شهر بیش از آنکه یک ساخت فیزیکی باشد که مردم در آن زندگی میکنند، بازنمایی رابطه حکومت و مردم و نحوه سامان دادن زندگی جمعی است. از این رو، شهر بیش از آنکه مجموعهای از بناها و ساختمانها باشد، متنی است قابل قرائت. حتی به گفته بارت شهر فقط «یک متن خواندنی نیست» بلکه «زبانی گویا و پر تحرک است» که باید به سخن در آید.
از نظر بارت، شهرها، هم گونهای نوشتار و هم شیوهای برای سخن گفتن هستند؛ «شهر... با ساکنانش سخن میگوید؛ ما با شهرمان سخن میگوییم؛ شهر جایی است که ما به سادگی با زندگی کردن در آن، با پرسه زدن، در میان آن هستیم» (بارت 19997: 168 نقل از تانکیس 1390: 212). این متن نه تنها روابط قدرت را آشکار میسازد، بلکه زندگی روزمره مردم و نحوه مقاومت آنان را نیز به رخ میکشد.
توجه به شهر از این منظر، وجوهی از شهر را آشکار میسازد که پیش از این کمتر در جامعهشناسی رسمی و کلاسیک شهر به آن توجه شده بود. از این رو، بازنمایی «در» و «از» شهر دارای اهمیت است. مفهوم بازنمایی «در» شهر به نظامهای نشانهای گستردهای اشاره دارد که به اشکال مختلف خود را در زندگی روزمره شهروندان نمایان میکند. علاوه بر این، بازنمایی «از» شهر هم موضوع دیگری است که طی یک دهه اخیر به آن توجه روزافزون شده است. بازنمایی شهر در رسانههای مختلف (سینما، ادبیات و غیره) خود نوعی گفتوگو درباره شهر است که از سوی گروههای مختلف اجتماعی صورت میگیرد.
شهر و جریان نشانهها
شهر، امروزه به یکی از سوژههای مهم اندیشه تبدیل شده است؛ شهر در کانون رشتههای علمی بسیاری، از جامعهشناسی تا جغرافیای شهری، از معماری تا گرافیک شهری و از پزشکی تا روانکاوی قرار گرفته است. اهمیت شهر تنها از آن جهت نیست که زندگی شهری به شیوه غالب زندگی در اکثر کشورهای دنیا تبدیل شده، بلکه از آن رو است که شهر برخلاف روستا محل اصلی و کانونی تولید نظامهای نشانهای است.
بنابراین، در برابر روستا که تولیدکننده اصلی غذای بشر، یا حداقل عناصر اصلی غذای بشر است، شهر بیش و پیش از هر چیز دیگر نظام تولید نشانهای را در اختیار دارد. بنابراین، تضاد قدیمی تولید کشاورزی در برابر تولید صنعتی جای خود را به یک تضاد جدیدتر داده است؛ شهر به محل اصلی تولید نظامهای نشانهای تبدیل شده که همزمان شهر و روستا را پوشش میدهد و تضاد و تعارض آنها را به تعارضی ساختگی و مصنوعی تبدیل میکند. همین نظام تولید نشانه است که دیگر سازمانهای زندگی بشری، نظیر سازمانهای ایلی و روستایی را، تابع خود کرده است. با وام گرفتن استعاره «وانموده» بودریار (1994) باید گفت که شهر به یک «نظام خود مرجع نشانهای» تبدیل شده است که ما بهازای مشخصی در خارج از خود ندارد. بدون شک، شهر خود تولیدکننده این نظام نشانهای گسترده نیست؛ شهر جایی است که این نظام نشانهای در آن جریان دارد. بنابراین، علاوه بر آن که شهر فضایی برای گردش سرمایه است، امری که بیش از همه توسط نظریهپردازان مارکسیست از لوفور گرفته تا کستلز و هاروی (1387) مورد توجه قرار گرفته، شهر فضایی برای گردش نشانهها است. شهر جایی است که نشانهها تولید، مبادله و مصرف میشوند.
شهر و نظام بازنمایی
بدون شک بازنمایی شهر مدتها پیش از پیدایی رسانههایی چون سینما و تلویزیون آغاز شده است. سادهترین ابزار بازنمایی شهرها نقشهها هستند؛ ابزاری که به شیوهای کاملاً ساده نوعی «جغرافیای تصوری» را به نمایش میگذارد. بنابراین، حتی در این سادهترین سطح از بازنمایی شهر، چیزی بیش از شهر آن چنان که هست، به نمایش گذاشته میشود. با رسانههای نوین این نظام بازنمایی پیچیدهتر هم میشود و همزمان نوعی تعامل میان فیزیک شهر (معماری) و تصویر رسانهای پدید میآید.
نقشه شهر؛ جغرافیای مقدس
نخستین سطح یا ابزار بازنمایی شهر، نقشه است. نقشههای شهر، بویژه در طول تاریخ گذشته تنها از عامل جغرافیایی پیروی نمیکرده، بلکه با تصورات و جهانبینی مردم و حکومتها مرتبط بوده است. بنابراین، این تنها محدودیتهای فیزیکی (کوهها، رودخانهها و غیره) نبوده که شکل یک شهر را تعیین میکرد؛ بلکه بیش و پیش از آن طراحی یک شهر به جهانبینی و باورهای اقوام و ملل بستگی داشت. ستاری (1388) این را شکل قدیمی «اسطوره شهر» یا «شهر اسطورهای» میداند. در یک کلام، این جغرافیا پیش از هر چیز یک جغرافیای ذهنی بوده و به دنبال تجلی عینی میگشته است. این جغرافیای ذهنی گاه شکل مقدس هم به خود میگرفت؛ نمونه این جغرافیای مقدس را میتوان در نقشههای ترسیم شده توسط پیروان ادیان مختلف دید.
شهر، خاطره و بازنمایی
زیمل، بنیامین و دو سرتو هر یک به سهم خود نگاهی جدید به شهر را سبب شدهاند. این کار بیش از هر چیزی در نشان دادن این امر بود که شهر چیزی بیش از بناها و چهره فیزیکی آن است. کار اصلی والتر بنیامین آن بود که «چگونگی شکل گرفتن معانی شهری را به واسطه خاطره و ادراک» بررسی کند (تانکیس 1390: 178) بنیامین نیز مانند زیمل به موضوع رویارویی میان فرد و محیط حسی شهر میپردازد. به گفته تانکیس «در اینجا شهر به سادگی به عنوان پیشزمینه حوادث یک زندگی، آشکار نمیشود بلکه به عنوان عامل خاطره، مملو از معانی است و همانقدر به خود مکان تعلق دارد که متعلق به افرادی است که گامهایشان را از میان آن مرور میکنند. والتر بنیامین در نوشتههای خود در پی رمزگشایی معانی که در مکان حفظ شدهاند، استعارههای فراوانی به کار میبرد تا شیوههایی را روشن سازد که ذهن شهر را مفهوم میکند» از این رو کشف شهر مستلزم «پرسهزنی» است.
بنیامین درباره این «گم شدن عامدانه در شهر» یا پرسهزنی چنین میگوید «نیافتن راه خود در شهر میتواند هم شگفتانگیز و هم معمولی باشد. این مستلزم بیخبری است و نه بیشتر. اما گم کردن خود در یک شهر – همچون کسی که کسی را در جنگل گم میکند – مستلزم تعلیمات کاملاً متفاوتی است. لذا علامت مرزها و اسامی خیابانها، عابران، پشتبامها و کیوسکها باید مانند ترکهای که در جنگل زیر پای او میشکند با پرسهزن سخن بگوید» (همان 186). بنابراین، شهر برای بنیامین یک «عرصه پیچیده ادراک و خاطره» است (همان 187). به همین دلیل پرسه زنی به گفته بنیامین یا دوسرتو نقش مهمی در کشف شهر دارد. «دو سرتو» در برخورد با پیادهروی در شهر به عنوان یک عمل مثال زدنی زندگی روزمره، خواستار به چالش کشیدن این عقیده است که فرد معمولی صرفاً یک مصرفکننده فضای شهری است، یا در غیر این صورت، شناسنده مطیع و سر به راه آن است. (همان: 200). به گفته مک کوایر (1391: 55) انگلس به دو ویژگی تکراری گفتمان کلانشهرهای مدرن اشاره میکند که یکی تصویر شهر به عنوان یک لابیرنت یا هزارتو است و دیگری تبدیل شدن غیرآشکار فضای عمومی به آدم پرسهزنی که بودلر آن را تا حد یک ویژگی ممتاز تجربه مدرن بر میکشد.
علائم شهری
بخشی از علائمی که شهر و زندگی روزمره در آن را بازنمایی میکنند، علائم شهری هستند. سادهترین و گستردهترین بخش این علائم همان علائم راهنمایی ورانندگیاند. علائم راهنمایی و رانندگی ضمن آنکه خود دلالتی خاص برای عبور و مرور وسایل نقلیه و مردم دارند، دلالتی برای معرفی شهر و نظم اجتماعی در آن نیز دارند. علائم به چه رنگی هستند؟ کجا نصب شدهاند؟ چه وضعی دارند؟ (مرتب، کج و معوج و بیقواره، سالم یا رنگ و رو رفته و زنگزده)، سرعت تغییر آنها چقدر است؟ و مسائلی از این دست. علاوه بر این علائم، علائمی هستند که رشد و توسعه شهر (ساخت و سازها و تغییرات کالبدی شهری) را به شهروندان اعلام میکنند. نگارنده نمونههای جالب توجهی از این علائم و تصاویر را در محلههای در دست بازسازی بیروت دیده است؛ تابلوهایی که شکل آینده محله بازسازی شده را به تصویر کشیدهاند. اگرچه بخشی از این علائم ظاهراً علائمی جهانی هستند که بیشتر شرکتهای مهندسی عمران از آنها تبعیت میکنند، اما در هم تنیده شدن همین عناصر جهانی و محلی نیز خود بهخوبی بازنماییکننده تصور معماران از شهر و زندگی روزمره مردم در شهر است.
مجسمههای شهری
مجسمههای شهری بخشی دیگر از مونومانهای (بنا و ابنیه) شهری هستند که بازنمایی خاصی از شهر به دست میدهند. این مجسمهها میتوانند در دو سطح حرفهای و آماتور مطرح شوند. گذشته از آن که نصب مجسمهها سنتی یونانی- رومی است و در طول تاریخ در بسیاری از تمدنها شایع بوده، در دوران مدرن تنها پس از عصر روشنگری است که دوباره با الهام از جهان یونانی- رومی مجسمهها اهمیت بسیار در شهر پیدا میکنند. علاوه بر مجسمههای مشاهیر علمی و فرهنگی، ممکن است عناصری از فرهنگ مردمپسند نیز به این حوزه راهی پیدا کنند و ابزاری برای هویتبخشی ملی شوند. نمونه اخیر آن مجسمه برخورد زیدان با بازیکن ایتالیا ماتراتزی است که به اخراج زیدان و باخت فرانسه در جام جهانی 2008 منجر شد. با این حال، فرانسه باوجود مغموم بودن از این باخت، عمل زیدان را به نشانهای از غرور فرانسوی تبدیل کرد و مجسمه این برخورد را ساخت و آن را نصب کرد. این نمونهای از یادبودها است که از فرهنگ مردمپسند به جریان اصلی زندگی فرهنگی شهر راه یافته است.
بازنمایی از شهر: شهر و رسانهها
تحقیق بسیار جالب توجه مککوایر (1391) تعامل شهر و رسانه را بهخوبی بررسی کرده است. به گفته مککوایر (1391: 402) «رسانههای مدرن صرفاً ابزاری برای بازنمایی نیستند به این معنا که تصاویری را ارائه دهند که یک واقعیت اجتماعی تثبیتشده را به نمایش بگذارند یا تحریف کنند. بلکه... شبکههای رسانهای همواره به ظهور قالبهای ادراکی و دانایی جدید و همچنین به خلق قالبها و مکانهای جدید برای کنش اجتماعی کمک کردهاند. » بنابراین، از نظر مک کوایر رسانهها تنها شهر را بازنمایی نمیکنند، بلکه آن را «میسازند». وی بر آن است که «رسانه، دیگر به مکانهای تخصصی محصور از نظر فضایی مانند سینما تعلق ندارد، بلکه در حال گرفتن دو ویژگی تحرک و فراگیری به خود است. رسانههای دیجیتال به جای پخش رویدادهایی که گذشتهاند اغلب به انتشار بازخورد همزمان از رویدادها در زمان واقعی میپردازند. » (همان 402- 403). عکاسی، سینما، تلویزیون و رسانههای دیجیتال سهم بسزایی در آفریدن شهر داشتهاند، شهرهایی که او با عناوین مختلف (شهر قطعهقطعه شده، شهر سیال و الکتروشهر) آنها را نامگذاری کرده است. از دیگر سو، مک کوایر حتی بر آن است که درک از فضای عمومی و خصوصی را نیز تغییر داده است.
رمان و شهر
شاید رمان و سینما بیش از دیگر رسانهها در تصویر چهره شهر سهیم بودهاند. یکی از قدیمیترین آثاری که به بازنمایی شهر و روستا در ادبیات پرداخته، نوشته ریموند ویلیامز به نام شهر و روستا است. ویلیامز در این اثر بهخوبی به بازنمایی روستا در شعر قرن هجدهم انگلیس پرداخته و نگرش رمانتیک نسبت به روستا را در اشعار شاعران این دوره به تصویر کشیده است. اما، این تصویر از روستا که متأثر از نگرشی رمانتیک به طبیعت و محیط روستایی است، با تحولات اقتصادی و صنعتی در شهر و تغییر روابط طبقاتی در شهر و روستا دگرگون میشود و رمان به میدان میآید. رمانهای قرن هجدهم تصویر جدیدی از روستا و رابطه آن با شهر و شکلگیری طبقات جدید (بویژه طبقه کارگر) به دست میدهند. همان گونه که ستاری (1388: 237) بهدرستی میگوید، رمان نویسی از نشانههای مدرنیته و به یک معنا همزاد شهرنشینی جدید است. جامعه شناسان ادبیات بزرگی چون لوکاچ و گلدمن با عباراتی دیگر رمان را حماسه بورژوازی شهرنشین دانستهاند. رمان، حماسه زندگی ناکام قهرمان در شهر است. دیوید هاروی (1392) در بخشی از کتاب جالب توجهش به نام پاریس پایتخت مدرنیته به بازنمایی پاریس در رمان نویسندگان مشهور فرانسوی از جمله بالزاک میپردازد. وی نشان میدهد که زندگی اجتماعی در پاریس چگونه رخ میدهد و کوچهها، خیابانها، محلات و کافهها در این زندگی چه نقشی دارند.
بازنمایی شهر در سفرنامهها
سفرنامهها (ستاری1388: 35 و بعد) از دیگر شیوههای بازنمایی است که تصویری از شهر به دست میدهد. سفرنامههای سیاحان اروپایی از عهد قاجار به این سو، تصویرهای متعددی از تهران به دست دادهاند؛ تهران شهری با سازمان شهری ابتدایی، کثیف و آلوده، با کوچههای تنگ و گلآلود و رواج بیماریهای همهگیر برخی از این بازنماییها را شامل میشوند. دکتر فوریه پزشک ویژه ناصرالدین شاه تهران را چنین تصویر کرده است: «کوچهها و محلات تنگ و پر پیچ و خم است و جمعیتی که چندان پاک و پاکیزه هم نیستند، در هر قدم، در رفت و آمدند... » (فوریه 1366: 228 و بعد نقل از ستاری 1388: 48). این تصویر نامناسب از شهر در بسیاری از سفرنامههای این دوران تکرار شده است. هر چه به پایان دوران ناصری و آغاز دوران پهلوی نزدیک میشویم، از این نابسامانی کاسته میشود و نابسامانیهای جدیدتری که ناشی از زندگی شهری و بینظمی و فساد در آن است، بیشتر رخ میکند.
شعر و شهر
بودلر نخستین شاعر شهر مدرن بود. مجموعه شعر او با عنوان ملال پاریس سرشار از نگاه تیزبین و اندوهناک او به پاریس در حال تغییر است. بنیامین نقش بسزایی در معرفی بودلر به عنوان شاعر شهر مدرن داشت. او با تحلیل اشعار بودلر توجه همگان را به نگاه انتقادی بودلر به مدرنیته و شهر جلب کرد.
کاریکاتور و شهر
هاروی (1392) به کمک کاریکاتورهای دومیه تصویری دقیق و توصیفی اعجابآمیز از پاریس در حال شدن و مشکلات و مصائب آن به دست داده است. بدون شک کاریکاتورهای دومیه و دیگر هنرمندان آن روزگار فرانسه سهم بسزایی در ثبت تاریخی تکوین پاریس داشتهاند. آنان هر مشکلی را که ناشی از مدرنیزاسیون سریع بارون اوسمان بود و زندگی گذشته مردم را به آشوب میانداخت، در کاریکاتورهای خود به تصویر میکشیدند. کاریکاتورهای سیاه قلم دومیه و دیگر هنرمندان منبعی بینظیر برای نگارش تاریخ تکوین پاریس به منزله یک شهر جدید یا آن چنان که هاروی آن را مینامد «پایتخت مدرنیته» است. امروزه، کشیدن کاریکاتور درباره تهران و دیگر شهرهای جهان به امری عادی و روزمره تبدیل شده است. از طریق این کاریکاتورها میتوان به تصوری که مدیران و مردم شهر از آن دارند، پی برد.
بازنمایی شهر در کارتپستالها
کارت پستالها حاوی درکی از شهر هستند که بسیار جالب توجه مینمایند، اما کمتر مورد توجه قرار گرفتهاند. به گفته مک کوایر (1391: 106) کارت پستال ناشی از رسوخ عکاسی به قلمرو فرهنگ عمومی بود؛ «رهیافت عکاسی سریال مارویل که پاسخی منطقی به تقاضاها برای ارائه قالبهای جدید ترسیم و نمایش شهری به موازات ظهور فضای شهری مدرن بود، به سرعت وارد قلمرو فرهنگ عمومی شد. کارتپستال که در زمان اوج عظمت و بزرگی اوسمان ابداع شد، عنصر مهمی را در گفتمان کلانشهری اواخر قرن نوزدهم تشکیل میداد.» در واقع، کارت پستالها درکی جدید و «نرم تر» از شهر را فراهم میآوردند که برای شهروندان یا سیاحان جالب توجهتر بود. «کارتپستالها که هم تصویری از مدرنیته بودند و هم کالایی مدرن، نقش مهمی در انعکاس شهر مدرن به عنوان مضمونی بصری ایفا کردند. کارتپستالها به ظهور این ادراک کمک کردند که شهر مجموعهای متشکل از عناصر مختلف، گسترهای از چشماندازهای چندگانه، و فضایی است که نمیتوان در یک عکس واحد آن را به نمایش گذاشت.
کارتپستالها به سرعت نقش مهمی در پاریس جدید پذیرفتند و به طور کامل با «عصر در معرضگذاری» تطبیق پیدا کردند. با کارتپستالهای یادبود نمایشگاه سانتینال سال1889 برج ایفل به عنوان نخستین نماد مدرنیته جا افتاد در حالی که نمایشگاه یونیورسال 1900 نقطه عطفی در «سراسرنمایی» کارتپستالی بود. (همان 106). به گفته مک کوایر «اقبال عمومی به کارتپستال و رسانههای بصری مؤید جدایی تدریجی تصویر و مرجع آن بود که با توسعه تصاویر تکنولوژیک رو به وقوع داشت. با انتشار تودهای کارتپستالها و رسانههای بصری مرتبط مانند روزنامههای مصور و مجلههای تصویری، تصویر از ویژگی جدید خودگردانی و خودمختاری برخوردار شد. کارتپستالها از حساسیت تهیهکننده و خالق خود سخن میگفتند نه مصرف کننده. آنها واقعیت پیچیده شهر مدرن را به مجموعههایی از واحدهای بصری گسسته تقلیل میدادند؛ واحدهایی که به آسانی قابل مصرف بودند. با وجود این، کارتپستالها در حالی که رؤیای «سراسرنمایی» و نمایش تمام و کمال شهر مدرن را برای انسان تحقق میبخشیدند تخم پریشانی و سرگردانی را نیز میپاشیدند.» (همان: 108).
بازنمایی شهر در سینما
رابطه شهر و سینما (نک. مک کوایر 1391: 170 و بعد) در سال 1927 با دو فیلم متروپولیس (فریتس لانگ) و برلین: سمفونی یک متروپولیس (والتر روتمن) آغاز شد. در هر دو فیلم تصویری تازه از شهر به نمایش در میآید. در متروپولیس شهر هیولایی (یک لویاتان جدید) است که انسانها را در آغوش سرد خود گرفته و آنها را میفشارد، شهری که از روی منهتن الگوبرداری شده است. در متروپولیس لانگ درگیری انسان با مخلوق خود (تکنولوژی) درونمایه اصلی است. شهر لانگ، شهری چندلایه و متمرکز است. در سمفونی برلین «نظم صنعتی جدید» که به همه چیز نوعی هماوایی بخشیده است، بیش از هر چیز دیگری به چشم میخورد.
بیشتر زندگی افراد در زمان حاضر در شهرها میگذرد. رابطه ما با شهر تنها زندگی در کالبد شهر نیست؛ ما درکی از شهر داریم و همراه با زندگی در آن حسی از شهر به دست میآوریم. به گفته بارت، نه تنها ما شهر را به منزله یک متن میخوانیم، بلکه شهر هم با ما سخن میگوید. یعنی همزمان هم شهر از طریق نظامهای نشانهای خود با ما سخن میگوید و هم ما به کمک رسانههای مختلف (از زبان طبیعی گرفته تا سینما) درباره شهر سخن میگوییم. این سخن گفتن شهر درباره خود و آن سخن گفتن ما درباره شهر تنها بازنمایی صرف شهر نیست؛ بلکه نوعی اثرگذاری بر آتیه شهر نیز هست. به گفته مک کوایر، رسانهها صرفاً به بازنمایی ساده شهر نمیپردازند، بلکه در ساختن شهر نیز مؤثرند. بنابراین، رابطهای دوطرفه و پیچیده بین شهر و رسانهها وجود دارد.