bato-adv
bato-adv
کد خبر: ۲۲۲۶۱۳
مقاله ای از جف میسن درباره مفهوم مرگ

مرگ یک دیوار سفید است

وقتی که به موضوع مرگ می‌رسیم، فیلسوف و غیرفیلسوف در جایگاهی برابر قرار می‌گیرند. متخصصی در موضوع مرگ وجود ندارد و چیزی وجود ندارد که راجع به آن بدانیم. حتی کسانی که بر روی فرآیند مرگ مطالعه می‌کنند، نیز جلوتر از باقی ما نیستند. همۀ ما به هنگام فکر کردن به مرگ با هم برابریم، و همۀ تفکر در مورد آن را از مقام جهل آغاز و در همان مقام به پایان می‌بریم.
تاریخ انتشار: ۱۴:۰۵ - ۱۵ بهمن ۱۳۹۳
 جف میسِن، استاد فلسفه در دانشگاه میدل‌سکس، این نوشته را در سال 2011، شش ماه پیش از آنکه سرطان ریۀ کشنده در او تشخیص داده شود، نگاشته بود.

به گزارش فرادید، متن این نوشته را در ادامه می‌خوانید: وقتی که به موضوع مرگ می‌رسیم، فیلسوف و غیرفیلسوف در جایگاهی برابر قرار می‌گیرند. متخصصی در موضوع مرگ وجود ندارد و چیزی وجود ندارد که راجع به آن بدانیم. حتی کسانی که بر روی فرآیند مرگ مطالعه می‌کنند، نیز جلوتر از باقی ما نیستند. همۀ ما به هنگام فکر کردن به مرگ با هم برابریم، و همۀ تفکر در مورد آن را از مقام جهل آغاز و در همان مقام به پایان می‌بریم.
 
مرگ و مفهوم آن کاملاً تهی است. هیچ تصویری به ذهن متبادر نمی‌شود. مفهوم مرگ برای زندگان حائز کاربردی است، در حالی که خودِ مرگ در هیچ چیز کاربردی ندارد. تنها چیزی که راجع به مرگ می‌توانیم بگوییم این است که آیا مرگ واقعی است یا واقعی نیست. اگر واقعی باشد، پایان زندگی فرد یک نابودی ساده است. اگر واقعی نباشد، آنگاه پایان تبلور زندگی انسان، مرگ حقیقی نخواهد بود، بلکه دروازه‌ای است به زندگی دیگر.
 
با توجه به این که مرگ خالی از محتوا است، ما تنها می‌توانیم به صورت استعاری راجع به آن سخن بگوییم. برای آنان که فکر می‌کنند مرگ واقعیت دارد، مرگ یک دیوار سفید است. برای آنانکه فکر می‌کنند مرگ واقعی نیست، مرگ دری است به زندگی دیگر. وقتی به مرگ به مثابه دیوار یا در می‌اندیشیم، استفادۀ از استعاره‌ها ناگزیر می‌شود. ما اغلب می‌گوییم، کسی که می‌میرد از رنج رها می‌شود. با این وجود اگر مرگ واقعی باشد، آنگاه حتی گفتن اینکه مردگان رنج نمی‌برند هم استعاری خواهد بود؛ چرا که گویی چیزی از آنها باقی مانده و آن چیز دیگر رنج نمی‌کشد. از آنجا که در مورد نوعی از زندگی پس از مرگ حرفهای بسیاری زده شده، من در اینجا می‌خواهم بر آن دیدگاه که مرگ را واقعی می‌داند و آن را پایان زندگی یک فرد می‌انگارد، متمرکز شوم.
 
بگذارید کمی بیشتر استعاره‌ای که مرگ را به یک دیوار تشبیه می‌کند، بکاویم. هر یک از ما از زمان تولد با این دیوار مواجهیم. از آن لحظه به بعد، هر قدمی که برداریم فارغ از آنکه به کدام جهت بگردیم، قدمی به سمت این دیوار است. خیلی ساده می‌توان گفت که هیچ طریق دیگری برای در پیش گرفتن وجود ندارد. همچون اتاق آینه‌ها در شهربازی، دیوار مرگ ترس‌های زنده و تصویرهای مخدوش خود ما را به ما بازمی‌تاباند. وقتی ما به مرگ نگاه می‌کنیم، همۀ آنچه که می‌بینیم بازتابی از زندگی‌های خودمان است.
 
مرگ هیچ معنی درونی (فردی، Subjective)ای ندارد. مرگ به سراغ دیگران می‌آید، نه من. البته من خود آگاهم که قرار است بمیرم. مرگ به معنای پایان آیندۀ من است. با این وجود، مادامی که زنده هستم من به سوی آن امکان در آینده که نداشتنِ امکان است، زندگی می‌کنم.
 
نتیجۀ ناگزیر این است که اگر مرگ واقعی باشد، نه من و نه شما هرگز به شخصه طعم مرگ را نخواهیم چشید. پیش از پایان، خودآگاهی من متوقف خواهد شد. مهم نیست که چقدر به آن نزدیک شوم، مرگ همیشه در مقابلم عقب می‌رود. من در واقع تنها در نظر دیگران مرده‌ام. وقتی که پایان در حقیقت فرابرسد، بدن مردۀ من در چنگ خاک خواهد افتاد. من دیگر آنجا نخواهم بود. مرگ همیشه از دیدگاه زندگان توصیف شده است. جملۀ مشهوری از لودویگ ویتگنشتان هست که می‌گوید: "مرگ، تجربه‌ای در زندگی نیست."
 
مفهوم مرگ با اکثر مفاهیم دیگر متفاوت است. معمولاً ما یک شیء داریم، و مفهومی هم برای آن شیء داریم. مثلاً ما یک اسب داریم، و مفهومی هم از اسب داریم. در مقابل، هیچ شیءای با مفهوم مرگ متناظر نیست. فکر کردن به دورنمای مرگ خود، تاملی همیشگی بر جهلمان است. هیچ روشی برای شناخت بهتر مرگ وجود ندارد، چرا که مرگ اصلاً قابل شناخته شدن نیست.
 
یک از مشکلات بحث در این موضوع، ترس غریزی از مرگ است. ما گرایش داریم که در افکار و اعمال خود از مرگ حذر کنیم. با این وجود، اگر لحظه‌ای بتوانیم ترس‌هایمان را به فراموشی بسپاریم، به وضوح بیشتری خواهیم دید که از دیدگاهی دور از موضوع این مفهوم چقدر جالبتر می‌شود.
 
تولد و مرگ دو جلد کتاب زندگی ما هستند. زندگی کردن به سوی مرگ، در طول زمان به زندگی فرد جهت و چارچوبی می‌دهد که در قالبش تغییراتی که زندگی همراه می‌آورد قابل فهم می‌شوند. جهان در چشم جوان و پیر بسیار متفاوت به نظر می‌آید. جوان به پیش رو می‌نگرد. پیر به عقب. آنچه که برایمان اهمیت دارد، با پیر شدن ما عوض می‌شود. دورنمای مرگ است که این تغییرات را به ما می‌نمایاند. جوان درکی فکری از اینکه مرگ به سراغ همۀ ما می‌آید دارد، اما واقعیت فناپذیریش برایش مسجل نشده است. برای پیر، فناپذیری شروع به رخ نمودن می‌کند.
 
مدتهای مدیدی است که دو دیدگاه فلسفی دربارۀ مرگ ذهن مرا مشغول کرده است؛ یکی از افلاطون و دیگری از اسپینوزا. اولی فیلسوفی است که راجع مرگ دغدغه‌ای به حیاتی دارد و همواره بر آن تامل می‌کند. دومی فرد خردمندی است که هیچکاه فکر خود را به چیز کوچکی همچون مرگ مشغول نمی‌دارد. شاید حقیقت در جایی میان این دو نهان باشد. غفلت از مرگ، حس کاذب پایداری زندگی را به ما می‌دهد و شاید ما را به سمت غرق کردن خود در زندگی ناچیز روزمره سوق دهد. در سوی دیگر، اندیشیدن وسواسی به مرگ نیز می‌تواند ما را از زندگی دور کند. کنار آمدن صادقانه با مرگ، نیازمند تامل در اهمیت آن و همین طور اندیشیدن به ارزش‌های بزرگتری است که به زندگی معنا می‌بخشند. در نهایت، فکر کردن به مرگ تنها تا جایی سودمند است که ما را رهایی برساند تا بتوانیم در فرصتی که همچنان برای زندگی کردن در اختیار داریم، به کمال زندگی کنیم.

مجید
Iran, Islamic Republic of
۱۱:۵۶ - ۱۳۹۳/۱۱/۱۶
در اندیشه دینی از حیث موجودیت، مرگ و زندگی هردو خلق شده اند. پس وقوع می یابند و به این تعبیر واقعیت دارند. این واقعیت به نظر میرسد با واقعیت مد نظر مقاله متفاوت باشد.
نتیجه این خلق در اندیشه دینی هدفمند بودن آن است. پس چون هدفمند است از آنها نباید غاقل بود. غفلت از یکی به نفع دیگری هر دو خطا است . خلق زندگی و مرگ در ظرف دنیا در طول یکدیگر است. ولی این خلق در تمامیت هستی در عرض یکدیگر هستند.
در اندیشه دینی خلق زندگی و حیات برای کمال انسان است. انسان باید از رهگذر این دو پدیده با عمل نیکو سعادت ابدی خود را رقم بزند.
"ان الله خلق الموت و الحیاه لیبلوکم ایکم احسن عملا "
یادگار
Iran, Islamic Republic of
۱۱:۱۷ - ۱۳۹۳/۱۱/۱۶
مرگ حد فاصل بین دریا و ساحل است
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۰۹:۵۵ - ۱۳۹۳/۱۱/۱۶
ما همه در رحم شخصي به نام دنيا زندگي مي كنيم كه هر ثانيه تعدادي از آن خارج شده وبه عالم برزخ وارد مي گرديم انشاءالله كه مرضي رضاي حق از اين دنيا خارج شويم.
ياس
Iran, Islamic Republic of
۰۸:۳۳ - ۱۳۹۳/۱۱/۱۶
هرچه به انديشه آيدوجوددارد؟
آري:
خير:
شايد:
هيچكدام:
حسن
Iran, Islamic Republic of
۱۹:۴۱ - ۱۳۹۳/۱۱/۱۵
مردم خوابند، آن هنگام که بمیرند بیدار میشوند

مولا علی علیه السلام
مجله خواندنی ها
انتشار یافته: ۱۶
فرزام
Iran, Islamic Republic of
۱۲:۳۲ - ۱۳۹۳/۱۱/۱۵
فرارو ممنون.
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۳:۵۸ - ۱۳۹۳/۱۱/۱۵
پیش به سوی دیوار سفید.....
من که رفتم...
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۲:۴۶ - ۱۳۹۳/۱۱/۱۵
يكى از نادر مواردى بود كه ترجمه متن به طرزى شيوا نظر نويسنده رو بازتاب داده. ممنون فرارو جان
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۳:۰۳ - ۱۳۹۳/۱۱/۱۵
لعنت به شما و همه کسانی که دراین مملکت دائم حرف از مرگ و سرطان و از این قبیل مسائل می زنید. جوان ها رو افسرده و وسواسی کردید. این کشور شده کشور مرگ نه زندگی!
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۳:۴۳ - ۱۳۹۳/۱۱/۱۵
چه ربطی داره؟ این یه یادداشت فلسفی درباره مرگه ، اگه جنبه اشو نداری نخون
تربچه
Iran, Islamic Republic of
۱۴:۱۰ - ۱۳۹۳/۱۱/۱۵
ناشناس عزیز 13:03 این مطلب بر خلاف سایر مطالب که مد نظر شماست ریشه در تفکر،ایدئولوژی و فلسفه داشت البته با عینک اولیه ما کمی به اون مسایل ممکنه شبیه باشه. باید عینکو برداری
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۴:۵۷ - ۱۳۹۳/۱۱/۱۵
فوق العاده بود، دمت گرم فرارو
ناشناس
Germany
۱۷:۳۸ - ۱۳۹۳/۱۱/۱۵
مرگ برای ایرانی ها داخلی حساب می شه ما در روی خود دیوار سفید داریم زندگی می کنیم یه حالت سومی پیش میاد که اسپیلاتونی نام داره حالتی بین افلاتون و اسپینوزا
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۷:۴۳ - ۱۳۹۳/۱۱/۱۵
مرگ پایان کبوتر نیست
ناشناس
Turkey
۱۸:۳۳ - ۱۳۹۳/۱۱/۱۵
تفکر برانگیز بود
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۹:۲۷ - ۱۳۹۳/۱۱/۱۵
مرگ یعنی آرامش ابدی البته برای کسانی که دراین دنیا رنج زیادی کشیده باشندوبرعکس عذاب برای کسانی که با رنج ونابودی دیگران دنیای راحتی برای خود ساخته باشند.
مجله فرارو
bato-adv
bato-adv
bato-adv
bato-adv
bato-adv
پرطرفدارترین عناوین