فرارو- پریسادات هاشمیمقدم؛ در سال 1391 پایه ششم به سیستم آموزشی ایران اضافه شد؛ در نتیجه مقطع ابتدایی با کمبود چند ده هزار معلم روبرو گردید. ظاهر امر این بود که این مسئله با برنامهریزی قبلی به تایید رسیده است، اما آن چه که در ادامه انجام گرفت، وجود برنامهریزی در این امر را با شک همراه میکند.
تامین معلم برای دانشآموزان اضافه شده به این مقطع مورد بحث است. تقریباً ظرف مدت کوتاهی تمام نیرو های مورد نیاز خود را تامین کردند. اما چگونه؟
بیشتر این معلمان از مقاطع متوسطه یک و دو (راهنمایی و دبیرستان) به ابتدایی منتقل شدند، به گونهای که برای بیشتر آنها حالت اجبار و ناچاری داشت.
بدین صورت که معلمانی را که خواهان جابجایی در مناطق یا از شهری به شهر دیگر بودند، به شرطی موافقت میکردند که حاضر بشوند به مدت سه سال در مقطع ابتدایی تدریس کنند. مسلم است معلمی که روزانه مجبور بود مسافت زیادی را برای رفت و برگشت طی کند، ترجیح میداد نزدیک به محل زندگی خود باشد و برای سه سال از تخصص و تجربهی خود دور باشد.
ظاهر امر ساده به نظر میرسد، اما معلمی که بهعنوان مثال بیست سال فیزیک یا تاریخ یا عربی یا... تدریس کرده، آن هم با نوجوانان و جوانان و آشنایی با خلق و خوی این گروه سنی، به یکباره خود را درگیر کودکان ابتدایی با دروس عمومی و خاص آنها میدید.
برای نمونه، نگارنده مدت بیست سال در مقطع متوسطه (راهنمایی) تدریس کرده و به دلیل جابجایی از شهری به شهر دیگر، به ناچار و با توجه به شرایطی که داشت، قانون بند دال را پذیرفت و علیرغم اینکه تخصص و تدریس خود را که علوم اجتماعی بود بسیار دوست میداشت و با علاقه کار میکرد، اکنون مجبور است پس از گذشت پنج سال همچنان در مقطع ابتدایی بماند.
هر چند دورههایی در ارتباط با آموزش ابتدایی برگزار شد، اما بسیاری از مشکلات و نارضایتیها همچنان پا برجاست. برای نمونه، علیرغم تعهد سه ساله بودن این دوره برای موافقت با جابجایی، اکنون پنج سال است که این معلمان در مقطع ابتدایی تدریس میکنند و کسی هم پاسخ منطقی نمیدهد. در پاسخ به اعتراضها گفته میشود: «چون نیاز داریم تا هر وقت لازم است باید در این مقطع بمانید و کار کنید».
در اینجا بحث انگیزه به خوبی نمایان میشود. اینجا بحث تولید کالا یا خدمات نیست. این پرورش انسان است، تولید انسانیت است. با اطمینان میتوان گفت که بیش از نود درصد این معلمان که به آنها بند دال میگویند، از وضعیت موجود به شدت ناراضی هستند و به اجبار و از روی ناچاری و دور از تخصص و تدریس خاص خود، مجبور به آموزش کودکان ابتدایی هستند.
اگر آمار این گروه معلمان را در سراسر کشور محاسبه کنیم، در حدود چند ده هزار نفر خواهند شد و بنابراین، تعداد دانشآموزانی که از جانب این آموزگاران آموزش داده میشوند، به رقمی میلیونی خواهیم رسید. اینجاست که اهمیت موضوع آشکار میشود. نیروهایی که بدون علاقه و انگیزه کار میکنند، چگونه میتوانند انگیزهی لازم را در فراگیران ایجاد کنند؟
نکتهی مهم اینجاست که کودکانی که آیندهسازان این مملکت هستند، چگونه و از سوی چه کسانی آموزش میبینند؟ آیا این همان مدیریت منابع انسانی است؟ آیا انگیزهی کار و پیشرفت را برای معلمان و به دنبال آن برای دانشآموزانمان فراهم کردهایم؟
البته بهطور حتم، همکاران فرهنگی در انجام فعالیتهای پرورشی و آموزشی کوتاهی نخواهند کرد و متعدانه کار میکنند، اما در واقع تعهد اگر با رضایت و انگیزه باشد، خود به خود درونی شده و بهترین بازدهی و نتیجه را خواهد داد.