یادداشت دریافتی- حمید احمدینژاد*؛ از زمان حمله اعراب به ایران در سایه اسلام، بدون شک روابط میان این دو هیچگاه، نه آنچنان که باید مطلوب بوده و نه بدون چالش. اما با گذار از بحثهای تاریخی و استقلال نه چندان دور برخی از کشورهای عربی این چالشها بیشتر شد.
اوج این تقابل و به عبارت بهتر ایران ستیزی برخی از این کشورها، پس از انقلاب اسلامی در سال۵۷ رقم خورده و از آن زمان تاکنون با فراز و فرودهایی همچنان ادامه دارد.
شورای همکاری خلیج فارس، طرحهای شیعی/سنی، عربی/عجمی، هلال شیعی و... همه حاکی از نگاه منفی و بدبینانهِ ریشه دار و ثابت عدهای از سران کشورهای عربی نسبت به ایران است.
در واقع اگرچه این نوع نگاه در میان همه اعراب به ویژه افکار عمومی این کشورها وجود ندارد اما بدون شک میتوان گفت برخی از مقامات و رهبران برخی از کشورهای عرب منطقه هیچگاه نتوانستهاند فرضیه تقابل هویتی میان عرب و عجم را کنار بگذارند.
تایید این مدعا آنکه وزیر خارجه قطر دیروز در سخنانی مبنای اختلافات با ایران را نه مذهبی که بیشتر هویتی و عربی/عجمی توصیف کرد.
طی ماههای گذشته این تقابل هویتی با رهبری عربستان به شدت افزایش پیدا کرده است. در واقع برخی از رهبران جامعه عرب و به ویژه عربستان، ایران را همواره رقیب نژادی، فرقهایو ژئوپلیتیک خود تلقی کردهاند. بعلاوه که تحولات ناشی از بیداری اسلامی در منطقه و نیز پیروزیهای مکرر ایران در حوزههای درگیر با عربستان در کشورهای عراق، لبنان و سوریه و نیز مهمتر از همه توافق هستهای نشانههای تغییر توازن به نفع ایران میباشد.
در این بین اقدامات بعضی از کشورهای عربی در جهت همراهی با عربستان و اعتقاد به همان تقابل هویتی جالب توجه است.
در ادامه این سیاست در تیر۹۴ خالد مشعل آغازگر روابط نزدیکی با عربستان گشت که بسیاری هدف اصلی آن را، تمایل ریاض برای ایجاد یک «محور سنی» فرقهای در مقابل نفوذ ایران در منطقه عربی ذکر کردند.
مثال جالب توجه دیگر بحرین است که علی رغم همه تلاش ایران در ایجاد روابط مطلوب، در اغلب اوقات با مواضع تند مقامات این کشور مواجه شده به گونهای که وزیرخارجه این کشور در اجلاس امنیتی منامه رفتار ایران را به مثابه تهدیدی قلمداد کرد که چیزی از تهدیدات داعش کمتر ندارد.
و اما از همه وقیحتر رفتار سودان است. این کشور در طول سالیان گذشته که روابطش با کشورهای عربی به شدت تیره شد و در جامعه عربی و بین المللی منزوی بود و در پی این انزوا وضعیت اقتصادیاش رو به وخامت گذاشت، روابط خود را با ایران گسترش داد تا آنجا که رابطهای مستحکم و قوی ایجاد کرد اما این کشور نیز پس از بهبود نسبی، در اقدامی عجیب اقدام به بستن مراکز فرهنگی ایران در سراسر سودان کرد و از دست اندرکاران فرهنگی ایران خواست که فورا خاک سودان را ترک کنند، و حالا نیز پیوستن این کشور به پیمان عربی در یمن قابل تامل است، اقداماتی که بسیاری از تحلیلگران آنها را چرخشی به سوی کشورهای عربی در جهت کاهش روابط با ایران ارزیابی میکنند.
اما این روزها نه تندرویها، بلکه توهینهای وزیر خارجه عربستان -از تهدید گرفته تا متهم کردن ایران به قاچاق سلاح و دخالت در امور داخلی کشورمان- خود سرآمد همه این تقابلها شده است. بنابراین باید گفت از شمال آفریقا تا قلب خلیج فارس هستند برخی مقامات کشورهای عربی که ید طولایی در نمک خوردن و نمکدان شکستن دارند.
با وجود آنکه تلاش برای تامین منافع ملی در هر کشوری امری انکارناپذیر است اما روابط کشورهای عربی در خصوص ایران را نمیتوان تنها و صرفا بر اساس این امر تحلیل کرد. بلکه باید گفت برخی مقامات و کشورهای عربی تنها تا جایی که نیاز به رابطه با ایران داشته باشند جانب احتیاط را نگه میدارند و پس از آن همیشه حرف آخر را اول بیان میکنند.
به عبارت بهتر از آنجا که اغلب کشورهای عرب منطقه حتی با ایجاد اتحاد و ائتلاف، توانایی ایجاد موازنه با ایران را بر اساس کانونهای قدرت ندارد در نتیجه هرگاه بتوانند و محیط اجازه دهد تلاش میکنند این موازنه را بر اساس کانونهای تهدید از طریق کاهش قدرت و اثر گذاری ایران، توهین، انگ چسباندن و... به دست آورند و این در حالی است که ایران همواره تلاش کرده و تمایل داشته روابط خوبی با اعراب برقرار کند.
به هر رو باید گفت؛ این نوع عملکرد بیشتر از همه به نوع نگاه آنها به ایران مربوط میشود. اما سوال اینجاست که دستگاه دیپلماسی کشورمان تا چه هنگامی سیاست مماشت و پاسخ ندادن را راهبرد خوبی در مقابل این تندرویها میداند، کسانی که مبنای روابطشان با ایران با چشم چوشی از همه آداب دیپلماسی، تنها مصداق حرف چرچیل-منافع همیشگی- آن هم با چاشنی توهین است.
*دانشجوی دکتری روابط بین الملل