فرارو- آرمان شهرکی؛ در فیلم هندیِ گزارش {Guzaarish} به کارگردانیِ Sanjay LeelaBhansali دیالوگی ماندگار مابین شعبدهباز افلیجی که درماندهوار در فکر پایاندادن به زندگیِ گیاهیِ خویش از مجرای غیرقانونیِ آتانازی است؛ و معشوق قدیمیاش ردّوبدل میشود.
شعبدهباز، برنامهای رادیویی و زنده تدارک دیده تا از شنوندگان پیرامون آتانازی نظرسنجی کند؛ از میان تعداد زیادی از شنوندگان، تنها معشوقه اوست که به آتانازی پاسخ مثبت میدهد و با درکی عمیق از مشقتهای مرد شعبدهباز او را در تصمیم خویش مصمم میسازد.
در دوبله فارسیِ این فیلم، پاسخ مثبت معشوقه شعبدهباز، به پاسخی منفی و کلیشهای با چاشنیِ توصیهها و اندرزهای ناکارآی همیشگی استحاله شده. این استحاله و سانسور ماهوی انگیزهای شد برای نگارنده و راقم این سطور و نقدی بر نگرش پیرامون خودکشی به مثابه یک پدیده.
در پی خودکشی سلسلهوار دانشآموزان در ایران، چندی پیش خبر از خودکشی دستهجمعیِ سه خواهر میانسال نیز تکملهای بود بر داستان غمبار خودکشی در ایران.
در سرزمینی که درودیوارش از نقش و نگارها و شعارهای نازیبا و بیمحتوا عاصی و کلافهاند؛ در بسیاری از رسانهها از بام تا شام با مردم چونان انسانهای صغیرِ محتاج اندرز و ارشاد رفتار میشود؛ بازار ایدئولوژیهای جورواجوری که با تهمایه و آمیزهای از مذهب، مبتنی بر اصل ایمان، و یا سکولاریسم مبتنی بر اصل لذت، آدمیزادگان را مدام یا به نوعی از زیست مستغرق در دیگریِ تجلی یافته در یک فرد یک مرام یک سازمان، یک اجتماع یا گروه یا دسته چونان یک دیگری بزرگ، یا از سویی دیگر، به خوشباشیهای مکرر و بیلطف جهت اطفاء عقدهها و نیازهای روانی موهوم وامیدارند؛ داغِ داغ است؛ جای هیچ شگفتی نیست که چگونه خودکشی در دردناکترین شکل خویش که خودکشی دستهجمعی باشد با اقدام این سه خواهر در کشور و تا جایی که افکار عمومی خبردار شدهاند برای نخستین بار، کلید خورده است.
پس چه شد آن کشوری که فوکو در اوج احساسات برآمده از سوداهای انقلابی، روح یک جهان بیروح نامیدش؟
نسبت جهانبینی و مکاتب بیگانه و ناجور، با انسانِ از فاعلیّت {subjectivity} تهی شده؛ نسبت لاشخور گُشنه و لاشه بیصاحب است. دمار از روزگار آدم درمیآورد بایدها و نبایدهایی که به کمتر از سرسپردگی محض رضایت نداده و نوعی از باشندگی که به ورطه تکرار و روزمرّهگی غلطیده است و اینها همه زاییده تکالیف مالایطاق به انسانهایی است که خِرد و ذیشعوریشان به شدیدترین شکل ممکن نادیده گرفته شده.
انسان را اگر نادیده بگیری برای بیان خویش {self-expressing} همهجور تلاش و تقلّایی میکند؛ گیرم که دَمدستترین اُبژهای که داشته باشد بدن خودش باشد.
مهمترین تکلیف ایدئولوژی در طول تاریخ تحقیر و استهزای انسانها بوده گیرم که به جامه رنگین و فاخر ایمان و مذهب آراسته باشد؛ از سوی دیگر تمرکز بیش از حد بر خواستههای فردیِ بدنی، خود نوعی ایدئولوژی است که رنگمایههایی از پوچی و خودتخریبی به همراه خواهد داشت.
در این میان اما سرسپردگیِ کورکورانه به یک دکترین فکری که انسانِ سرسپرده را به استعلاء فرامیخواند و یا او را با امورات و کنشهای بدنی درگیر میسازد؛ هردو به خسران بدنی که در شدیدترین شکل خویش "کنش کشتن" است منتهی و منجر میشود و خودکشی چیزی نیست جز کشتن خویش از سر استیصال.
هم کمالجوییِ برخاسته از ایمان و هم لذّات افراطیِ تنانه به وجهی خسران بدنی هستند و مشتمل بر انکار بدن، نفی بدن، تضاد و دشمنی با بدن، آزار بدن، دستکاری و تخریب بدن.
آنهنگام که خواهان استعلاء هستیم؛ از بدن غفلت ورزیده و نیازهایش را انکار میکنیم؛ تظاهرات جسمانی را پردهپوشی کرده و در هالهای از رمزوراز فرو میبریم؛ در طی طریق معنوی خویش عذاب وجدان روحی روانی خودمان را با سنخی از صدمه و لطمه به خویش به بدن خویش جبران میکنیم؛ رسوماتمان با آمیزهای از انتقام از جسم همراه است: بعنوان نمونه بر سر مزار عزیزی مویه میکنیم؛ گیسوان خودمان را کَنده یا پوست را میخراشیم.
خوشیهامان را به مصرف الکل، اعتیاد جنسی و یا مصرف روانگردانها آلوده میکنیم که در حالتی بیمارگونه بدن را ذرّهذرّه متلاشی میکند.
جامعه ایرانی همچون یک اجتماع تهی شده از فاعلیّتی است که عصاره وجودیِ هر باشنده یا موجودی است. انسانهای پراحساسی که سیل احساسات فروخوردهشان سدّ خودداریشان را شکسته و در مجرای نفی و انتقام بدنی افتاده آنهم به شکل افراطی که کشتن خویش باشد.
پذیرفتنی و قابل درک است که بدن و پیکری که بیبنیه و توخالی گوشهای از خانه یا بر تخت بیمارستان اُفتاده؛ بدنی که خویش را در معرض خطری بالقوه میبیند: فیالمثل مادری که عنقریب بچّهای ناقصالخلقه میزاید؛ برای اثبات فاعلیّت خویش که در اینجا همانا حق مالکیّت بر بدن است؛ آتانازی یا سقط جنین کند؛ اما خودکشی دستهجمعیِ سه خواهر نوعی بروز فاعلیت است تنها با اُبژهای اشتباه که همانا دگربار بدن است.
نمیتوان با نفی بدن حکم به اثبات فاعلیّت داد. با نفی بدن، عدم زاده میشود که هیچ است یا همان هیچ هم نیست. بی هیچ مقدّمهای به نتیجهای جز هیچ نمیتوان دست یافت.
گاه آدمی به نیّت خلاصی از جسم و جانی رنجور، خود را میکُشد گاه از سر کنجکاوی یا حتی چشموهمچشمی. خودکشی اما اگر به قصد اثبات فاعلیّتی نادیدهانگاشته شده توسط یک مرجع قدرت باشد هرمرجعی که میخواهد باشد: ایدئولوژی یا مکتبی فکری یا نیازهای موهومی در ناخودآگاه، تسلیم محض است. نگارنده از چندوچون خودکشیِ سه خواهر یا ویژگیهای روانی، بیوگرافی خانوادگی یا زندگی فردی آنها، مطلع نیست؛ اما از خودکشی دستهجمعی بوی مشمئزکننده سرسپردگی بهمشام میرسد.
از بدن یا روانی رنجور نمیتوان توقع فاعلیّت داشت و با وعدههای واهی نیز نمیتوان بیماری روبهموت را زندگی بازگرداند.
تازه در چنین وضعیتهایی نیز باید قائل به تفکیکهایی شد؛ مثلا اگر آثار جراحتی که مسبب دردی شدید است؛ جسمی یا روحی، در نتیجه سرکوب از سوی مرجع قدرت و صاحب آتوریتهای باشد؛ خودکشی انتخابی اصیل نیست چراکه خواسته مرجع قدرت است؛ زندانیِ شکنجه شده یا داغدیده؛ باید برای احقاق حق خویش واجد و حامل بدن یا پیکرهای باشد.
اما در وضعیتی مشابه که جراحت یا درد در نتیجه یک بیماری است ازآنرو که منشاء آن موهوم است میتوان به آتانازی بعنوان یک راه چاره اندیشید. دردکشیدن شاید از نادر وضعیتهای هستیشناختی باشد که امکان همدردی را بهصفر میرساند؛ باید به کسانی که بهمیزانی از داغ {stigma} چه نهان چه آشکار مبتلا و دچار هستند؛ فرصت تصمیمگیری و حق انتخاب داد؛ اما درهرحال، ازآنجا که خودکشی ناچارا به محو بدن میانجامد؛ و بدن عرصه کنشگری است؛ در وضعیتهایی متعارف و نرمال به بروز فاعلیّت و اثبات هیچ چیز نمیانجامد جز نیستی.
با اینکه فرد بیسوادی هم نیستم شبکه های اجتماعی باعث زوال سواد می شوند