند. به یادداشتی در این باره از دکتر صادق زیباکلام استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران که برای فرارو ارسال کرده‌اند، توجه فرمایید:

پس از گذشت 7 سال از حمله به عراق و اشغال خاک این کشور، آمریکایی‌ها از عراق خارج شدند؛ یا اگر درست‌تر گفته باشیم حسب برنامه‌ریزی که پرزیدنت اوباما پس از انتخابش در سال 1387 کرده بود، بدنه نیروهای آمریکایی از عراق خارج شدند. از نزدیک به 144 هزار نیروهای نظامی‌ آمریکا در آن کشور، آمریکایی‌ها 91 هزار نفر را تا دهم شهریور خارج کردند و 53 هزار تن باقی ماندند. نکته مهم آن است که 53 هزار نیرویی که باقی مانده‌اند وارد درگیری‌های نظامی و انجام عملیات نظامی نخواهند شد. 

وظیفه نیروهای باقی مانده آموزش ارتش جدید عراق می‌باشد. بنابراین می‌توان گفت که اشغال خاک عراق و اگر کلی‌تر گفته باشیم ماموریت آمریکا در عراق به پایان رسید. سوال اساسی آن است که ماموریت آمریکایی‌ها در عراق به اتمام رسید ولی آیا اهداف آنها در عراق تحقق پیدا کرد؟ 

این پرسش کلیدی حسب آنکه از چه کسی و کدام گروه پرسیده شود، پاسخ متفاوت و بلکه متضادی در بر دارد. اگر از ایرانیان پرسیده شود بالطبع خواهند گفت که خیر؛ آمریکایی‌ها به هیچ روی به اهداف و مقاصدی که در عراق داشتند نرسیدند.
 
اگر از آمریکایی‌ها بپرسیم خواهند گفت که آری ما به بخش عمده‌ای از اهداف و خواسته‌هایمان دست پیدا کردیم. اگر همین پرسش از خود عراقی‌ها پرسیده شود چطور؟ آیا عراقی‌ها معتقدند که حمله به کشورشان درست بود و برای آنان بهتر شد و آمریکایی‌ها به اهدافشان رسیدند؟ یا بر عکس حمله به عراق از ابتدا کار نادرستی بود و آمریکایی‌ها هم هرگز به اهدافشان نرسیدند و دست از پا درازتر از عراق بعد از قریب به 7 سال خارج شدند.
 
باید گفت که در مورد 20 میلیون عراقی هم اجماعی وجود ندارد. برخی از عراقی‌ها همچون آمریکایی‌ها معتقدند که آمریکایی‌ها به اهدافشان یا دست کم بخش قابل توجهی از آنها دست پیدا کرده‌اند و اما برخی دیگر مانند دولتمردان ایرانی معتقدند که آمریکایی‌ها به اهدافشان نرسیدند و شکست خوردند و با خفت از عراق خارج شدند. برخی دیگر ضمن اعلان اینکه آمریکایی‌ها شکست خوردند و نتوانستند به اهدافشان برسند، خواهند گفت که آمریکایی‌ها البته هنوز از عراق خارج نشده‌اند و قریب به 50 هزار نیرو همچنان آنجا نگه داشته‌اند. بالاخره پاسخ کدام است؟

بخشی از پیچیدگی‌ها و ابهام در پاسخ بواسطه آن است که ما اساسا اهداف آمریکایی‌ها از حمله به عراق و اشغال آن کشور را چگونه تعریف می‌کنیم؟ اشکال اساسی در رویکرد بسیاری از مسئولان و صاحبنظران دولتی در ایران آن است که در راستای فرضیه‌های توطئه اهداف و مقاصدی را در خیال خود برای آمریکا تعریف و تعیین می‌کنند و بعد هم می‌گویند که آنها به اهدافشان نرسیدند. 

علت عدم تحقق آن اهداف را هم در بیداری و هوشیاری مردم مسلمان، مبارز و آزاده عراق می‌دانند که طرح‌ها و نقشه‌های آمریکایی‌های تجاوزگر را نقش بر آب کردند و نگذاشتند که استکبار به اهداف تجاوزکارانه‌اش دست پیدا کند. 

اهداف آمریکایی‌ها در حمله به عراق از دید ما ایرانیان در چند محور کلی خلاصه می‌شود. یکی آنکه آمریکا می‌خواست بر منافع نفتی عراق دست پیدا کند. هدف استراتژیک دوم از دید مسئولان و نظریه‌پردازان دولتی در ایران عبارت بود از "طرح خاورمیانه بزرگ". به یاد آوریم که صدها ساعت در رادیو و تلویزیون ایران، مطبوعات دولتی، مجلس و عده‌ای از صاحبنظران و متخصصین به اصطلاح روابط بین الملل و خاورمیانه چقدر نظریه پردازی می‌کردند که هدف امریکا از حمله به عراق ایجاد خاورمیانه بزرگ است. خاورمیانه بزرگ هم طرحی بود از جانب صهیونیست‌ها و استکبار جهانی برای مبارزه و رویارویی با ایران اسلامی و سایر نهضت‌های اسلامی در منطقه که ملهم و متاثر از مواضع عدالت جویانه ما هستند، طراحی شده بود.
 
هدف استراتژیک دیگر آمریکا در اشغال عراق، محاصره و تهدید نظامی ایران اسلامی بود. آمریکا با حضور در افغانستان در شرق ایران و حالا با آمدن به عراق و اشغال خاک آن کشور در غرب ایران می‌خواست به ایران فشار آورد. هدف دیگر استکبار از آمدن به عراق ایجاد اتحاد نظامی و استراتژیک علیه ایران اسلامی، سوریه، حزب الله و حماس بود. 

آمریکایی‌ها با آمدن به عراق می‌خواستند تا به یک خاکریز اساسی را با کمک ارتجاع منطقه و رژیم‌ها محافظه کار خاورمیانه علیه جبهه مقاومت ایجاد کرده و مقاومت را زمین گیر کنند. هدف دیگر آمریکا این بود تا با حضور نظامی در مرزهای ایران ما را وادار کند که در برنامه‌های هسته‌ای کوتاه بیاییم و بالاخص غنی سازی را متوقف کنیم.

اینکه دولت‌های بوش و بلر زمانی که تصمیم حمله به رژیم صدام حسین و اشغال عراق را گرفتند، این فرضیه‌های دایی جان ناپلئونی چطور در مغزشان خطور می‌کرد قابل بحث است. تا آنجایی که به آمریکایی‌ها مربوط می‌شود، هیچ کدام یک از اهدافی که ما ایرانیان برای آمریکا تعریف کرده‌ایم از ناحیه آنان اعلام نشد. 

آمریکایی‌ها هرگز نگفتند که به دنبال بردن نفت و گاز عراق هستند و نه به دنبال ایجاد "خاورمیانه بزرگ"هستند، نه به دنبال از بین بردن جبهه مقاومت هستند، نه به دنبال تحت فشار گذاشتن ایران و نه هیچ یک از فرضیه‌های دایی جان ناپلئونی را که ظرف 7 سال گذشته مطرح کردیم و گفتیم و نوشتیم به عنوان اهدافشان در اشغال خاک عراق اعلام نکردند. 

در جواب بالطبع مسئولین و اندیشمندان دولتی ما پاسخ خواهند داد که زهی خام اندیشی و ساده انگاری که دشمن بیاید اهداف و مقاصد واقعی‌اش را اعلام نماید. خیلی ساده لوحانه است که انسان توقع داشته باشد که آمریکا و انگلستان رسما و علنا اعلام کنند که اهدافشان چه بوده است؟ ظاهرا این استدلال درست است. اما تحلیل گران ایرانی از یکی دو نکته غافل شده‌اند.

یکی آنکه رهبران آمریکا و انگلیس مقابل نهادی به نام قوه مقننه مسئولیت پاسخ گویی دارند و نمی‌شود که هدفشان از اشغال خاک عراق تهدید ایران باشد، اما حسب ظاهرش هدف و مقصود دیگری را اعلام کنند. 

نکته دوم آنکه در آن جوامع پدیده‌ای به نام رسانه‌های مستقل از حکومت وجود دارند که خیلی به آنچه که مسئولین به عنوان اهدافشان اعلام می‌کنند توجه زیادی نمی‌کنند و خودشان به دنبال کشف حقیقت بر می‌آیند. 

همچنانکه زندان ابوغریب و بازداشتگاه گوانتانامو را صرف نظر از آنچه مسئولان آمریکایی می‌گفتند برملا ساختند. هیچ یک از رسانه‌های معروف و معتبر آمریکا و انگلستان هیچ یک از اهداف و مقاصدی که ما به عنوان اهداف و مقاصد آمریکا و انگلستان در حمله به عراق و اشغال خاک آن کشور آن همه در صدا وسیما و سایر رسانه‌های دولتی‌مان شبانه روز تحلیل می‌کردیم را متذکر نشدند. 

اما در خصوص آنچه که هدف و نیت واقعی آمریکا و انگلیس در اشغال خاک عراق و سرنگونی صدام حسین بود چه می‌توان گفت؟ آیا نباید از خود هیچ گمانه‌زنی و تحلیل نداشته باشیم و صرفا آنچه را که بوش و مقامات کاخ سفید در انگیزه هدفشان از حمله به عراق می‌گفتند را بپذیریم؟ 

پاسخ به این پرسش هم منفی است. پرسش بعدی این است که آیا نظریات مقامات ایرانی امکان ندارد که واقعیت داشته باشد؟ در پاسخ می‌بایستی گفت که چرا امکان دارد که بعدها اسناد و مدارکی انتشار یابد و یا رهبران آمریکا اعتراف کنند که فی المثل می‌خواستند به نفت و گاز عراق دست یابند یا در صدد ایجاد خاور میانه بزرگ بودند. اما نکته مهم آن است که رویکرد توهم توطئه به عنوان یک روش از پایه و اساس روش نادرستی است و لو اینکه در بسیاری از موارد معلوم شود که اتفاقا این یا آن فرضیه درست بوده است.

بر خلاف تصور و باور ما ایرانیان صدام نه آمریکایی بود و نه به دستور آمریکا عمل می‌کرد و نه اساسا صنمی با آمریکا داشت. باز برخلاف تصور ما ایرانیان صدام نه تنها مراورده‌ای با آمریکا نداشت بلکه همواره سوریه و عراق کشورهای عربی‌ای بودند که نه تنها وابسته به غرب نبودند بلکه بر عکس هر دو رژیم‌های رادیکال، انقلابی و ضد غربی و اسرائیلی بودند و در اردوگاه بلوک شرق قرار داشتند. بر خلاف اعتقاد ما ایرانی‌ها نه متحد غرب بلکه متحد استراتژیک روسیه بودند. در ضمن بر خلاف اعتقاد ما صدام نه تنها متحد و هم پیمان با رژیم‌های محافظه کار عرب و به اصطلاح ما "ارتجاع منطقه" نبود بلکه بر عکس تهدیدی علیه آنان به شمار می‌رفت، چه قبل از انقلاب ایران و چه بعد از آن و چه قبل از حمله به ایران و چه در دوران جنگ و چه پس از پایان جنگ.

سوریه هم رادیکال بود با این تفاوت که عراق توسعه طلب هم بود. سوری‌ها هر چه بودند، تهدید و ضدیتشان با غرب به داخل کشورشان محدود می‌شد. اما صدام اینگونه نبود. صدام هم آشکارا و هم مستقیم رژیم‌های حامی غرب را تهدید می‌کرد و آشکارا و با همه توان به دنبال دستیابی به سلاح‌های کشتار جمعی بود. اینکه صدام چقدر توانسته بود به این سلاح‌ها دست یابد، قابل بحث است. 

فی الواقع بعد از حمله آمریکا و اشغال خاک عراق معلوم شد که عراقی‌ها خیلی هم در زمینه دستیابی به سلاح هسته‌ای پیشرفتی نکرده بودند. اما شخصیت صدام به گونه‌ای بود که درست عکس آن را وانمود می‌کرد. او هرگز نه وجود تسلیحات کشتار جمعی در عراق را انکار می‌کرد و نه هرگز حاضر بود اعلام کند که قصد استفاده از تسلیحات کشتار جمعی را ندارد. 

به دلیل ساختار پلیسی، امنیتی و ترسناک جامعه عراق در زمان صدام آگاهی از آنچه درون آن کشور می‌گذشت، کم بود و هیچ کس به درستی نمی‌دانست که عراق در زمینه تولید تسلیحات کشتار جمعی بالاخص هسته‌ای چه پیشرفت‌هایی داشته‌ است. هیچکس به درستی نمی‌دانست که آیا عراقی‌ها واقعا برنامه مفصل هسته‌ای دارند یا نه؟ آیا به دنبال دستیابی به سلاح هسته‌ای هستند یا نه؟ گویی در اضطراب و تشویش و بی اطلاع نگه داشتن غربی‌ها برای صدام نوعی اسباب انبساط خاطر و احساس چیرگی و توفق بر رهبران غربی بالاخص آمریکا و انگلیس بود. 

همکاری با آژانس به سختی صورت ‌می‌گرفت و صدام حتی الامکان سعی می‌کرد تا حداقل همکاری با آژانس را به عمل آورد. البته این موضوع صرفا نیز متوجه روابط و همکاری‌ها و مناسبات میان عراق و غرب در حوزه تسلیحات کشتار جمعی و هسته‌ای می‌باشد و الا در حوزه‌های دیگر همچون داشتن مناسبات عادی سیاسی و دیپلماتیک با دنیا، مسایل حقوق بشر و حوزه‌های دیگر که در ارتباط میان رژیم بعث عراق با غرب می‌شد، مناسبات و روابط به مراتب سردتر و خصمانه‌تر بود. در یک کلام، پیام و موضع گیری صدام در قبال غرب ساده بود؛ "همینی که هست." چه غربی‌ها دوست داشته باشند و چه دوست نداشته باشند، همین است و او حاضر نبود برای خوشایند آنها سر سوزنی انعطاف در رفتارش به وجود آورد. 

برای صدام دشمنی هر چه بیشتر با غرب ارزش بود. این عملکرد او مبین رادیکالیزم، پان عربیسم، ناسیونالیسم و بعثی ایسم بود. او خود را در جایگاه جمال عبد الناصر رهبر ناسیونالیست اعراب می‌دید. او با همه وجود اعتقاد داشت که تنها رهبر ناسیونالیست، انقلابی، مردمی و ضد صهیونیست و ضد توسعه طلبی غرب در جهان عرب است. رفتار و عملکرد او در جریان پرونده فرزاد بازوفت خبرنگار کرد ایرانی الاصل که تبعه انگلیس بود به بهترین وجه شخصیت وی و نگاهش به غرب را نشان می‌دهد. 

فرزاد بازوفت یک شهروند انگلیسی بود که برای هفته نامه معروف و معتبر ابزرور انگلستان کار می کرد. در سال 1367 یازوفت برای تهیه گزارشی از ضعف نظامی عراق به این کشور می رود. اما مدتی بعد از سوی مقامات عراقی بازداشت می شود، عراقیها بازوفت را متهم می کنند که قصد جاسوسی داشته و اساسا برای جاسوسی به کشورشان رفته بوده، هفته نامه ساندی تایمز به همراه مقامات دولت انگلستان جاسوس بودن بازوفت را به شدت انکار کرده و بر روی خبرنگار بودن وی اصرار می ورزند، سرانجام خانم مارگارت تاچر نخست وزیر وقت انگلستان در قضیه دخالت کرده و از صدام تقاضای آزادی یازوفت را می نماید. 

بلافاصله بعد از دریافت تقاضای نخست وزیر انگلستان، صدام دستور اعدام بازوفت را صادر می نماید و بعد هم بدن او را برای مارگارت تاچر می فرستد، بعد هم اعلام می کند که نخست وزیر انگلستان او بازوفت را تقاضا کرده بود، ما هم تقاضای او را بدون پاسخ نگذاشتیم و جسدش را برای خانم تاچر فرستادیم. 

رفتار صدام در قبال مسائل هسته‌ای، تسلیحات کشتار جمعی و هر نکته و مسئله دیگری که مرتبط با غرب و غربیها می شود بالاخص در مورد مسائل تسلیحات کشتار جمعی خیلی متفاوت از رفتارش در قبال ماجرای بازوفت نبود.
 
به هر حال اگر غربیها به دنبال بهانه هم بودند، واقعیت آن است که رفتار صدام بهترین تردیدها، شک و بی اعتمادی و نفرت را برای غربیها ایجاد می کرد. از جمله در خصوص مسائل هسته ای و تسلیحات کشتار جمعی بود که بیشترین درگیری ها، تنش ها و اختلافات میان بغداد و غربیها به وجود آمده بود. 

در یک مورد که اختلاف با ارتش بالا گرفت، صدام کلیه بازرسان آژانس را از عراق اخراج نمود و تاسیسات و وسایل آژانس را هم از کار انداخت. تحت فشار آژانس، (فرانسه و روسیه) البته او مجددا اجازه بازگشت بازرسان آژانس را صادر نمود.
 
اختلاف بعدی بر سرجستجوی کاخ های مرتبط با ریاست جمهوری بود. عراقی ها معتقد بودند که چیزی برای پنهان کردن در کاخ ها ندارند و آژانس معتقد بود که کاخ ها را جست و جو کرده و در آنها وسایل بازرسی و کنترل تعبیه نماید. 

اختلاف دیگری که جدی تر بود بر سر تسلیحات متحرک بود، غربیها معتقد بودند که صدام برای پنهان نگه داشتن برخی تسلیحات کشتار جمعی اش از دید بازرسین آژانس آنها را بر روی کامیون های بزرگ سوار کرده و آنها به طور منظم در حال حرکت هستند. 

صدام هم طبق معمول نه تایید می کرد نه تکذیب. غربیها حتی ادعا می کردند که برخی از تجهیزات هسته ای عراقی ها درون این کامیون های متحرک است و بغداد برای فریب بازرسان، کامیون ها را به طور منظم از نقطه ای به نقاط دیگر منتقل می نمایند. 

آمریکایی ها این ادعا را خیلی جدی تر گرفتند. هانی بلیکس دبیر کل آژانس (البرادعی بعدا جانشین وی شد) ادعای آمریکایی ها را مبنی بر اینکه عراقی ها سلاح هسته ای در اختیار دارند را مورد تایید قرار نداد. اما جورج بوش معتقد بود که بازرسان آژانس نتوانسته اند کامیون های حاوی تسلیحات هسته ای را شناسایی کنند و این مطلقا به معنای نبود این تسلیحات در عراق نیست. 

به علاوه برخی مقامات حکومت آمریکا صدام را متهم به همکاری با القاعده هم می کردند. اما مسئله اصلی بر سر تسلیحات هسته ای و کشتار جمعی بود که تنش آن رو به افزایش بود. آنچه مسلم است صدام عزم و اراده نئو محافظه کاران را در زمان ریاست جمهوری جورج بوش خیلی جدی نگرفت. 

آنچه از این هم مسلم تر است آن بود که صدام حسین و همکاران و دستیاران ارشدش به هیچ روی نتوانسته بودند پس آمدها وتبعات 11 سپتامبر و تاثیر و تاثرات آن را درون جامعه آمریکا و به خصوص بر روی حاکمیت و رهبران و دولتمردان آمریکا درک کنند. 

صدام نتوانست درک درستی از نئومحافظه کاران، جهان بینی، گرایشات سیاسی، روحیات و اعتقادات آنان پیدا کند، نه فضای به وجود آمده بعد از 11 سپتامبر در آمریکا و تاثیر آن فضا بر عملکرد و تصمیم گیری نئومحافظه کاران را توانست درک کند و نه توانست متوجه شود که قصد عزم و اراده نئومحافظه کاران حاکم بر واشنگتن در حمله به کشورش چقدر جدی است.
 
گفته می شود هم روس ها هم فرانسوی ها پیرامون جدی بودن آمریکا در حمله به عراق به صدام هشدار داده بودند و به وی توصیه کرده بودند که همکاری با بازرسان آژانس را جدی بگیرد. اما صدام تصور می کرد که ارتشش قادر خواهد بود دست به مقاومت جدی زده و حمله به عراق را تبدیل به یک جنگ فرسایشی طولانی نماید. 

او تصور می کرد با طولانی شدن جنگ امت عرب به حمایت از وی در کشورهای مختلف قیام خواهند کرد. فکر می کرد که جنگ با آمریکا بدل به یک مبارزه و مقاومت و بدل به یک جنگ میهنی گسترده خواهد شد. به خصوص با شلیک موشک های دور برد به اسرائیل او پای اسرائیلی ها و فلسطینی ها را هم به میان کشیده و مناقشه عملا قفل می شود. 

بنابراین به احتمال خیلی زیاد هشدارهای روس ها و فرانسوی ها را خیلی جدی نمی گرفت و در رویاها و محاسبات سیاسی- نظامی خودش غوطه ور بود. شاید بواسطه آن محاسبات و ضرب و تقسیم ها بود که از آغاز حملات آمریکا و انگلستان به عراق صدام با غرور و اطمینان به مردم عراق و امت عرب اعلام کرد که "مادر همه جنگ ها آغاز شده است."
 
این جمله و واکنش صدام بعد از آغاز حملات هوایی سنگین متفقین به اهداف نظامی و ارتباطاتی عراق حکایت از آن می کرد که به‌زعم او جنگ و جهاد بزرگ میان امت عرب با "متجاوزان صلیبی" سرانجام آغاز شده بود. بدون شک اگر صدام احتمال آنچه را که پیش آمده داده بود، اگر او ذره ای تردید داشت چه شکست سنگین و هولناکی در انتظار او و ارتش عظیمش است وارد جنگ نمی شد. اما او چند هفته بعد از شروع جنگ هم هنوز باور داشت که "مادر همه جنگها شروع شده" و "صلیبیون گور خودشان را کنده اند." 

اسباب و علل و دلایل حمله آمریکا به عراق و اشغال آن کشور بالطبع در ورای این یادداشت قرار می گیرد. آنچه که به بحث ما مربوط می شود آنست که محاسبات صدام بنحو اسفناکی اشتباه از آب درآمدند."نه صلیبیون وارد باتلاقی در عراق شدند" آنگونه که صدام تصور کرده بود، نه "امت عرب بپا خاستند"، نه "تلفات غربیها آنقدر زیاد شد که مردم آمریکا و انگلستان علیه حکومت هایشان دست به تظاهرات بزنند."، نه ارسال خبر پرتاب موشک دور برد به اسرائیل چیزی را عوض کرد و نه هیچ یک از محاسبان دیگر صدام و فرماندهان نظامی اش تحقق پیدا کردند. 

ماشین عظیم نظامی صدام که بیش از یک دهه برای گسترش و توسعه و تجهیز آن به پیشرفته ترین تسلیحات از آب، نان و بهداشت و سایر مایحتاج مردم دریغ شده و خرج آن شده بود خیلی زود از آنچه که کسی تصور می کرد از هم فروپاشید.
 
غربیها اساسا تلفاتی نداشتند که حتی بتوان آن را اندک توصیف نمود تا سبب شود افکار عمومی در غرب علیه آن جنگ شود. تلفات غربیها در پایان هفته دوم آغاز عملیات چه از نظر نیروی انسانی و چه از نظر جنگ افزار و تسلیحات نظامی به‌نحو باور نکردنی پایین نزدیک به صفر بود. در حالیکه طومار ارتش عراق در همان دو هفته اول در هم پیچیده شد.
 
استراتژی آمریکایی ها خیلی ساده بود. آنان در مرحله نخست جنگ تمامی اهداف و تاسیسات نظامی، ارتباطی، راه آهن، فرودگاه، پل، نیروگاه ها، کارخانه جات، پادگان ها و مراکز نظامی، انتظامی، اطلاعاتی و امنیتی عراق را عملا با خاک یکسان کردند. صدها موشک کروز از عرشه ناوهای مستقر آمریکا در خلیج فارس به سمت اهداف و تاسیسات نظامی و صنعتی عراق شلیک شدند. موشک هایی که دقت شان در زدن هدف و نابودی آن زبانزد است. محض نمونه حتی یک فروند از موشک های کروز را عراقی ها نتوانستند هدف قرار دهند. 

مختصر تلفاتی هم که به نیروهای آمریکایی و انگلیسی وارد شد در حقیقت از جانب آتش اشتباه خودی بود. برتری توان نظامی متفقین بر ارتش عراق باورنکردنی بود. با توجه به اختلاف سطح و برتری شگفت انگیز و مطلق آمریکایی ها بر ماشین نظامی عراق این سوال باقی می ماند که پس چرا صدام و فرماندهانش آن همه قبل از جنگ رجزخوانی می کردند و به استقبال درگیری نظامی می روند؟ در پایان ماه نخست جنگ کمتر تاسیسات نظامی، صنعتی و اداری را می شد در عراق سراغ گرفت که یا نابود شده و یا به شدت آسیب دیده بودند. تاسیسات صنعتی شهری و اقتصادی عراق را عملا نیروی هوایی آمریکا و انگلستان نابود کردند. 

لیست تخریب ها از جمله شامل نیروگاه ها و تاسیسات انتقال برق، تصفیه خانه های آب و فاضلاب، مخابرات، سیلو و انبارهای بزرگ می شد. در روزهای پایانی حملات هوایی موشک های کروز که هر فروند 250000 دلار قیمت دارد اهدافی را هدف قرار می دادند که ارزش آنها به چند هزار دلار هم نمی رسید، مع ذالک برای نابودی بی چون و چرای توان نظامی رژیم عراق آمریکایی ها آن اهداف را هم در امان نمی گذاشتند. 

ما بقی داستان را می دانیم، آنچه نه آمریکایی ها و نه انگلیسی ها پیش بینی و تصورش را نکرده بودند عراق بعد از صدام را به سرعت در خود فرو برد. 

عراق از نظر جمعیتی از سه گروه اصلی شیعیان در جنوب، کردها در شمال، و سنی ها در غرب آن کشور تشکیل شده بود. از زمان استقلال آن از سوی انگلستان در سال 1326 تا سقوط صدام در سال 1383 عراق توسط ارتش و قوای مسلحانه آن کشور اداره می شد. به عبارت دیگر و به تعبیر علوم سیاسی، state در عراق ارتش و قوای مسلحانه بود. 

قوای مسلحه و ارتش عراق آن سه مجموعه شیعه، کرد و سنی را در کنار یکدیگر به زور نگه داشته بود. عراق کشوری نبود که مرحله native-state یا دولت- ملت سازی را به صورت طبیعی طی کرده باشد. با عجله و شتاب در تخریب کامل ارتش عراق، متفقین متوجه نبودند تنها عاملی که عراق را از زمان استقلال در قالب یک کشور نگه داشته بود از بین می برند. 

زمانی متفقین متوجه شدند که ارتش در عراق ستون و عمود خیمه کشور عراق می باشد که عملا ارتش عراق یا درست تر گفته باشیم ارتش صدام تکه پاره شده بود. سنی ها در غرب، شیعیان در جنوب و کردها در شمال کنترل مناطق خود را در دست گرفته بودند. 

سقوط صدام و ارتش او در حقیقت به معنای سقوط کشور عراق بود. اگر این مشکل به تنهایی برای متفقین کافی نبود آنها به سرعت با پدیده هولناک دیگری مواجه شدند به نام القاعده. در هرج و مرج و آشفتگی عراق بعد از سقوط صدام کل منطقه عراق برای القاعده بدل به یک هدف بی نظیر شد. 

بخش عمده ای از تلاش های متفقین و عراقی ها ظرف هفت سال و نیم گذشته در جهت حل این دو مشکل اساسی بوده: "باز تشکیل" مجدد عراق به عنوان یک کشور، مبارزه با القاعده. در هر دو زمینه عراقی ها و آمریکایی ها موفقیت نسبی داشتند. 

ترورها و انفجارات القاعده همچنان در عراق قربانی می گیرد اما منحنی آن رو به کاهش است. شاید بتوان گفت که موفقیت عراقی ها در ایجاد یک کشور بمراتب بیشتر از موفقیت شان در مبارزه با القاعده بوده است.
 
اگرچه با گذشت قریب به سه ماه از انتخابات هنوز عراقی ها نتوانسته اند دولت جدید را تشکیل دهند اما به هر حال هر گروهی سرانجام بر این باور رسیده است که در مجموعه ای بنام عراق بایستی در کنار دو گروه دیگر زندگی کنند. در گذشته ارتش با سرنیزه هر سه گروه را در کنار یکدیگر حبس کرده بود. 

اما در عراق جدید سه گروه به گونه ای دموکراتیک در کنار یکدیگر قرار گرفته اند. هنوز اختلافات اساسی میان سه گروه وجود دارد، اما هر سه گروه به گونه ای اجتناب ناپذیر به این نقطه تاریخی رسیده اند که آزادی عراق در گرو همکاری آن سه می باشد و بالاخره هر سه گروه به این نقطه رسیده اند که دموکراسی تنها شیوه و راهکار عملی برای بقاء و آینده عراق است. به بیان دیگر اگر کسی ادعا  کند که دموکراسی علیرغم همه مصیبت های عراق بعد از صدام بزرگترین دستاورد عراق بوده سخنی به گزاف نگفته است. 

برچسب ها: زیبا کلام عراق
مجله خواندنی ها
مجله فرارو
bato-adv
bato-adv
bato-adv
bato-adv
bato-adv
پرطرفدارترین عناوین