bato-adv
کد خبر: ۲۱۴۸۶۳

تجاوز به دختری که بالای درخت زندگی می‌کرد

لیلا برای فرار از جامعه، روی درخت رفته، شب‌های متوالی بدن نحیفش را بالا کشیده، با یک‌لا ملحفه در سرمای پاییزی تهران کز کرده روی شاخه‌های نه‌چندان مطمئن، از ترس آزار و اذیت؛ تجربه‌ای هولناک که بارها‌ و بارها دچارش شده؛ بی‌صدا، بی‌فریاد با زخم‌های عمیق بر تن و روحش.
تاریخ انتشار: ۱۰:۵۴ - ۰۴ آذر ۱۳۹۳
لیلا برای فرار از جامعه، روی درخت رفته، شب‌های متوالی بدن نحیفش را بالا کشیده، با یک‌لا ملحفه در سرمای پاییزی تهران کز کرده روی شاخه‌های نه‌چندان مطمئن، از ترس آزار و اذیت؛ تجربه‌ای هولناک که بارها‌ و بارها دچارش شده؛ بی‌صدا، بی‌فریاد با زخم‌های عمیق بر تن و روحش.
 
به گزارش شرق، چهار ماه طول کشیده؛ چهار ماه که از دختر 15 ساله‌ی خانه تبدیل شود به مادر ناشنوا در چهارمین روز ترک شیشه و هرویین؛ در سرپناه شبانه زنان معتاد و کارتن‌خواب.
 
سعی می‌کنند با ایما و اشاره او را متوجه سوال‌هایم کنند. خودش اما صدایش درنمی‌آید که تنها دست‌هایش می‌چرخند و آواها از دهانش خارج می‌شوند؛ گنگ و مبهم. می‌فهمم خانه‌شان شهریار بوده است؛ پدرش نقاش، مادرش خانه‌دار. پدرش در اثر یک تصادف می‌میرد، مادرش سه‌ماه بعد سکته می‌کند و در آن زمان لیلا تنها در خانه بوده و صدایی نداشته به اورژانس زنگ بزند. هرچه با برادرهایش تماس می‌گیرد جواب نمی‌دهند تا مادر جلو چشمانش جان می‌دهد. قصه‌اش به اینجا که می‌رسد، اشک‌هایش سرازیر می‌شود؛ اشک‌هایی که خیال بند آمدن ندارند. کسی را یارای تسلایش نیست. غمش در کنار درد و بیقراری چهارمین روز ترک هرویین و شیشه برای مادری 35 کیلویی که چهارماهه هم باردار است، طاقت‌فرساست.
 
پروانه؛ دختر بهبودیافته‌ای که اولین‌بار لیلا را به سرپناه شبانه «تولد دوباره» آورده، با هیجان می‌گوید: «خودم فیلمش را دیدم، تو کوچه اوراقچی‌ها خوابیده بود از ترسش. دم‌دمای صبح بوده انگار. فیلمش را گرفته بودند. خودم فیلمش‌رو دیدم علناً. ببین مردم این منطقه چه‌جوری هستن؟ تو تاریک و روشن هوا ازش تو خواب فیلم گرفته بودن. دنبال سوژه‌ن دیگه.»
 
صداها درهم گم می‌شوند. هرکس چیزی می‌گوید. لیلا با سه‌تا برادرش زندگی می‌کرده است. یکی متأهل است و دو تا مجرد. برادر را که ادا می‌کند، دو انگشت دو دستش را به نشانه پیوند در هم گره می‌زند. ادای فرار را با دو انگشت در حال حرکت درمی‌آورد. ادای کتک و زاری را که درمی‌آورد، انگشت‌هایش را بر صورتش می‌کشد.

«دریا» ایما و اشاره‌هایش را ترجمه می‌کند: «برادرهایم زیاد من را کتک می‌زدند. برادرم به من شک کرد.» ادای بریدن مو را درمی‌آورد. «موهایم را برید. کتکم زد.» شکی که حاصلش فرار لیلا از خانه بوده و این، نقطه آغاز تراژدی زندگی دخترک می‌شود؛ کتکی که هنوز هم گویا آثارش روی بدنش هست: «زمانی که آمد اینجا جای ضرب‌وشتم روی بدنش هنوز باقی مانده بود. با سیم کتکش زده بودند و گوشت بدنش کنده شده بود.»
 
اولین‌بار چطور آمدی «شوش» لیلا؟ اولین‌بار را با «یک» نشانش می‌دهد. کسی او را آورده و اینجا وسط میدان «شوش» رها کرده. چه کسی؟ معلوم نیست. «شوش» را می‌تواند ادا کند. شینی بلند. اینجا همین حوالی «لوکیشن» لابد قصه است؛ قصه‌ای با انبوهی سیاهی‌لشکر، اراذل‌واوباش، معتادان و زنان خیابانی «شوش».
 
اولین کام را چه‌زمانی گرفته معلوم نیست. سر درددلش باز شده، کاری به سوال‌های من ندارد. قصه خودش را روایت می‌کند. در پارک، حیران و سرگردان می‌چرخیدم. التماس می‌کردم. کف دست‌هایش را به نشانه التماس بر هم می‌گذارد. سرش را خم می‌کند. چشمانش همان زاری التماس را دارند. «گشنم بود. خواهش کردم به من غذا بدن. در خونه مردم رو زدم، گفتم سردمه اجازه بدین بیام تو ... . با سیلی‌ زدن تو صورتم و گفتن برو. برو از اینجا.»
 
مسئول سرپناه می‌گوید: «یک ماه اول لیلا را در یک خانه نگه داشته بودند و از او سوءاستفاده می‌کردند.»
 
اینها را که می‌گوید، پروانه به حرف می‌آید که: «تو اون خونه بوده که میم‌ میره اونجا و باهاش آشنا میشه. ساقی بوده مواد می‌برده اونجا. بعد هم دلش سوخت که اونجا ازش سوءاستفاده می‌کردن از اون خونه آوردش بیرون. موادش را براش نگه می‌داشت. ولی کاری کرد که مواد نکشه. چون تو اون خونه معتادش کرده بودن. من از روزی که دیدمش تو «شوش» بود. یک موقع کاری چیزی داشت یا گشنه‌اش بود یا هرچی، من و مهدی بهش کمک می‌کردیم. تا اینکه میم‌ گیر کرد. میم را بردند کمپ و این موند تو خیابان.»
 
پروانه لابه‌لای اشک‌های روان لیلا ادامه می‌دهد، ضجه‌هایش: «شب اول بعد از رفتن میم موند تو خیابون اما فرداشبش که دیدم این‌جوریه آوردمش اینجا. تو این منطقه باید یکی بالای سر آدم باشد اگه نباشه همه می‌خوان همه‌جوره سوءاستفاده کنن. منم دیدم اینطوری شد، می‌خوان ازش سوءاستفاده کنن. جایی جز اینجا بلد نبودم خدایی. زمان ما این خوابگاه و اینا نبود که ما به این بدبختی افتادیم. جاومکان نداشته باشه مصرف‌کننده هم باشه به‌عنوان اینکه بیا جا بدیم بهت، مواد بدیم بهت، آخرش به سوءاستفاده ختم میشه. من خودم سنم یکم از این بالاتر بود این تجربه‌ها رو کردم. این نمی‌تونه از خودش دفاع کنه زبون نداره نمی‌تونه داد بزنه.»
 
صدای گریه لیلا در اتاق می‌پیچد. نفسش‌ لابه‌لای هق‌هق‌ها گیر می‌کند. زن‌های خوابگاه او را در آغوش می‌کشند تا کمی آرام‌تر شود. دستش را می‌گیرم. تازه یادم می‌افتد که کودک است و دستان کودکی‌اش را گرفته‌ام؛ کودکی که در چهارماه پیش و لابه‌لای دردها جامانده. انگشتانش ظریف و کوتاهند، نقطه‌هایی از لاک‌نقره‌ای روی دست‌هایش جامانده.
 
دریا در جست‌وجوی راهی برای آرام کردنش با ایما و اشاره و صدا می‌گوید: «لیلا اول خدا، انگشت را می‌گیرد به سمت آسمان. رو می‌کند به ثریا اون مادر، من خواهر، این‌ها همه دوست.»
 
«قلبم می‌زند.» با مشتی که روی سینه‌اش می‌گیرد، این را می‌گوید. هر زمانی‌ که یاد پدر و مادرش می‌افتد، این‌ شکلی می‌شود. لیلا به لرزه می‌افتد. نبضش را می‌گیرند. آب‌قند بهش می‌دهند. پتو می‌پیچند دورش. روز چهارم ترک مواد است. هرویین و شیشه را با هم کنار گذاشته. دردهای فیزیکی هرویینش کنار رفته. الان بی‌قراری شیشه مانده.
 
ثریا می‌گوید: «روز چهارم و روز هفتم سخت‌ترین روز‌های ترک شیشه است.» اینجا همه همدردند.
 
دریا ادامه می‌دهد: «لیلا سه درد دارد؛ درد خماری و نسخی و درد بچه‌اش و درد سوم اینکه لال است و نمی‌تواند دردش را بگوید. کارهای بچه‌اش در حال پیگیری است، از طریق قوه قضاییه و پزشکی قانونی کشور. با پزشکی قانونی از طریق دادستانی در حال انجام است اگر دیر هم شود انجام می‌دهند.»
 
پروانه تعریف می‌کند که: «من یک‌بار با قفل فرمون کتک خوردم سر این. یک‌بار اومدن ببرنش رفتیم دعوا با قفل‌فرمون مارو زدن.»

ثریا پی حرفش را می‌گیرد که «آوردنش به مرکز به این راحتی نبود. خیلی‌ها اومدن اینجا دنبالش. تهدیدمون کردن. شیشه‌های مرکز رو شکستن. سنگ‌بارون کردن مرکز رو شبانه... مردای پارک خود ما رو هم تهدید کردن. همین بار دوم ساعت 1:30 شب آوردیمش. چهار شب پیش برای بار دوم آوردیمش. بچه‌های اینجا از بیرون خط‌گرفتن، پروندنش. ترسونده بودنش که تحویل مأمورا می‌دنت. میندازنت زندان. این بهونه بود که ببرن و ازش سوءاستفاده کنن. برای اینکه باهاش کاسبی کنن. بار دوم با مأمور رفتیم پارک «شوش» برش گردوندیم. سه روز تمام منطقه رو زیر پا گذاشتیم که پیداش کنیم.»
 
در این مدت چه بر لیلا گذشته بود؟ «حدود 15 - 20 روز بیرون بود. وضعیت جسمی‌اش شبیه دفعه اولی بود که اینجا آوردیمش. تا مدت‌ها درگیر جراحت‌هایش بودیم.»
 
«20 روز پیش که فراری‌اش دادند، برایش سمعک گرفته بودیم. داشتیم پیگیری می‌کردیم. فقط باید می‌بردیم بهزیستی قالب گوشش را می‌گرفتیم که متأسفانه آن موقع فراری‌اش دادند از مرکز.»
 
قرصی به اصرار می‌دهند بخورد، حالا دیگر گریه لیلا تبدیل به مویه شده است.
 
لیلا دست‌هایش را به حالت دعا می‌آورد بالا و چیزی می‌گوید. دریا تکرار می‌کند: «خدایا کمکم کن.»
 
آزمایش «اچ‌آی‌وی» و «هپاتیت» او منفی بوده اما کم‌خونی دارد. 35 کیلو وزنش است.
 
اصالتاً اهل شمال شرق ایران هستند. می‌رود عکس پدر و مادرش را می‌آورد. دو تا عکس سه در چهار، در قاب کوچک عکس‌ها، پدر و مادر جوانند و جدی. عکس مادرش را می‌گیرد کنار صورتش. می‌گوید شبیه مادرم هستم. با صورتی کشیده، لب‌های درشت و چشم‌های ریز مثل لیلا. از آرزوهای لیلا که می‌پرسم لبش به خنده باز می‌شود با همان زبان ایما و اشاره.

دست‌هایش را می‌گذارد روی گوش‌هایش و سرش را تکان می‌دهد و می‌خندد: «دوست دارم بازی کامپیوتری، هندزفری و سمعک داشته باشم. ساعت بزرگ طلایی داشته باشم. مثل ساعت معلمم.»

دستش را می‌گذارد روی مچ دستش. ادای رقصیدن درمی‌آورد برای گفتن عروس شدن و با خوشحالی می‌فهماند دوست دارد عروس شود. «چون من پدر و مادر ندارم دوست دارم بچه به دنیا بیارم.» شکمش را بزرگ می‌کند. «مادر بچه‌ام بشوم. شوهر داشته باشم که بابای بچه‌ام شود. من بابا ندارم، بچه‌ام بابا داشته باشد.»
 
دوست دارد خانه بگیرد و هیچ مردی را به خانه‌اش راه ندهد. نشان می‌دهد که از چشمی در بیرون را نگاه می‌کند و مردان را راه نمی‌دهد. انگشت سبابه‌اش را به نشانه نه تکان می‌دهد. به ما تعارف می‌کند با دست‌هایش، «اما شما بیایید». انگشتانش را گره می‌زند: «شما دوستانم هستید.»
 
در حال رفتنیم که سوگند می‌آید داخل. 17 ساله و بسیار زیباست. یکی از زنان کارتن‌خواب او را آورده. دیشب را در پارک خوابیده است. مادرش را مأموران در حال حمل مواد مخدر گرفته‌اند و صاحبخانه او را از اتاق نقلی‌شان انداخته بیرون. اعتیاد ندارد. کار دریا و ثریا ادامه دارد. این‌بار تلاش برای نگه‌داشتن سوگند در این سرپناه.
برچسب ها: تجاوز تجاوز
محسن از بوشهر
Iran (Islamic Republic of)
۱۳:۳۶ - ۱۳۹۳/۰۹/۰۴
دولت این‌گونه سرپناه‌ها را مورد حمایت جدی قرار دهد.
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۳:۳۱ - ۱۳۹۳/۰۹/۰۴
هسته ای حق مسلم ماست
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۳:۲۵ - ۱۳۹۳/۰۹/۰۴
فقط افسوس و تاسف
محمد
Netherlands
۱۳:۲۴ - ۱۳۹۳/۰۹/۰۴
گویند خدا همیشه با ماست
ای غم نکند خدا تو باشی
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۳:۲۳ - ۱۳۹۳/۰۹/۰۴
خدایا خودت همه جوانان مارو عاقبت بخیر کن.
مجله خواندنی ها
انتشار یافته: ۲۶
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۱:۱۴ - ۱۳۹۳/۰۹/۰۴
خدایا به فریاد این بندگانت برس خدایایاریگرانشان رایاری بده
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۱:۱۵ - ۱۳۹۳/۰۹/۰۴
نابودم کردی فرارو....
ای خدا.....!
علی
Iran (Islamic Republic of)
۱۱:۱۶ - ۱۳۹۳/۰۹/۰۴
کجا هستند کسانی که ادعای انسان دوستیشون به گوش فلک رسیده؟ از ظلم به مسلمانان در اقصی نقاط دنیا به صیحه دراومدن ولی بیخ گوش خودشون دل سنگ از اینهمه بیداد به درد اومده ولی از اونا حتی صدایی؟؟؟
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۱:۱۶ - ۱۳۹۳/۰۹/۰۴
امیدوارم که روزی ریشه تمامی این فلاکت و بدبختی دراین کشور خشک شود و خدا قوت می گویم به تمامی انسانهای شریف که با کمک به این درماندگان دراین دنیای تاریک ، حضورشان مایه دلگرمی و سرافرازی است .
ایمان
United States of America
۱۱:۱۶ - ۱۳۹۳/۰۹/۰۴
«چون من پدر و مادر ندارم دوست دارم بچه به دنیا بیارم.» شکمش را بزرگ می‌کند. «مادر بچه‌ام بشوم. شوهر داشته باشم که بابای بچه‌ام شود. من بابا ندارم، بچه‌ام بابا داشته باشد.»
گریم گرفت ای خدا ...
seyed
Iran (Islamic Republic of)
۱۱:۱۷ - ۱۳۹۳/۰۹/۰۴
قابل توجه دلواپس هاي هسته !
ناشناس
United States of America
۱۱:۱۷ - ۱۳۹۳/۰۹/۰۴
انرژی درختی حق مثلم ایشان است...
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۱:۲۷ - ۱۳۹۳/۰۹/۰۴
آقاي "وطن امروز" و آقاي "كيهان" كه اينقد از به نتيجه نرسيدن مذاكرات ذوق زدن و تيتر بزرگ مي زنن كه هيچ!!! بيان بخونن كه بفهمن چه به روز ملت داره مياد
هادی
Iran (Islamic Republic of)
۱۱:۴۶ - ۱۳۹۳/۰۹/۰۴
ای وایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی این بیداد رو به کجا باید گفت
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۱:۴۸ - ۱۳۹۳/۰۹/۰۴
نابودم کردی فرارو....
ای خدا.....!
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۱:۵۳ - ۱۳۹۳/۰۹/۰۴
:(((((((((((((
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۲:۰۲ - ۱۳۹۳/۰۹/۰۴
خداااااا
مجید
Iran (Islamic Republic of)
۱۲:۰۷ - ۱۳۹۳/۰۹/۰۴
زیر پوسته تجمل گرایی و پوز دادن های زندگی من و امثال من چه خبره؟ داره چی میگذره ؟هوووف، چه صبری دارد خدا !!
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۲:۰۸ - ۱۳۹۳/۰۹/۰۴
چی بگم اینجا همه درگیر خودشونند بعضی ها دنبال سیاستند و بعضی دیگه جمع آوری ثروت و اکثریت مردم هم دنبال درد زندگی خودشون
از کی بخواهیم که به فکر اینجور بچه یتیم ها باشه
ایکاش حضرت علی هنوز بود و دستی به سر و زندگی این بچه ها میکشید یا شاید هنوزم مردای مردی تو این کشور باشند اما اینها کار یک نفر و دونفر نیست چون فقط در یک گله جا نیست همه جا هستند
آقایونی که گاهی برای خوش آمدن بعضی سیاسیون کشور سینه چاک میکنید که ............ولله وظیفه شماها هم در قبال اینکارها کمتر از دیگران نیست
سارا
Iran (Islamic Republic of)
۱۲:۱۳ - ۱۳۹۳/۰۹/۰۴
نفسم بنده اومده ... نمی تونم... نمی دونم چی، فقط نمی تونم ...
سعيد
Iran (Islamic Republic of)
۱۲:۱۶ - ۱۳۹۳/۰۹/۰۴
نميدونم چه نظري بدم
ناشناس
United States of America
۱۲:۵۴ - ۱۳۹۳/۰۹/۰۴
دلواپسا کجا هستند. بجای اینکه از این دختر کم سن و سال بعد از مرگ والدینش حمایت شود بدست برادران نامردش افتاد و از آنجا به خیابان،حق شهروندی چیست؟
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۲:۵۸ - ۱۳۹۳/۰۹/۰۴
هيچ حيوان به حيواني نمي دارد روا ...
آنچه اين نامردمان ، با جان انسان مي كنند !!!
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۳:۰۱ - ۱۳۹۳/۰۹/۰۴
درد ناک بود
سینه ی وجدان بشریت در آتش بسوزد باز هم کم است
حافظ
Iran (Islamic Republic of)
۱۳:۱۰ - ۱۳۹۳/۰۹/۰۴
عجب جهادي دارند اين انسانهاي واقعي
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۳:۲۲ - ۱۳۹۳/۰۹/۰۴
نه فكرتون جاي دوري نره اين اتفاق در دوران رابينسون كوروزوئه نيفتاده و نه چند ده سال پيش بلكه اين اتفاق همين نزديكي ها و همين روزهاي تازه گذشته روي داده اين دختر بچه طفلي تا بالا رفتن از درخت و محافظت از خودشو يادبگبره توي همين جنگل تهران كه پر از درنده است مورد هجوم آدمخوارها قرار گرفته ... فرارو تيتر اين خبر درست نزدي بهتر بود مي نوشتي دختر بچه اي كه از ترس و تنهايي و بي پناهي در تهران بالاي درخت مي خوابيد راستي وطن و هم وطن يعني چي؟
مجله فرارو