bato-adv
bato-adv
کد خبر: ۵۰۷۰۳

مسؤولیت شیعه بودن -1

شادروان دکتر علی شریعتی
تاریخ انتشار: ۱۶:۱۵ - ۰۵ تير ۱۳۸۹
فرارو - نوشته ی زیر ، با عنوان "مسؤولیت شیعه بودن" ، متن سخنرانی شادروان دکتر علی شریعتی در حسینیه ارشاد است که به تاریخ 15/8/50 ایراد گردیده است. فرارو به مناسبت سالگشت میلاد فرخنده امیر مومنان علی علیه السلام ، توجه خوانندگان گرامی را به مکتوب این سخنرانی جلب می کند:

 “ مسئولیت شیعه بودن “، غیر از آن که یک بحث علمی و فلسفی و اعتقادی بسیار عمیق است، در قلمرو تحقیق و محقق و متفکر و آشنا با مسائل علمی، خود بخود، بحثی عمومی نیز هست، که هرکه به مکتبی - یا مذهبی - معتقد می شود، مسئولیت هایی را متوجه خویش می کند و “ شیعه بودن “ نیز از این قاعده مستثنی نیست.

هرکس - در هر سطحی از تفکر علمی - با اعتقاد به هر مکتب و مذهبی، باید خویشتن را در برابر این پرسش بیابد که: “ اعتقادم، چه مسئولیت هایی را متوجهم می کند؟ “ بخصوص وقتی که مسأله “ شیعه بودن “ است و مسئولیت بسیارجدی تر و سنگین تر. چرا که یکی از خصوصیات مذهب تشیع - نسبت به سایر مذاهب برادر در اسلام - تعریف ایمان است.

دانشمندان شیعه، در تعریف ایمان، غیر از ایمان به قلب و اقرار به زبان، شرط عمل و اجرا - و بنا به اصطلاح عمل به جوارح - را نیز می افزایند، که اصل “ اصالت عمل “ است. یعنی همچنان که در فلسفه “ اگزیستانسیالیسم “، اصل “ پراکسیس “ مطرح است، عمل، ایجاد کننده واقعیت و حقیقت است، و بی عمل، اعتقاد و عدم اعتقاد به چیزی، مساوی است. بی عمل، مؤمن بودن، مساوی است با کافر و منکر بودن. زیرا به قول “ رگریه “ - یکی از منتقدین هنر اگزیستانسیالیسم -: “ هنرمندان بزرگ در آثاری که بوجود نیاورده اند، با بی هنران مساویند. مثلاً فردوسی و مولوی که در به وجود آوردن شاهنامه و مثنوی، هنرمند و شاعرند، در آثاری که به وجود نیاورده اند، با دیگران - حتی کسانی که از خواندن و نوشتن نیز عاجزند - مساویند، و این در ذهنیت ماست که چون در کار خلق و آفرینش هنری هم نیستند - عمل نمی کنند - هنرمند و شاعرشان می خوانیم.

روشنفکر مترقی و آگاهی که می داند و عمل نمی کند، با منحط جاهل خواب آلودی که نمی داند که عمل کند، مساوی است. کسی که تمام مسائل اجتماعی را دقیق و عالمانه تحلیل می کند، اما از تعهد هر مسئولیت اجتماعی سر باز می زند، به اندازه کسی که اصلاًَ نمی داند جامعه چیست، ارزش وجودی دارد، زیرا که “ بد “ و “ خوب “ ، “ ایمان “ و “ کفر “ و “ شیعه بودن “ و “ شیعه نبودن “، بعد از عمل است که تحقق می یابد.

دانشمندان شیعه، با این اصل اضافی - اصالت عمل - نشان می دهند که بینش اصلی شیعی، تا چه حد برای مسئولیت، اصالت قائل است. اصالتی که در ذات “ شیعه بودن “ نهفته است، نه وظیفه ای که هر فرد پس از شیعه بودنش باید انجام دهد.

بحث اساسی ای که در جهان امروز مطرح است، مسأله مسئولیت را بیش از آنچه که ما در فارسی از این کلمه می فهمیم، ارزش و تعمق بخشیده است. اصل اعتقاد به اصالت “ مسئولیت “ یا “ آزادی هنرمند “، بزرگترین تصادم میان دو قطب فکری جهان را - در شرق و غرب - سبب شده است.

آیا هنرمند کسی است که ارزش های مجرد هنری را آنچنان که خود می گزیند، و بر اساس ملاک هایی که خود می پسندد، خلق می کند؟ و یا هنرمند، آفریننده و خلاقی است که پیش از اصالت دادن به اثر هنری خویش، خود را مسئول انجام تعهدی می داند، و اثرش را وسیله ای برای رسیدن به هدفی که رسالت خویش می شمارد؟

این دو تعریف، دانشمندان و متفکران، بخصوص هنرمندان و نویسندگان جهان را به دو قطب متضاد تقسیم کرده است. و اصل “ هنر برای هنر “ را در برابر “ هنر برای انسان - و برای ترقی و نجات و آزادی انسان و اجتماع - “، نشانده است. آیا “ علم “ بخاطر خود علم است یا بعنوان وسیله ای در خدمت نیاز انسان ها، توده های مردم و جامعه بشری؟

آیا کسی که توانست اثری پدید آرد که احساسی برانگیزد، و با عناصر کلام قطعه زیبایی بسازد، شاعر است؟ یا شاعر کسی است که تمام قدرت های بیان را به کار می گیرد، تا انسان ها را در نیل به هدف ها - و آگاهی بخشیدنشان به زندگی و احساس، و مسئولیت ها و ناهنجاری های سرگذشت و سرنوشتشان - یاری کند؟ کدام یک از این ها واقعیت است؟ از قول “ نیچه “ در یک جمله می گویم: “ هنر برای هنر “، “ علم برای علم “ و “ شعر برای شعر “، فریبی است برای پوشاندن “ نعش بودن “ هنرمند یا دانشمند و - آبرومندانه - جلوه دادن گریزش از تعهد مسئولیت های اجتماعی!

در قرن بیستم، فاجعه ای بزرگ، بسیار عمیق و هنرمندانه ای طرح شد، ی پرسی، علم را نوکر هدف های خاصی می کند، در صورتی که علم آزاد است! از جامعه شناس می پرسی که جامعه بشری را سرمایه داری می سازد یا غیر سرمایه داری؟ و جواب می شنوی که: این ها به من مربوط نیست. من فقط می گویم که سرمایه داری چگونه پدیده ای است، چگونه بوجود آمد و چه تحولاتی یافت، و چه انواعی دارد. این که بد است یا خوب، باید نگاهش داشت یا ویرانش کرد، به من مربوط نیست. من گرسنگی را می توانم تجزیه و تحلیل کنم، اما نشان دادن راه سیر کردن گرسنگان کار من نیست.

می بینید که چگونه با سرپوش زیبای “ حقیقت علمی “ و “ آزادی و عدم تعهد و مسئولیت عالم “ ، و با شعار “ آزاد شدن دانشمند و دانش “ ، توده های انسانی و بشریت و جامعه هایی را که از ناهنجاری و تبعیض و تصادم و تضاد رنج می برند و راه نجاتی می جویند، از آگاهی ها و روشنگری ها و یاری هایی که علم - و بخصوص جامعه شناسی - می تواند ببخشد، محروم می کنند؟

در این صورت، علم در خدمت مردم نیست. فیزیکدان فقط می خواهد حقایق عالم را کشف کند، و جامعه شناس فقط در اندیشه تجزیه و تحلیل واقعیت های اجتماعی است، و هیچ کار دیگرشان نیست. روانشناسی و تعلیم و تربیت و اقتصاد و . . . نیز چنین اند. وقتی علم، از دسترس مردم و از هدایت مردم و تعهد مسئولیت سر باز زد و منزوی و گوشه نشین و پارسا شد، لقمه بسیار چربی می شود که به سادگی در اختیار قدرت ها قرار می گیرد. همچنان که امروز، علم آزاد شده از پیرایه ایدئولوژی - و هر مکتب و مذهبی - بیش از همه در اختیار دشمنان مردم، دشمنان ایمان و هدف و دشمنان نجات بشریت، قرار گرفته است.

“ هنر را برای هنر دوست بداریم “ ، یعنی مردم را با لذت ها و زیبایی های مجرد سرگرم کردن، و هنر را نیز سرگرم خلق این تفنن های ذوقی کردن، که کسانی بتوانند از آن لذت ببرند که در رفاه مادی و اجتماعی بسر می برند و می خواهند فراغتشان را به فعالیت های هنری بپردازند و خلاصه شکم گنده های خرپولی که در مزایده ها و گالری ها تابلو های هنری می خرند به قیمت هایی که آوازه اش بپیچد! آن ها که فقط از هنر پول دارند و هنر مکیدن و کید.

این است که می بینیم “ هنر در خدمت هنر “، به “ هنر در خدمت اشرافیت و رفاه “ تبدیل می شود. و تابلوی یک نقاش، که برای دل خویش نقاشی می کند بی توجه به آن که مردم بپسندند یا نپسندند، و به درد مردم بخورد یا نخورد فقط و فقط طعمه دهان مناقصه و مزایده هایی است که به کاخ میلیاردرها می انجامد. سلب مسئولیت از علم، ادب، شعر و هنر، اصل فریب قدرت های مسلط بر بشریت است، تا انسان را از بزرگترین سرمایه ها و عوامل نجات و رفاه و ترقی محروم کند، و دانشمندان و هنرمندان را - که بزرگترین سرمایه زندگی بشریند - از متن جامعه بیرون براند و در لابراتوارها و کلاس های در بسته دانشگاه ها محصور کند، و به نوعی پارسایی آبرومندانه - به نفع خویش ناگزیرشان سازد.

این است که می بینیم در دوره های دیکتاتوری و قلدری در تاریخ، انزوا طلبی و عزلت گزینی و پارسایی منفی و زهد گرایی و گوشه نشینی اجتماعی، این همه ترویج می شود، تا جامعه، بهترین و پاکترین روح هایش را نبیند، و آن همه در زوایای خانه ها و غارها و رهبانیت های بی دلیل، بپوسند، تا با مردم و عوام کالانعامی سر و کار داشته باشند که از بهترین اندیشه ها، و پاکترین روح هایش خالی اند.

شاید لفظ و تعبیر “ مسئولیت “ نو باشد، اما تکیه ای که رهبران و روح اسلام بر مسئولیت هنر و علم و ادب - و حتی شعر - دارند، بیش از آنی است که امروز در دنیا مطرح است. تناقض ها و تضادهایی که بدون طرح مسأله مسئولیت، احساس می کنیم، بکی از اساسی ترین و درخشان ترین ملاک های تأکید و اصرار و تعصب اسلام است بر مسئولیت بر علم، شعر، هنر، اندیشه و تحقیق، که تنها وجه ممکن هنر و علم را در خدمت اجتماع و ایمان می داند و شکل مخالفش را با شدت نفی می کند.

شعر جاهلیت، “ هنر برای هنر “ و “ شعر برای شعر “ است، شعر امرؤالقیس و تمام شعرای جاهلی، معلقات سبعه - که هنوز هم در ردیف زیباترین قصاید شعری جهان به حساب می آید، بر اساس ملاک “ شعر، برای خود شعر “ ، به وجود آمد، اما اسلام ( قرآن به صراحت - و الشعراء یتبعهم الغاوون- و مسلمین عملاً و نظراً )، چنانش کوبید، که هرگز تاب سر برآوردن نیافت. و بعد از اسلام نیز - به قول طه حسین - شعرای جاهلی، شعر برای شعر سرودن را، رها نکردند، اما در برابر منطق توده اسلام نتوانستند سر از خرقه زربفت اشرافیان درآرند. اما اینان که اکنون به نام شعرای جاهلی معروفند، واقعاً شعرای جاهلی نبودند که مسلمانان شاعری بودند که شعر را برای شعر می سرودند، و روح اسلام نفیشان می کرد و پیامبر اسلام می گفت: حتی دل مرد پر از چرک باشد بهتر که پر از شعر.

مذهبی که چنان شدید و با بدترین تعبیرات به شعر و شاعر حمله می کند از سوی دیگر، چنان به دفاع از شعر بر می خیزد که باور کردنی نیست.

حسان بن ثابت شاعری است که جز شعر گفتن کاری نمی داند، آنقدر که در جنگ خندق، که تمام مجاهدین، بیرون از شهر، در کنار خندق با دشمن مقابلند و زنان میان حصار، “ او “ در جمع زنان است! و تازه وقتی “ صفیه “ دختر عبد المطلب، یهودی ای - از بنی قریظه - را به جاسوسی در پای حصار زنان می بیند و دفعش را از حسان می خواهد، جواب می شنود که: “ شعر اگر خواسته باشید، از ما ساخته است اما این کار . . . ! “ و چون خود “ صفیه “ پایین می رود و با نیزه اش او را می کشد، و بالا می آید و به حسان می گوید تو مردی، برو و لباس هایش را به غنیمت بردار، می شنود: “ چنین کاری را البته که می کنم! “

همین احسان شاعر، از پیامبر اسلام، چنان تجلیلی می بیند که هیچ شهید و مجاهدی ندیده است. یکی این که از میان دو کنیزی که حاکم مصر برای پیامبر می فرستد - با نام های “ ماریه “ و “ سیرین “ - “ ماریه “ را خود به زنی می گیرد - که ابراهیم از اوست - و “ سیرین “ را به حسان می دهد. و دیگر آن که کاخی را که یکی از اشراف به پیامبر هدیه می دهد - که از قصرهای ییلاقی اطراف مدینه بوده است، و در جایی که پیامبر آرزوی داشتن خانه ای ییلاقی داشته است - این تنها کاخ را به حسان می بخشد. و یک بار به صله شعر کعب بن زهیر، خرقه درویش، بیرون می کند و بر کعب می پوشاند. و همین پیامبری که می گوید: “ چرک “ از “ شعر “ بهتر است می گوید: “ و ان من الشعر لحکمه “، و یک بار در برابر شعری که حسان سروده بود فرمود: “ انما نفث روح القدس علی لسانک “ همانا روح القدس بر زبانت دمیده است.

این همه ستایش هنر از جانب مذهبی که آن همه شعر و شاعر را دشنام می گوید، آن هم برای کسی که هنرش فقط و فقط شعر است!؟ در تحلیل چرایی آن تهدید و این تأیید، فقط این را می توان گفت که پیامبر در برابر شعر غیر مسئول، و شعری که در خدمت هوس های شخصی و احساسات فردی، و در خدمت اشرافیت است - چنان که شعر جاهلی بود - می ایستد و چنان می جنگد که نسلش را قطع می کند. و بعدهاست که خلفاء می آیند و دستگاه های دلقک بازی و حاجب سازی و شاعر پروری، آغاز به کار می کند، تا جایی که آدمی مثل سلطان محمود، فقط چهل و پنج هزار رأس شاعر در دربار خویش می پرورد!

و شعری که از حمایت پیامبر و اسلام برخوردار می شود، شعری است مسئول و متعهد که در خدمت هدف و ایده آل مردم و در کار نجات و آگاهی توده هاست. پس، تو به عنوان یک شاعر و هنرمند، باید تکلیف خود و مردم را روشن کنی و مرزهای اعتقادیت را مشخص سازی. که هنرمند آزاد، فریبی بیش نیست، یا باید به خلق بپیوندی و کمر به نجاتشان ببندی، یا به دشمنان خلق و فضیلت و آزادی . . . راه سومی نیست. و ببینید که چه کوششی شده است - و می شود - تا مسئولیت را از دوش نویسنده و هنرمند بردارند. و اگر فرصت تحلیلی می بود می دیدیم که تمامی پریشانی ها و بدبختی هامان، اگر مستقیماً به این دلیل نباشد که این قدرت ها و اثرهای علمی و هنری در خدمت مردم قرار نگرفته است، لا اقل این هست که اگر این ها مسئولیت انسانی می داشتند، سرنوشتمان به گونه ای دیگر بود.

اسلام که رفت و فقط مسلمین ماندند، مؤمنین و شخصیت های دینی ما هم آن روح و جهت بینش اسلام را گم کردند و فقط شعائر را فهمیدند و احکام فردی را. دلشان به این خوش بود که سلطان محمود به جنگ هندویان نامسلمان می رود و سلطان خدابنده شیعه می شود و گوهرشاد خانم ،ملکه مغولی، مسجد می سازد - بالاتر از این ها را دیگر نمی فهمیدند. همین قدر که فلان قلدر ستمکار با حفظ رژیم و رویه و زندگی فرعونیش، ختنه بکند و طی تشریفاتی به دین مبین اسلام مشرف شود و به تعظیم شعائر بی ضرر بپردازد و اسم غارت هایش را جهاد بگذارد و از یزید بدتر عمل کند و برای حسین، روضه برپا کند، دل های مؤمنین شاد و اسلام، آباد می شد.

همین قدرت ها بودند که منشی و شاعر را به آخور می بستند و می پروردند و ثمره اش این شد که خروارها قصیده و غزل و قطعه و مثنوی و رباعی و ترجیع بند و مستزاد و غیره که ثمره نبوغ هنری و قدرت زیبا آفرین ادبی این ملت و این فرهنگ است یک پول بدرد مردم نخورَد: یا قصیده باشد در مدح ممدوح و یا غزل در وصف معشوق. آن ها هم که دامن از دنیا در کشیده اند و از دستگاه ها بیرون آمده اند باز به سراغ مردم و درد مردم و نیاز مردم نیامده اند، به گوشه انزوای “ عرفان “ و “ تقوی “ و “ زهد “ خزیده و با دل خود به گفتگوها! مشغول شده و شب ها تا صبح ستاره می شمرده اند و یا بال در بال خلسه، به طیران آدمی، از سطح خاک پرواز کرده و مردم را با دنیای پست خود گذاشته و با معراج روحانی خود، تنهایی، به عالم هورقلیایی می رفته اند و آنجاها مشغول عملیات می شده اند.

من به عنوان کسی که از نظر طبقاتی وابسته به توده روستایی این کشور است - یا لا اقل بوده است - می دیدم که همان لحظاتی که دهقان، تمامی عمرش را فدای لذت جویی های ارباب می کرد و ناموسش بازیچه خان و خانزاده بود، و وجودش ابزار دست خان، و شلاق خان، نویسندگان عالی و هنرمندان پر احساس و شعرای حساس ما، در انجمن های ادبی بسیار موقر و محترم! تهران در کار خلق چه آثار عظیمی بودند!

دردشان همه قافیه ای بود که درست جا بیفتد و صدای “ اَعِد “، “ اَعِد “ همپالکی ها را درآورد. و محققین و دانشمندان بزرگمان - به قول خودشان - در همین عصر، پانزده سال مدام کوشیدند و تمانی متن های اسلامی و ادبی هزار سال اخیر را زیر و رو کردند و به این نتیجه رسیدند که: کلمه “ زلیخا “ در هیچ یک از متون قدیمی یافت نشد!! الآن هم رساله های دانشکده های ادبیات ما را نگاه کنید، هنوز شیوه تحقیق همان است که ادوارد براون و قزوینی تعلیم دادند و روح و بینش از آن هم کهنه تر است، میراث “ سیبویه “ است که پس از عمری تحقیق در دم احتضار، حسرتش همه این که: “ مت و فی قلبی شائبه حتی “ ( می میرم در حالی که در قلبم این ابهام و شائبه است که آیا کلمه “ حتی “ حرف جر بود؟ اسم بود؟ چی بود؟ )

درد بزرگ ادبیات و تحقیق غیر مسئول را می بینید؟! قدمای سنگین و بیش و کم مذهبی و پایبند مبانی اخلاقی و اصول انسانی و غیره این ها بودند، موج نویی های مزلف کافه تریاهای جدید را که خودتان می بینید. کار اساسی نیما و انقلابیون ادبی ما در شعر این نبود که وزن را شکستند و سخن را از قید مکرر قافیه ها رها کردند، این بود که روح شعر و جهت نگاه و احساس شاعر را دگرگون ساختند و این زبان خدایی را از قید حصارهای بلند به کوچه آوردند و چنان نیرومند و موفق که گویی اساساً در قالب شعر نیمایی نمی توان مدیحه سرود! نویسندگان احساساتی و نازکدلی که فرو افتادن برگی - که ستم و تاراج باد خزانی قرار گرفته است - چشمانشان را به اشک می نشاند - چون محمد حجازی و علی دشتی - فقط یک بار گذرشان به ده ما افتاد - اتفاقاً به مزینان - و ما با شگفتی و شادی خبر را استقبال کردیم که نویسندگان و ادبای بزرگ تهرانی قدم از محافل گرم ادبی پا به روستا گذاشته اند و از چشم “ فتنه “ و روی “ زیبا “ و دست و دل ممدوح و غمزه معشوق، لحظه ای فراغت یافته اند و به سراغ ما سوختگان کویر و قربانیان رنج و کار و گرسنگی آمده اند؟!

اما نه گرسنگیمان را احساس کردند و صدای تازیانه ها را شنیدند و رنجمان را چشیدند، و نه زندگیمان را دیدند، دیدیم که فقط و فقط به جستجوی “ زیبا “ خانمی آمده اند که نمی دانم از کجا به ده ما افتاده بود و قصه باز همان قصه اسافل اعضاء زیباست و شیخ حسین مزینانی! ( “ زیبای “ حجازی را بخوانید. ) این است نویسنده غیر مسئول، و این است فاجعه ای که “ هنر برای هنر “ می سازد، که نه تنها هنر را از خدمت انسان آزاد می کند، بلکه به خدمت ضد انسان و در کار انحطاط و سرگرمی انسانش می گمارد.

چنین است که امروز، هنر عبارت شده است از خوراک هایی که هنرمندان، برای کسانی تهیه می کنند که نمی دانند بعد از سیری دیگر چه بخورند و وقتشان را چگونه بگذرانند؟ و نویسندگان، خوراک های جنسی و پلیسی و سرگرمی های ذهنی و خیال پردازی های فکری می سازند، برای کسانی که فارغ از زندگی مادی، در اندیشه اشتغال اوقات فراغتشانند و پر کردن پوچی زندگیشان!

و تحقیقات دانشگاهی علماء با مردم و سرنوشت مردم تماسی ندارد و به خاطر حقیقت علم! بزرگترین ابزارها را به دست دشمنان انسان می دهند. این است که از این همه پیشرفت هنر و نقاشی و موسیقی و علم و شعر شعر و ادب و تکنیک و فیزیک، هیچ کس از توده را بهره ای نیست. گرچه بسیارند کسانی که وضع زندگیشان بهتر شده است، اما این ها مصرفی هایند نه تولیدی ها.

“ هنر برای هنر “، “ علم برای علم “، و “ مذهب برای مذهب “، و همچنان که هنر برای هنر، تجلیل از هنر می ماند، و علم برای علم، تجلیل از علم، و به خدمت انسان گماردن هنر و علم، تحقیر هنر و علم می ماند، مذهب برای مذهب نیز، اصالت دادن به مذهب می شود و به خدمت کمال انسانی درآمدنش، وسیله کردن مذهب و تحقیر مذهب است!!

اما در چنین تجلیلی عامیانه یا عوام فریبانه و در زیر این جلال دروغین، حقیقت و حیات مذهب منجمد و تعطیل می شود. همچنان که حقیقت و حیات هنر و علم. این است که امروز می بینیم، مذهب، شعائر مذهبی، مراسم دینی، عبادات، سنت ها و حتی مخارج و ابراز احساسات مذهبی - در اسلام، مسیحیت . . . - بیشتر از گذشته است، مسجد پیامبر را مقایسه کنید با مساجدی که هر یک شاهکاری از هنر و ذوق و نبوغ و طلا و سرمایه است. این تجلیل از مسجد است، اما در حقیقت خالی کردن مسجد است از محتوی.

مذهب به خاطر مذهب، نماز به خاطر نماز، روزه به خاطر روزه، حب علی به خاطر حب علی، قرآن به خاطر قرآن . . . یعنی علی و قرآن و روزه و نماز و تشیع و اسلام را تجلیل کردن، اما از مصرف انداختن. یعنی آنچه را که وسیله نجات است در طاقچه و قاب طلایی گذاشتن و هی در برابرش خم و راست شدن و تعظیم و تجلیل و سجده کردن، بی آن که هیچ دردی دوا شود. این است، مذهب برای مذهب!

مذهب و تمام اصلاحات مشابهی که احساس دینی را در فرهنگ اسلامی و ابراهیمی نشان می دهد - بر خلاف اصطلاح مشابهش در لاتین - Religion - به مفهوم راه است. سلک، راه های پیچ و خم دار کوهستانی است - مثل “ سانتیه “ طریقت، راهی است از منطقه ای به منطقه ای، مثل راه های سفر. شریعت، راه آب است، راهی که از کناره بلند رودخانه پایین می آید تا سطح آب، تا برداشتن آب ممکن گردد و دست تشنه نیازمندی که در طلب آب آمده است به آب برسد.

صراط، در لغت - به معنی اولیه اش - راهی است که به معبد می رود. مذهب نیز از
“ ذهب “ به معنی رفتن است، یعنی راه و روش، راه رفتن. دین نیز یکی از معانیش راه است. امت که جامعه اسلامی است از ریشه “ ام “ به معنی آهنگ و راه است.

امامت نیز هم ریشه امت است، و به معنی راهنمونی و راهبری است و عبادت به معنی هموار شدن و هموار کردن راه است ( عبد الطریق ). حج به معنی آهنگ و قصد جایی کردن است و طواف بر گرد محوری حرکت کردن. و سعی، از نقطه ای به نقطه ای، در کوشش برای یافتن مطلوبی، دویدن است. و سبیل، مطلقاً به معنی راه است.

می بینیم اصطلاحات رایجی که اساسی ترین مبانی اسلامی را بیان می کند و حتی اصطلاحاتی که بر خود دین اطلاق می شود در فرهنگ نخستین اسلام، همه به معنی راه و حرکت در راه است و این فلسفه مذهب و همه عقاید و اعمالی را که مذهب مطرح می کند نشان می دهد. یعنی وسیله ای که باید از آن عبور کرد و به مقصدی رسید، نه این که در راه ایستاد و به تجلیل های بی حقیقت و بی هدف پرداخت. که این بدان می ماند که از “ راه “ نه به عنوان وسیله ای برای رسیدن به مقصود و مقصدی، بلکه برای نفس “ راه “، استفاده کنیم و به تزئین کردن و چراغانی کردن و آراستنش بپردازیم.

این، یعنی راه برای راه، یعنی رفتن، نه برای رسیدن، بلکه برای قدم زدن، بی هدف، بی دلیل، بی نتیجه. و اگر تمام عمرمان را در راه باشیم اما در آن بایستیم و یا قدم بزنیم و به رفتن و رسیدن نیندیشیم، یک گام هم راه به جایی نمی بریم. همچنان که نبرده ایم و این است معنی سخن علی وار علی، که: “ آن ها که بی دانش و ناآگاه عبادت می کنند همچون خر گردنده خراسند، راه می پیمایند و به جایی نمی رسند، صبح تا شام در حرکتند و در راه، اما در پایان راه به همان نقطه می رسند که آغاز کرده بودند “. معنی عبادت برای عبادت، مذهب برای مذهب و راه برای راه این است.

راه نه برای راه، بلکه برای رسیدن به هدف، و مذهب نه برای مذهب بلکه راهی به سوی هدف. اما امروز، مذهب برای مذهب است که ارج دارد، و این است که اعتقاد به مذهب، از معتقد به آن مذهب سلب مسئولیت می کند. آن هم از کدام مذهب؟ از خود اسلام که اصولاً عمیق ترین و روشن ترین و قاطع ترین بیان را برای نشان دادن مسئولیت انسان انتخاب می کند، زیرا وقتی عقاید مذهبی، شعائر مذهبی و احکام مذهبی خود هدف شد، هرکه مذهب داشت به هدف رسیده است و دیگر مسئولیتی بارش نیست. نماز برای نماز به این معنی است که هرکه نماز گذاشت مسئولیتش را انجام داده است اما قرآن که می گوید: “ ان الصلاة تنهی عن الفحشاء و المنکر “ به این معنی است که نماز وسیله نفی و نهی زشتی و بدی است و اگر نماز کسی چنین نقشی نداشت و این نتیجه ها از آن برنیامد، نماز گزار و بی نماز یکی است، اتومبیلی که مرا به جایی نبرد با اتومبیل نداشتن یکی است. اتومبیل برای اتومبیل یعنی چه؟
در اسلام، انسان موجودی است که امانتدار خداست و برگیرنده امانتی که خدا بر زمین و آسمان و کوه ها، عرضه کرد و نپذیرفتند. امانت را انسان برداشت، یعنی “ مسئولیت “ را پذیرفت که “ امانت “ همان “ مسئولیت “ است. پس انسان به خاطر انسان نیست، انسان آزاد غیر مسئول نیست، آزاد مسئول است، نه مجبور است و نه آزاد.

در قرآن و در اعتقادات ما، اساس مسئولیت با شدت و وضوحی تمام، مطرح است - امروز معنایش را چنان منقلب کرده اند که به راستی معجزه است! - مثلاً این که در قیامت دست و پا و چشم و گوش آدمی، عملی را که کرده اند، شهادت می دهند، بیان کننده این است که جزء جزء و اندام اندام فرد انسانی، در برابر رسالت انسانیش مسئولند. آنوقت امروز بحث در این است که آیا پس از این که استخوان پوسیده و شبهه آکل و ماکول درباره اش اجرا شد، می تواند سؤال را پاسخ بگوید؟ آیا دست و پا با کلمات و الفاظ و آواز شهادت می دهند یا نه، به زبان خودشان حرفشان را بیان می کنند؟ . . . تحقیقات رفته است در جهت حل مشکل تکنیکی شهادت در قیامت!

مؤمنین می گویند بله، دست و پا و دل و چشم و گوش به زبان فصیح عربی شهادت می دهند و حرف می زنند و روشنفکران می گویند: نه، از لحاظ فیزیولوژی درست نیست، بعد از مردن، این اعضاء، ماده کانی می شوند و وارد بدن گیاهی و حیوانی و انسانی دیگر می شوند و اصلاً علم امروز ثابت کرده که دست و پا و گوش و چشم نمی توانند سخن بگویند. می بینیم که نظریات چگونه است که هرکدامش را نفی و اثبات کنیم به ارزشی دست نیافته ایم. چرا که اینجا سخن بر سر مسئولیت است و شدت و سنگینی و حساسیت مسئولیت فرد، حتی عضو عضو فرد! و این مباحث خیلی علمی و تحقیقات علمایی و دعوای متدین و متجدد نتیجه اش فقط این است که معنی اصلی این آیه شده است هیچ!

قرآن می گوید: “ ان السمع و البصر و الفواد کل اولئک کان عنه مسئولاً “، گوش و چشم و دل - احساس - همه مسئولند. یعنی مسئولیت بر جزء جزء و بعد بعد روح اندام آدمی بار است. کلکم راع و کلکم مسئول عن رعیه. مسئولیت مخصوص رهبر نیست. به روحانی و روشنفکر اختصاص ندارد، در این جمع، هر فردی مسئول رهبری همه است - و این درست سخن معروف سارتر است که بزرگترین نقطه برجسته و ممتاز اگزیستانسیالیسم او است و پایه اخلاق و ملاک ادعای او که اگزیستانسیالیسم، اومانیسم است و فلسفه مثبت و عینی: “ هرکس با انتخابی که می کند - چون دوست دارد که همه مردم از او پیروی کنند و چنان کنند - با هر انتخابش، برای همه بشریت گویی قانونی کلی وضع می کند و از اینجاست که مسئولیت هر فرد انسانی در زندگی اجتماعیش به اندازه مسئولیت به عهده گرفتن سرنوشت همه انسان ها دلهره آور و سنگین است “.

اسلام، در توصیف عالم بی عمل - که باز مثل بسیاری از مفاهیم عالی ورد زبان است و تکرار می شود، بی آن که از نوع عمل سخنی به میان آید و اگر هم می آید باز مقصود “ عمل بی علم “ است یعنی “ عمل برای خود عمل “ که مقصودش دانشمندی است که نسبت به زمان و سرنوشت توده و سرگذشت جامعه و روح و فرهنگ و ایمان و عواملی که به گمراهی و تخدیر و انحراف ذهنی مردم احساس مسئولیتی ندارد، حتی آنچه را که ما نزاکت ادبی! می گوییم ترک می کند و می گوید:
مثل الذین حملوا التوراة ثم لم یحملوا کمثل الحمار، فمثله کمثل الکلب.
عالم مذهبی غیر مسئول همچون خر است، همانند سگ است!!

هر انسانی امانتدار خداوند است - چون فرزند آدم است - و مسئول. و نه تنها مسئول گروه و خانواده و مردم خویش، که در برابر تمام وجود و اراده حاکم بر وجود، و در برابر همه کائنات مسئول است. این است دامنه مسئولیت انسان. اما در اسلام بزرگترین مسئولیت متوجه علم است. این است که در آن نهضت تازه پای اسلام در عربستان، که برای درگیری با بت پرست ها، و دشمنان، اشراف و قدرت های مهاجم، به مجاهدین نیاز افتاده است، رهبر نهضت با کلامی مجاهدین را آواز می دهد، که بشریت هنوز در دوره نبوغ و فرهنگ و دانشش فاقد چنان تعبیر درخشانی است که از سینه جامه ای بی سواد - حتی بی خط و کتابت - می جوشد که: “ مداد العلماء افضل من دماء الشهداء “

در ارزش، مرکب دانشمندان از خون شهیدان برتر است. و از چنین تعبیری آیا این معنای بلند روشن استنباط نمی شود که: اولاً خون و مرکب، مسئولیتی مشابه دارند، و ثانیاً مسئولیت مرکب از مسئولیت خون حساس تر و سنگین تر است؟ این است که قرآن در جامعه ای بی سواد - که پیامبرش در آغاز کار، حتی در مدینه فقط یک منشی دارد و آن هم یهودی است و خودش نیز یک امی است به کتاب، مرکب، قلم، و به آنچه که می نویسند سوگند می خورد ( ن و القلم و ما یسطرون ) اما به قلمی که مسئول است، و به مرکبی که همزاد برتر و خویشاوند والاتر خون است.

این است که علم و عالم را در زبان قرآن و اسلام، نه بنا به عقیده متجددان، مطلق هر علم و هر عالمی و متخصص در رشته ای می دانم و نه مثل بسیاری قدما، می گویم فقط علم دین است و یعنی فقه و علم بر احکام دینی، بلکه عالم در اینجا درست به همان معنی است که امروز در فرهنگ ها و ادبیات اجتماعی و ایدئولوژی های مردمی و انقلابی و مسئول، برای “ روشنفکر “ قائلند. “ علماء امتی افضل من انبیاء بنی اسرائیل “ ( دانشمندان امت من، برتر از علماء بنی اسرائیلند ). در این سخن، پیامبر اسلام، عالم را همردیف و مشابه پیامبر و علم را ادامه نبوت می داند، و از نظر ارزیابی، رسالت دانشمندان تاریخ و جامعه خویش را از رسالت پیامبران تاریخ بنی اسرائیل سنگین تر و برتر و پر ارج تر می شمارد.

این علم مسئول است، مسئولیتی که همراه و همگام نبوت است. و همین نتیجه را در حدیثی دیگر باز می گوید که: “ العلماء و رثة الانبیاء “ ( دانشمندان، وارثان پیامبرانند )! چه چیز به ارث می برند؟ آگاهی را و مسئولیت در برابر زمان و نسبت به سرنوشت مردم را. این مسأله دقیق، در تشیع، به صورت سه اصل طرح شده است، که اگرچه ظاهراً مطرح نیست اما در متن تشیع، عمل تشیع، و در فرهنگ و اصول اعتقادی و عملی تشیع مشخص است.

تاریخ، در بینش و برداشت تاریخی شیعه، سه دوره دارد:
الف: دوره اول که رهبری مردم - برای نجات و کمال و آزادی، و قسط و عدالت - با نبوت است.
ب: دوره دوم که فصل پایان نبوت است و دوران خاتمیت و آغاز “ امامت “. در این دوره، رهبری مردم به دست نظام امامت می افتد.
ج: دوره سوم که از غیبت امام آغاز می شود - یعنی دوران “ غیبت بزرگ “ - رهبری و هدایت خلق، و بسط حکمت، و استقرار عدالت و قسط یعنی آنچه که رسالت نبوت و امامت بود به عهده علم است. اما نه به عنوان دانستن مجموعه ای از اطلاعات علمی که دیگران نمی دانند، بلکه به معنی آگاهی ای شبیه به آن آگاهی که پیامبران می بخشند.

بر خلاف آنچه که فهمانده اند و می فهمیم، دوره غیبت، دوره نفی مسئولیت و انتظار منفی ظهور، نیست، بلکه دوره سنگین تر شدن و مستقیم تر شدن مسئولیت انسان است. در این دوره، عالم، رسالت و مسئولیتی مشخص، سنگین و صریح در برابر خدا و مکتب و علمش، و در برابر امام و مردم، به عهده می گیرد.

و این، عبارت است از “ نیابت “. نیابت، یعنی مسئولیتی که علم به عهده می گیرد تا ادامه دهنده راه امام و نهضت نبوت باشد. در این لحظه تاریخی مسئولیت و وظیفه علم، رهبری خلق و حکومت بر مردم و آموزش دادن و آگاهی بخشیدن به توده، و آشنا کردن دائم مردم است با مکتب و زمان و سرنوشت و مسئولیتش.

در این دوره، غیبت، تعطیل مسئولیت های اجتماعی نیست، بلکه برعکس آنچه می پزند و پخته اند! تمام مسئولیت نبوت و امامت به دوش علم و عالم قرار می گیرد.

اجتهاد، تحقیق آزادانه محقق مسئول است - نه محققی که می خواهد حقایق را برای کتاب ها، آزمایشگاه ها و دانشگاه ها . . . کشف کند -، برای مردم و سرنوشت مردم و بهتر فهمیدن عقاید و ارائه جدید راه حل ها و پاسخ به نیازهای زمان و طرح ضرورت های زندگی اجتماعی و روشنگری و هدایت جامعه اش بر اساس مکتب.

اجتهاد، مسئولیت مشخص و سنگین مذهب تشیع است که بر دوش عالم محقق گذاشته می شود، تا بر حسب پیشرفت علم و آگاهی مردم، تلقی و برداشت مذهب را در ذهن و اندیشه و دریافت علمی زمان، تحول ببخشد و تحقق اسلام و مکتبش را بر حسب نیاز زمان و به میزانی که در هر زمان امکان کشف و فهم آن حقایق می رود، ممکن کند.

و از همه مهمتر، این رسالت بزرگ عالم است که بر اساس احکام و اصول مکتب بزرگی که در اختیار دارد، و بر حسب نیاز و حرکت و ضرورت زمانی که در آن می زید - و مذهبش نیز باید زنده بماند - باید به احکام و برداشت ها و فهم تازه متناسب با زمان - و متناسب با نیاز زمان و ضرورت بشر و نسل این زمان - دست بیازد و استنباط و استخراجشان کند، تا مذهب بر چهارچوب شرایط کهنه و گذشته - که دیگر گذشته است - نماند و منجمد نشود، و از زمانش واپس نیفتد.

و این بدان معنی نیست که فقیه - به جای کشف حوادث جدید زمان و پاسخ یابی اسلامی - بنشیند، تا بانک و سرقفلی و بیمه بیاید، و او حکم توجیهی شرعیش را بگوید، بلکه باید بر حسب تغییر و تحول نیازها و ضرورت ها، روح و بینش و برداشت عقاید و استباط احکام و نقش فقه اسلامی - به وسیله مجتهد مسئول یعنی محقق آزاد و مسئول - تحول و تکامل بیاید.

و اینجاست که دیگر بار، اجتهاد نفس مسئولیت دانشمند را در هدایت فکری و علمی جامعه و در طول تحول زمان و تغییر ارزش ها و نیازها - با این خصوصیت و سنگینی و صراحت - مطرح می کند.

گاهی می بینی کسی از ایلام - مثلاً - نامه نوشته است و مشکلی طرح کرده است که در می مانی و از خود می پرسی، آیا تمامی مشکلاتش را حل کرده است، که بدین اولین و آخرین مشکل رسیده است؟ می بینیم مشکلی که به عنوان سؤال طرح کرده این است که فرزندان آدم و حوا - که خواهر و برادر بودند - چگونه با هم ازدواج کردند؟ و راه حل ها، شنیدنی تر از صورت مسأله ها می نماید. یکی می گوید، حوا در شکم همیشه دوقلو می زایید! یکی پسر و یکی دختر! دختر شکم اول، با پسر شکم دوم، و دختر شکم دوم، با پسر شکم اول، ازدواج می کردند! ( نبوغ را ببین که این همه زحمت و پیدا کردن راه حل برای شرعی کردن ازدواج آن ها آخرش هم باز اشکال شرعی بر سر جایش! ).

و دیگری نبوغ آسا حکم می دهد که جنیه ای - جن ماده - برای قابیل، و پری زاده ای برای هابیل، فرستاده شد تا تکلیف فرزندان آدم روشن شود! و از اینجاست که این نظریه علمی پیدا شد که زنان جنس مردها نیستند! حالا، کدام “ عمل خیری “ در محضر، متوقف شده بود، که به این اثبات حلال زادگی و یافتن کلاه شرعی نیاز افتاده بود چیزی است که خود عالمند!

و یا مشکل همه این است که رابطه صفات خدا با ذات خدا چیست که کسی نیست بپرسد به تو چه مربوط است، مگر مغز موش تو می تواند چنین مسأله ای را حل کند؟! و یا بحثی هزار ساله دارد بر سر جبر یا اختیار. و بعد خود، در زیر شلاق بنی امیه و بنی عباس - و وارثانشان - در حال جان دادنند، و نمی فهمند که در جبر پلیدی و بدبختی و اختناق غوطه می خورند. اما در پی اثبات اختیارند آن هم نه زمین و زندگی، بلکه در هوا و آسمان و غیبت، و در پیش از خلقت!

در حل مسأله ترافیک و اتوبوسرانی تهران مانده ایم آنوقت می خواهیم جمع حدوث و قدم را در ذات الهی، حل کنیم! این است منحرف کردن ذهن ها، و ساختن مشکلاتی کذایی، تا مشکلات راستمان را نیابیم و راه حلشان را نشناسیم. با عده ای از دوستان در سفر حج می رفتیم خدمت یکی از دانشمندان، قبل از تشرف، من در بین راه برای رفقا پیشبینی کردم که چه مسائلی به عنوان مسائل علمی و مشکلات اجتماعی آنجا مطرح خواهد شد و برای حلش کوشش و اجتهاد خواهد گردید. از شش مسأله ای که پیشبینی کردم چهار تا درست درآمد و دو تای دیگر هم که مطرح نشد یکی به این علت بود که خود رفقای ما مسائل دیگری طرح کردند و یکی به این علت که دیگر وقت نبود.

یکی از آن “ مشکلات علمی و اجتماعی “ اسلام که آنجا مطرح شد و مدت ها بحث و جنجال و کوشش و حساسیت دست جمعی برای حل فوریش مصروف شد، مسائلی از قبیل صهیونیسم و استعمار و عقب ماندگی و فقر کشورهای اسلامی و قطعه قطعه شدن امت مسلمان و تضاد استثمار و تفرقه و هجوم فرهنگ غربی و مسخ فرهنگ اسلامی و بیگانگی نسل جدید غرب زده با اسلام و نفی و مسخ تاریخ و انحطاط فکری مسلمین و مشکلات فرقه ای و . . . هیچ کدام نبود، مشکل این بود که: “ در قطب شمال یا جنوب، که شش ماه شب است و شش ماه روز، اگر احیاناً انسان هاای بتوانند در آنجا زندگی کنند و یا از آنجا بگذرند، و اگر مسلمانی تصادفاً در آنجا بود یا یکی از ساکنان احتمالی آنجا، احتمالاً تحت تأثیر اسلام قرار گرفته و مسلمان شد، حکم نماز و روزه اش چه خواهد بود؟

تا بالاخره پس از کشاکش های علمی و اظهار نظرها و فرضیه ها و فتواهای مختلف، شخص دانشمند مزبور که مرد بزرگ و روشنی هستند فرمودند: فتوای من این است که مسلمانی که در قطب شمال یا جنوب زندگی می کند احکام نماز و روزه از او ساقط است چون نماز، نماز صبح و ظهر و عصر و مغرب و عشا در شبانه روز است و آنجا نه شبانه روزی است و نه صبح و ظهر و عصر و مغرب و عشاای، روزه هم روزه ماه رمضان است و آنجا اصلا ماهی نیست که ماه رمضانش باشد.
ادامه دارد...
مجله خواندنی ها
مجله فرارو
bato-adv
bato-adv
bato-adv
bato-adv
bato-adv
پرطرفدارترین عناوین