گانگسترهای آمریکایی-یهودی در سال 1933 میلادی قصد
ترور هیتلر را داشتند.
اما اسناد منتشره نشان میدهد که FBI مانع تغییر تاریخ شد. رابرت راکْوِی
گزارش میدهد.
به گزارش فرادید به نقل از تبلت مگ،
رابرت میگوید: «در سال 1933 میلادی، یک یهودی محترم که هیچگونه سابقه
جنایی نداشت، به من نزدیک شد و کمک خواست. او از من خواست با یکی از دوستان
سابقهدارم صحبت کنم تا هیتلر را بکشد.»
مدتی به آن مرد یهودی زل زدم. اصلا باورم نمیشد؛ طرحی برای ترور
هیتلر در سال 1933؟ طرحی که گانگسترهای آمریکایی-یهودی هم در آن دست داشته
باشند؟ آیا شوخی نمیکرد؟ ماجرا خیلی دور از ذهن به نظر میرسید: یک
خیالبافیِ کاملا پیر زنانه! واقعا دو به شک بودم.
طرح ترور
با این حال درخواست آن مرد را روی کاغذ پیاده کردم. او میگفت
که آن شخص باید به زبان ییدیش [زبانِ رایج برخی جوامع یهودیانِ اشکنازی در
اروپای شرقی و مرکزی] تکلم کند تا در آلمان به هیچ مشکل زبانی برنخورد. او
همچنین گفت که حاضر است به تیم ترور مبلغ 2500 دلار پرداخت کند و تمام
هزینههای جانبی را نیز به عهده بگیرد. او گفت که «آن مرد یهودی محترم» به
او گفته که «افرادی را در آلمان داریم که حاضرند به ما کمک کنند.» این
دقیقا همان طرحی بود که آن شخص برای ترور هیتلر در سر داشت.
اسم مستعار منبعی که از آن صحبت میکنم «هلندی» (Dutch) بود. او
یکی از بازنشستههایی بود که برای کتابم با او مصاحبه کردم: «اما برای
مادرش خوب بود: زندگی و جرایم گانگسترهای یهودی.» طبق یادداشتهایم، من در
روز 15 اوت سال 1988 میلادی در "کافه پیکاسو" واقع در خیابان هِرزلیا پیتوآ
با او ملاقات داشتم. آن کافه حدود 20 کیلومتریِ شمال تلآویو بود. آن
سالها، او در رژِیم صهیونیستی زندگی میکرد.
او گفت: «دوستانم مرا هلندی صدا میزنند. مشکلی ندارد، تو هم مرا
هلندی صدا بزن.» ملاقات در کافه پیکاسو تنها باری بود که همدیگر را حضوری
دیدیم. او حتی به من گفت که مبادا تا روزی که نفس میکشم، نام خانوادگیاش
را به زبان بیاورم. من هم بیدرنگ قول دادم. او در سال 1993 از دنیا رفت.
بعدها فهمیدم که نام خانوادگیاش "گلدبرگ" بوده است. تا جایی که میدانم،
من آخرین نفری بودم که او در آن رابطه با کسی صحبت کرد.
"هلندی" بیش از یک نفر را به آن دنیا فرستاده!
خوب به خاطر دارد که قد هلندی حدود 170 سانتیمتر بود. او
چهارشانه بود و موهایش کمکم داشت سفید میشد. به نظرم آمد که سنش حدود 80
باشد و احتمالا در جوانی خوشتیپ بوده ولی زمانه سخت تلافی کرده بود. وقتی
فنجان قهوه را برداشت، دستانش میلرزید. قبل از هر چیز از من پرسید که کارم
چیست و چه سابقهای دارم و چرا میخواهم با او صحبت کنم. جواب دادم که در
دیترویت به دنیا آمدهام و دکتری تاریخ از دانشگاه میشیگان گرفتهام. بعد
توضیح دادم که در حال مطالعه بر روی مبحث "یهودیان و جرایم سازمان یافته»
در ایالات متحده هستم. بعد در مورد برخی از افراد باسابقه صحبت کردیم؛
افرادی مثل «مِیر لانسکی» که در سال 1980 هم با او مصاحبه کردم.
هلندی
کمی به من خیره شد و گفت: «گانگسترها! چرا یک استاد یهودیِ خوب مثل تو
باید در مورد این اراجیف بنویسد؟ موضوعات بسیار دیگری وجود دارد که میتوان
در موردشان نوشت، اما گانگسترها اصلا موضوع جالبی نیستند.» حدود 10 دقیقه
مدام داشتیم در مورد موضوع پژوهش من صحبت میکردیم. بعد او شروع کرد و در
مورد زندگیاش برایم گفت. او گفت که در نیویورک بزرگ شده و در 13 سالگی ترک
تحصیل کرده است. پس از آن نیز از گداها و افراد مست دزدی میکرده تا پولی
به جیب بزند. به خاطر هیکلش هم گاهی اوقات نقش شرخر را بازی میکرده است.
او حتی گفت که بیش از 40 نفر را مجروح کرده و «بیش از یک نفر را به آن دنیا
فرستاده است.»
بچهها زدند زیر معامله!
هلندی با ماجرای ترور هیتلر حرفهایش را تمام کرد. او گفت که با
برخی از "بچهها" در این مورد صحبت کرده است. آنها از نازیها متنفر
بودند و میدانستند که چه بلای بر سر یهودیها میآورند. بچهها گفتند که
حاضرند به آلمان بروند و کار را یکسره کنند. اما پیش از اینکه همه پای
معامله بنشینند تا قرارداد نهایی شود، «آن حرامزاده "جی. ادگار هوور" (J.
Edgar Hoover) و ماموران پلیس فدرال از راه رسیدند و بچهها را سوال پیچ
کردند.» به همین خاطر بچهها زدند زیر قرارداد! معامله به هم خورد. هلندی
کمی در موردش صحبت کرد و گفت: «واقعا شرمآور بود... ای کاش آن کار را
میکردیم و آن حرامزاده را میکشتیم. باورتان میشود؟ آن وقت ما میشدیم
قهرمان! بهمان مدال میدادند.»
آیا مدرکی برای اثبات حرفت داری؟
وقتی حرفهایش تمام شد، به او گفتم که «آیا مدرکی برای اثبات حرفت داری؟»
او پرسید: «مدرک؟ چه مدرکی؟»
جواب دادم: «من در مورد اسناد حرف میزنم، نامهها؛ هر چه باشد یک تاریخدان هستم. عاشق مدرکم.»
او زد زیر خنده و گفت: «لابد داری شوخی میکنی؟ هیچ مدرکی نیست.»
چند لحظه بعد گفت که احتمالا هوور چیزی در این مورد نوشته باشد و
شاید باید آمار آن را واشنگتن بگیرم. دیگر گانگسترهای یهودی که من با آنها
مصاحبه کرده بودم، به من میگفتند که چگونه در دهه 30 میلادی به یهودیها
کمک میکردند و با گروههای ضد عبری و طرفدار نازی مقابله میکردند. شاید
داشتند من را تحت تاثیر قرار میدادند. شاید در پیری به این فکر میکردند
که چگونه میتوانند جنایاتشان در جوانی را سرپوش بگذارند. احتمالا به عمد
فراموش میکردند که اولین خفتگیریهایشان از همان یهودیها هممحلشان بوده
است. به نظرم آمد که احتمالا تمام این موارد در مورد هلندی هم صدق کند.
شاید از خودش یک داستان درآورده یا شاید به من همان چیزی را تحویل داده که
میخواستم.
***
پروندهای با عنوان «آدولف هیتلر»
یک سال بعد، داشتم پژوهشم را در آرشیو ساختمان FBI در واشنگتن
تکمیل میکردم. پشت میزی نشسته بودم و منتظر یک پرونده بودم. همان آن بود
که پروندهی روی میز کناری، توجهم را به خود جلب کرد. عنوان آن پرونده این
بود:
آدولف هیتلر.
با
خودم گفتم که چرا FBI باید یک پرونده برای هیتلر داشته باشد؟ پرونده را
باز کردم و یادداشتها و گزارشها و نامههای داخل آن را نگاهی انداختم:
تلاش برای ترور هیتلر توسط یهودیهای آمریکا در سال 1933 میلادی. شاید
هلندی داشت راستش را به من میگفت.
آن پرونده با شماره 53615-65 در مورد طرح ترور بود و نام یک نفر
در پرونده ذکر شده بود. آن طرح احتمالا مراحل ابتدایی را گذرانده بود اما
توسط وزارت دادگستری آمریکا خنثی شده بود. آنها احتمالا برای وقوع یک
اتفاق بینالمللی – کشته شدن پیشوای آلمان توسط یک تبعه آمریکایی – تلاش
کرده بودند تا هیتلر را نجات دهند.
نامه به سفیر آلمان
طرح ترور توسط نامهای در 23 مارس 1933 توجه مقامات آمریکایی را
به خود جلب کرد. این نامه روی یک کاغذ سفید تایپ و خطاب به سفیر آلمان
نوشته شده بود. سفیر آلمان نیز آن نامه را در روز 28 مارس به «کوردل هال»
(Cordell Hull)، وزیر وقت امور خارجه ایالات متحده آمریکا، ارجاع داد که وی
نیز نامه را به هومر کامینگز (Homer Cummings)، دادستان کل ایالات متحده،
ارسال کرد.
جناب آقای محترم،
از رئیسجمهور روزولت
خواستهام تا آشکارا از دولت شما در مورد رفتار خشونتآمیز نسبت به یهودیان
در آلمان اعتراض و پایان فوری این رویه را خواستار شوند.
اگر وی چنین اقدامی را انجام ندهد، شخصا به آلمان رفته و هیتلر را ترور خواهم کرد.
دوستدار شما،
دنیل استرن
دیپلماتهای آلمانی خواستار
پیگیری کامل این نامه تهدیدآمیز شدند. گفتنی است سفیر آلمان «فردریک ویلهلم
فون پریتویتس» به دلیل انتصاب هیتلر به عنوان صدراعظم این کشور از سمتش
استعفا داد.
بالا گرفتن اعتراضات یهودی و جدی شدن مسئله استرن
فرانکلین روزولت تازه چند هفته بود قدرت را به دست گرفته بود و
باید با رکودی سراسری دست و پنجه نرم میکرد. اتفاقات آلمان، من جمله رسیدن
هیتلر به قدرت، به ندرت برای مقامات آمریکایی و حتی عموم مردم اهمیت داشت.
ضمنا تهدید مذکور میتوانست کاملا سرکاری باشد. بر تعداد نظامیانِ جامعه
یهودی آمریکا که مخالف سیاستهای هیتلر بودند، افزوده شده بود و آنها با
آمدن به خیابان اعتراض خود را نشان میدادند.
بسیاری به کنسولگریهای آلمان حملهور شده و برخی نیز به
فروشگاههای آلمانی دستبرد میزدند. هزاران نفر نیز به نشانه اعتراض به
خیابانهای نیویورک، شیکاگو، کلیولند، دیترویت و شهرهای دیگر آمدند. در
چنان شرایطی بود که تهدید شخصیِ استرن (Daniel Stern) جدی گرفته شد.
کامینگز از هوور، رئیس بخش بازجوییِ وزارت دادگستری خواست تا دنیل
استرن را شناسایی و او را دستگیر کند. آنها عملیات شناسایی را از بهار
آغاز و تا پاییز ادامه دادند. آنها علیالخصوص افراد سابقهدارِ جامعه
یهودیان آمریکا را مدنظر داشتند؛ جایی که میر لانکسی، باگزی سیگل، داتچ
شولتز و لپکه بوچالتر – از افراد خلافکار نیویورک – را میشد پیدا کرد.
سرکرده خلافکارانِ یهودی فیلادلفیا
هوور (Hoover) یکی از مامورین ارشدش به نام "دوآیت برنتلی" را
مسئول هماهنگی در سطح ملی کرد. آنها خبردار شدند که دنیل استرن (Daniel
Stern) راهی فیلادلفیا شده است. مامورین دفاتر ثبت تلفن فیلادلفیا را جستجو
کردند اما موفق نشدند نام او را جایی پیدا کنند. البته یک ارجاع به نام او
شده بود و وقتی که آنها به همان آدرس مراجعه کردند، سرایدار ساختمان گفت
که «او یک سال پیش از آنجا رفته است و هیچ اطلاعی از جای جدیدش ندارد.»
ماموران سپس با شخصی به نام "مکس" که سرکرده خلافکاران یهودی
فیلادلفیا بود ملاقات کردند. پس از چند ساعت بازجویی، او گفت که نه دنیل را
میشناسد و نه کسی را میشناسد که او را بشناسد. زیردستهای مکس هم ابراز
بیاطلاعی از وجود چنین شخص و طرح تروری کردند؛ گرچه همه آنها میگفتند که
«طرح فوقالعادهای» است!
سپس گفته شد که احتمالا یک روانی چنین نامهای را نوشته باشد!
آنها از دفتر نیویورک خواستند تا نام او را در تمام دفاتر جستجو کنند، اما
همه جا به در بسته میخوردند. در این حین، بخش جنایی در تاریخ 28 مه
نامهای از سفارت آلمان دریافت کرد. نویسندهای که نامش در اسناد FBI پاک
شده بود، گفته بود که «از دو یهودی شنیده که هیتلر قرار است بین ماه مه و
سپتامبر سال 1933 میلادی توسط یکی از یهودیان نیویورک ترور شود. قرار است
به هیتلر سم خورانده شود و یا تیراندازی شود و یک جوان یهودی این کار را
انجام خواهد داد.»
یک تبعیدی سیاسی از مکزیک
برنتلی فورا مامورانش را از لوسآنجلس به فینکس اعزام کرد. وقتی
آنها با آن مرد مصاحبه کردند، او هیچ تمایلی نداشت تا در مورد آن موضوع
صحبت کند و چندان با جزئیات حرف نمیزد. ماموران بعدها گزارش دادند که او
یک تبعیدی سیاسی از مکزیک است. به نظر میرسد که وی به شدت هواخواه هیتلر و
مخالف یهودیها بوده است. نام استرن در دفاتر ثبتی ماه آوریل تا ژوئن هیچ
هتلی موجود نبود. هیچ یک از کارمندان آنجا نیز چیز عجیبی را مشاهده نکرده
بود.
ماموران حتی تمامی "اسامی شبه یهود" را یادداشت کردند اما چیزی دستگیرشان نشد.
مامور
ویژهای به نام ام.جی. کِیت روز 19 اوت سال 1933 گزارش خود را به هوور
فرستاد. کِیت حاصل تمام بازجوییها در شیکاگو، فیلادلفیا، دیترویت، فینکس و
نیویورک را در گزارشش آورده بود. آقای کیت نتیجهگیری کرد که بخش جنایی
نتوانسته استرن را شناسایی کند و پرده از راز طرح ترور هیتلر بردارد.
برنتلی در روز 2 سپتامبر گزارش نهایی خود را برای هوور فرستاد. وی
در گزارش خود نوشته بود که «تمام تلاشها در ارتباط با تهدید ترور هیتلر
بدون رسیدن به هیچ سرنخ موجهی اتمام یافته است. متعاقبا پرونده در دفتر
میدانی واشنگتن بسته خواهد شد. برنتلی همچنین به هوور اطمینان داد که در
صورت دریافت هرگونه اطلاعات اضافی از سوی سفارت آلمان پرونده را مجددا باز
خواهد کرد.
تنها کسی میتوانست دخل هیتلر را بیاورد، خود هیتلر بود!
پس از بازگشتم به اسرائیل، با هلندی تماس گرفتم و گفتم که چه
چیزی را در پروندههای FBI یافتهام. از او پرسیدم که آیا اطلاعاتی در مورد
دنیل استرن در اختیار دارد؟ آیا آن نام صرفا یک اسم مستعار بود؟ آیا او
قاتل حرفهای بوده است؟ هلندی گفت که شایعاتی را در مورد مرد جوانی به نام
استرن شنیده اما اطلاعات بدرد بخوری از او ندارد که بخواهد عنوان کند و
تاکنون هم ملاقاتی با او نداشته است.
او گفت: «احتمالا استرن خیلی مشتاق بوده اما مغزش درست کار
نمیکرده یا شاید هم مجنون بوده؛ او مصمم بوده تا هیتلر را بکشد ولی یکی
میگفت که تاریخ مصرفش تمام شده است. اصل مشکل در زمانبندی بود... شاید هم
کسی اشتباهی پشتش درآمده بود. هیچ کس اطلاعات کافی از استرن ندارد. این
مسئله در نگاه اول خوشایند به نظر میرسید اما خب از اصلا معلوم نمیکند.»
هلندی در ادامه حرفهایش هم گفت: «تابستان سال 1933 خیلی چیزها را
فهمیدیم و آن برادر میخواست کار هیتلر را یکسره کند. منظورم این است که
اگر آن سالها به آلمان میرفتی، باید یک بلیط میخریدی و صف میایستادی تا
با تیر دخلت را بیاورند. بعدها یکی گفت که دهها اقدام برای کشتن هیتلر در
دهه 30 میلادی صورت گرفته بود.
شخصیتهای
مهم چندین بادیگارد داشتند اما هیتلر... او اصلا یک چیز دیگر بود. منظورم
این است که مثلا یکی حتی تلاش کرد تا روزولت را در سال 1933 ترور کند. از
بیخ گوشش رد شد. اما هیتلر؟ او ضد گلوله بود. قسم میخورم؛ اصلا انگار خود
شیطان بادیگاردش بود. این را هم بگم که تنها کسی میتوانست دخل هیتلر را
بیاورد، خود هیتلر بود.»
برای ورود به کانال تلگرام فرادید کلیک کنید
منبع: Tablet Mag
ترجمه: وبسایت فرادید
جهان رو
از استعمارگری کشور های استعمارگر
پاک کرد.